این چند روز که داشتم کتاب "هفت روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر" را میخواندم، حالم شبیه روزهایی بود که داشتم کتاب "نا" را از زندگی سیدمحمدباقر صدر میخواندم. دلم نمیخواست کتاب را تا لحظهای که تمام شود، زمین بگذارم. یک آدم خیلی تشنه بودم. جملههای کتاب و فهم جدیدم از امام موسی صدر، همان جرعههای آب بود برای رفع عطش. اما حالا که تمام شده است، هنوز تشنهام. آخر نمیشود سیدموسی صدر و سیدمحمدباقر صدر را بشناسی و عاشقشان نشوی. نمیشود بشناسی و حسرت همکلام شدن و دیدنشان ننشیند در اعماق وجودت. آدمهایی یک سر و گردن بزرگتر از زمانهشان.
هر چند حبیبه جعفریان، نویسنده خوب کتاب، زحمت بسیار زیاد و ارزشمندی برای مصاحبهها و نوشتن روایتها کشیده است اما به نظر من، این کتاب برعکس کتاب "نا" یکدست نیست. عوض شدن زاویه دید در فصلها و روایت آدمهای مختلف، آزاردهنده است. به علاوه، فکر میکنم اگر فرصت و دقت بیشتری برای ویرایش محتوایی و حتی املایی کتاب گذاشته میشد، میتوانستیم با یک اثر فوقالعاده به جای یک اثر خوب روبرو باشیم.
بعضی فصلها را به صورت صوتی از نوار گوش دادم اما برعکسِ کتابهایی که تا حالا گوش داده بودم، اصلا نتوانستم با نسخه صوتی این کتاب ارتباط بگیرم. به نظرم انتخاب گویندگان برای نقشها اصلا مناسب نبود و البته که بعضیهایشان حتی به حس و حال محتوای خود جمله هم مسلط نبودند متاسفانه.
و اما حرف آخر،
این توصیف نویسنده در مقدمه کتاب، همان چیزی است که باعث میشود تو بیآنکه بفهمی، مشتاقانه، صفحه به صفحه و خط به خط، دنبال امام موسی صدر و سیدمحدباقر صدر راه بیفتی.
"خانواده صدر عجیبند. آنها آدم را دچار این سوءتفاهم میکنند که نوع بشر، فرشته است یا بوده است یا میتواند باشد. رفتار آنها آن تکه واقعبین ذهن آدم را، که همان تکه بدبینش است، به چالش میکشد و درباره حجم نفوذ شر در جهانِ پیرامونش به شک میاندازد."
#معرفی_کتاب
#هفتروایتخصوصیزندگیسیدموسیصدر
@Negahe_To
وقتی آمد، دنیایم را به معنی واقعی کلمه بهم ریخت. از آن بهم ریختگیها که تا به خودت میآیی، میبینی یک جاهایی دیگر کُند و تند زدن ضربان قلبت هم در اختیار خودت نیست. آن روز که برای اولین بار رفتم ببینمش، اصلا فکر نمیکردم قرار است اینجور گیر بیفتم. نمیدانستم وقتی برچسب خاله شدن بچسبد به وجودم، قرار است چه اتفاقهایی را برایم رقم بزند.
من با او برای اولین بار خاله شدم. وقتی به دنیا آمد در حال گذراندن روزهای خیلی سخت و نفسگیری بودم. باورم نمیشد یک نوزاد چند روزه که کاری جز شیر خوردن، گریه کردن و خوابیدن توی این دنیا بلد نیست، بتواند بشود تکیهگاه آدم بزرگی مثل من برای گذر از آن روزهای تلخ. از همان روزهای اول تولد، یک جور خاصی توی بغلم آرام میشد. وقتی حدودا بیست روزه شد و مجبور شدم برگردم اصفهان، مفهوم نفَسَم به نفَسَش بند است را با تمام وجودم فهمیدم. حالا که بزرگتر شده، دیگر خودش هم میداند نقطه ضعف بزرگ زندگیام است و گاهی با شیطنت کودکانهاش خیلی خوب از این نقطه ضعف، استفاده میکند.
از وقتی کلاس اول رفته، حس میکند خیلی بزرگتر شده. حالا که دیگر خواندن و نوشتن بلد است، کمتر میآید توی بغلم. کمتر اجازه میدهد ببوسمش. از همین الان میخواهد ژست آدم بزرگها را برایم بگیرد. همیشه فکر میکردم بچهها که بزرگ میشوند دیگر آن جذابیت قبل را ندارند. همیشه در اعماق دلم نگران بودم وقتی بزرگ شود، نتوانم به اندازه قبل عاشقش باشم اما نگرانیهایم مسخره و کودکانه بود. چون در تمام این سالها، روز به روز با قد کشیدنش، محبتش هم در دلم قد کشیده است.
امروز، بعد از کلی وقت، خودش، بیمقدمه و بیواسطه زنگ زد. "خاله زنگ زدم حالت رو بپرسم ببینم خدای نکرده یوقت مریض نشده باشی." قندهای عالم، کیلو کیلو در دلم آب شد. فقط توانستم بگویم تو کِی انقدر بزرگ شدی خاله فدات بشه؟
حالا فکری شدهام که محبت قاسم چقدر در دل عمویش قد کشیده بود وقتی توی جمع آدم بزرگها بلند شد و گفت شهادت برایم از عسل شیرینتر است. دارم فکر میکنم شاید حسین هم آنجا توی دلش گفته است تو کِی انقدر بزرگ شدی عمو به فدایت بشود؟
#محمدحسین_نازنینم
#خاله_خواهرزاده
#روایت_زندگی
#عشق_اول
#روضه
@Negahe_To
🌱 رزق شب تاسوعا
آیت الله صدّیقَین: "چرا ما با اینکه انقدر مراسم میریم، انقدر از امام حسین میشنویم، اثر این نور، این گریهها، این محبت رو توی زندگی عملی خودمون نمیبینیم؟ چرا آدمای بهتری نمیشیم؟ آیا مشکل فقط از فراموشی و نسیان هست؟
نه، مشکل فقط فراموشکار بودن ما نیست. مشکل اصلی اینه که ما خودمون رو نمیشناسیم. به خودمون توجه نمیکنیم. برای شناخت خودمون و نقطه ضعفهامون وقت نمیذاریم. ما باید فکر کنیم و خودمون رو بررسی کنیم. خدا هم میگه اگه یه نیمچه قدم برداری برای اصلاح خودت، من یاریت میدم حتما."
#رزق
@Negahe_To
🌾 هر چه دقیقتر روی جنبه خاصی از زندگی تمرکز کنیم، تاثیر آن پررنگتر میشود. بنابراین با تمرکز روی مشکلات کوچک، آنها را بزرگتر و موثرتر میکنیم.
#انگیزشی
#روز_نوزدهم_چله
@Negahe_To
هدایت شده از درونیـ ـات...🌱
.🌙 ⃟🌊"
آخرش یــک روز یــک شعری می گویـم
که حضــرت عبــاسش ،
رود بشود
دریــا بشود
بــاران بشود
بــرسد بــه خیــمه ها . .
@daroniyat
از سفره کرم شماست که آدم خسته و درمونده، ساعت ۲ نصفه شب هم میتونه یه چایی بخوره که طعمش رو هیچ جای دیگه نچشیده...
مکن ای صبح طلوع....
#رزق
@Negahe_To
21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببار ای بارون ببار
بر دلم گریه کن خون ببار
امشب جون همه بر لبه
روضه خون مادر زینبه وای زینب...
#سحر_روز_دهم
#پل_خواجو
@Negahe_To
یک جایی در زندگی، ناغافل و بیخبر، لحظهای فرا میرسد که با تمام وجود میفهمی هر آنچه طلب کنی به تو داده میشود. دعای صددرصد مستجاب. تصور کن الان در آن لحظهای. تمام خواستههای ریز و درشتت را ردیف کن در ذهنت. تمام التماس دعاها، تمام نگرانیها، تمام حاجتهای دنیا و آخرت. اولویتهایشان را هم با سلیقه خودت بالا و پایین کن.
حالا ببین میتوانی همه را با هم، یکجا، کنار بزنی و از ته دل بگویی «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ، تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ»؟ بگویی خدایا اصلا هر چه تو بگویی، هر چه تو بخواهی، هر چه تو امر کنی؟
بیا تا زندهایم و وقت داریم کمکم تمرین کنیم. مثلا بیا از یک حاجت شروع کنیم. از یک حاجت که اولویتش هم آن پایین پایینهاست. بیا فقط برای آن یک حاجتِ نه چندان مهم، به خدا بگوییم اصلا هر چه تو بگویی، هر چه تو بخواهی، هر چه تو امر کنی.
راستش میدانم این حرفها برای دهان من زیادی بزرگ است و شبیه یک وصله ناجور است. اما بیا حداقل تمرین کنیم اَدایش را دربیاوریم. ادای آدم خوبها را...
#روایت_زندگی
#صبح_عاشورا
#ادای_آدم_خوبها_را_درآوردن
@Negahe_To
نوشتن از شما با همه نوشتنها فرق دارد. واژه میخواهد، اشک میخواهد و نگاهِ شما را...
#ظهر_عاشورا
#دلنوشته
@Negahe_To