🌾 اگر چیزی از شما گرفته شده، اگر زمین خوردهاید، دوباره بلند شوید و بایستید!
#انگیزشی
#روز_سیودوم_چله
@Negahe_To
دوست بدارید و بگذارید دوست داشته شوید. آدم بدون این بساطها، زندگی از گلویش پایین نمیرود!
#دلنوشته
@Negahe_To
هدایت شده از قهتاب | جیران مهدانیان
اشکها اگر نبود تحمل رنجهای عمیق امکان داشت؟
#پروانه_ها_گریه_نمی_کنند
https://eitaa.com/ghahtab
برام نوشت:
"روزهام داره تلخ میگذره. اومدم عشق رو بیارم تو زندگیم ولی نیومد. زورش از من بیشتر بود. خفهم کرد."
براش نوشتم:
"دردها، بخصوص دردهای روحی، نقطه اتصالهای قوی بین آدمها هستند..."
#رفیق_عزیز
#روایت_زندگی
@Negahe_To
احوالپرسی یه رفیق نویسنده اینجوریه.
برام نوشته:
"چقدر امروز لبریزی!
مگر دریا هم سر میرود؟!"
#من_کجا_دریا_کجا
#رفیق_عزیز
#روایت_زندگی
@Negahe_To
🌾 اولین قدم برای تبدیل شدن به نسخهای بهتر از خودتان، صادق بودن است.
#انگیزشی
#روز_سیوسوم_چله
@Negahe_To
[نگاه ِ تو]
سرگردانی و استیصال در نگاههای کمرمقش، در حرکات سردرگم دستهایش و در تُن ضعیف صدایش نمایان بود.
یک روز بهاری، اینجا نوشته بودم
"ما آدمها به هم نیاز داریم، به خصوص برای عبور از غمهایمان".
حالا در یک روز تابستانی، یکی از رفقای عزیز نویسندهام روایتی زیبا، درست و دلنشین نوشته از آدمهای غمدیده. نوشته که "ما آدمها حتی به آنهایی که برای عبور از غمهایشان به ما نیاز دارند، نیازمندیم".
روایتش را برایتان میگذارم. بخوانید و لذت ببرید. با این جمله طلاییاش:
"دنیا بدون آدمهای برگشته از رنج، خشک است؛ میشکند."
#رفیق_عزیز
#روایت_زندگی
@Negahe_To
هدایت شده از ذوالنون
.
فیزیک سیال زندگی
جایی همین نزدیکیها، عزیزی نوشته بود: «ما آدمها به هم نیاز داریم؛ بهخصوص برای عبور از غمهایمان.»
آدمهای غمدیده دو دستهاند: سفیدها و سیاهها؛ شیرها و قیرها. شیرها دسته نسبتا بیآزاری هستند. حرارت که میبینند عین خیالشان نیست و فقط زیر لایهای چرب از ظاهرسازی، حباب میزنند. امان از لحظهای که برسند به آستانه جوش. آن لحظه است که سرعت ساخته شدن حبابها از سرعت ترکیدنشان بیشتر میشود. حبابهایی که فرصت آزادشدن ندارند روی هم دپو میشوند و شیرها سر میروند. آدمیزاد هر چقدر هم صبور باشد بالاخره یک جایی به تنگ میآید. یک جایی زور ترکیدن غم و غصههایش به آنچه هر دم به مبارکبادش میآید نمیچربد. داغ میکند. لت میزند به سر و روی خودش. چنگ میکشد به در و دیوار. عین سیر و سرکه میجوشد. سرریز میکند. وقتی آرام میشود که از وجودش، از جانش چیزی کم شده باشد و ضخامت لایه ظاهرسازیاش بیشتر. آنوقت است که یک نفر باید فکری برای غمهای سررفته بکند وگرنه هر بار که اجاق زندگی روشن میشود، بوی دلسوختگی میدهد.
آدمهای دسته دوم؛ یعنی قیرها در دمای اتاق جامدند. حرارت که میبینند تا جایی که مقاومت اصطکاکیشان جا دارد صبوری به خرج میدهند. وقتی برسند به درجه نرمیشان، خمیر میشوند. گرانرویشان کم میشود. پخش میشوند. وقارشان آب میرود. بعدش دیگر شبیه اولشان نیستند. توی هر ظرفی بریزیشان شکل همان میشوند. میچسبند به هر بهانهای؛ حتی به ته کفش رهگذری.
آدمها دو دستهاند و هر دو دسته بعد از رنج، هیچوقت شبیه اولشان نمیشوند. چیزی از آنها کم میشود و چیزی به آنها اضافه. باید مخلوط شوند با چیز دیگری تا به کاری بیایند. شیر را اگر مخلوط کنی با آرد و تخممرغ و شکر میتوانی کیک بپزی. شیر، خشکی مواد را میگیرد. حجم و ارزش غذاییاش میدهد. قیر را اگر توی قلمزنی استفاده کنی؛ فلزت زخمی نمیشود. طرحت مینشیند به جان فلز. ما آدمها حتی به آنهایی که برای عبور از غمهایشان به ما نیاز دارند، نیازمندیم. دنیا بدون آدمهای برگشته از رنج، خشک است؛ میشکند.
#دلآیه_بر_وزن_گلایه
@zonnoon
🌾 من بعد از هر شکست، دوباره و دوباره شکست میخورم! اما اجازه نمیدهم این شکستها، من را از حرکت دوباره بازدارد.
#انگیزشی
#روز_سیوچهارم_چله
@Negahe_To
این چند روز را با "موشها و آدمها" اثر "جان اشتاین بک" گذراندم. نه لزوما برای همه، اما فکر میکنم برای اکثر کتابدوستان، ایده داستان، نحوه پرداخت، و پایانبندی آن، مثل عنوان، جالب و پُرکشش است.
هر جا که لِنی اِسمال، شخصیت اصلی داستان، به هر بهانهای از دوستش جورج، میخواست که برایش از تصویر زیبای رویای زندگی آیندهشان حرف بزند، و با شنیدن چند جمله تکراری، شادی در اعماق وجودش موج میزد، مدام یاد خودمان میافتادم. یاد اینکه چقدر همگی محتاجیم به امید؛ به تصویر روشن داشتن از آینده، به انرژیهای ولو کوچک برای قدمهای بزرگ.
پیشنهاد میکنم به جای خواندن نسخه چاپی یا الکترونیک، نسخه صوتی این کتاب را، آن هم حتما در اپلیکیشن نوار گوش کنید. من نسخه صوتی طاقچه را هم امتحان کردم. اما انتخاب هوشمندانه صدای شخصیتهای داستان در نوار، واقعا هیجان انگیز و فوقالعاده است.
#معرفی_کتاب
#موشها_و_آدمها
@Negahe_To
حواسم هست که شب شده و من امروز جمله انگیزشی برای سیوپنجمین روز چلهمان نگذاشتهام. امروز یکی دیگر از دوستان عزیز کتابخوان مبناییمان را از دست دادیم. امروز باز به مرگ فکر کردم. به نزدیک بودنش، به یکهو آمدنش، به آنچه از خود بجا میگذارم وقت رفتن. به اینکه وقتی بروم، کدام استوری اینستا، کدام متن کانال ایتا، کدام پیامک و کدام تماس، آخرین بازماندهها از من هستند. بعد فکر کردم که مهمتر از اینها، آخرین لبخندها، آخرین نگاهها و آخرین احساسهایی است که از خودم در وجود آدمها جا میگذارم. کاش همهشان امیدبخش و خوب و قشنگ باشد...
برای من، فکر کردن به مرگ، انگیزهبخش است. انگیزهای قوی برای خوب بودن، برای خوب شدن، برای خوب زندگی کردن🌱
لطفا فاتحهای بدرقه راه دوست جوانمان کنید که هم توشه راه خودش باشد هم آرامش و صبری برای قلب دو فرزند عزیزش که مادری بس عزیز و مهربان را از دست دادهاند.
#انگیزشی
#روز_سیوپنجم_چله
@Negahe_To