eitaa logo
[نگاه ِ تو]
378 دنبال‌کننده
616 عکس
64 ویدیو
2 فایل
من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ هم‌صحبتی: @MoHoKh ‌هم‌صحبتیِ ناشناس: https://daigo.ir/secret/21385300499
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ استادی می‌گفت: "ما در عصر سیطره کمیت زندگی می‌کنیم. عصری که بوضوح در اون، کمیت بر کیفیت چیره شده. عصری که "چند" از "چگونه" سبقت گرفته. چند تا خونه، چند تا بچه، چند ساعت، چند سال سن، چقدر پول و ... شده معیار تشخیص و تحلیل زندگی. کسی به دنبال چگونگی‌ها نیست. چگونه زندگی کردن، چگونه بزرگ شدن، چگونه حال خوب داشتن، ..." تا هنوز فرصت داریم و سوت پایان عمرمان به صدا درنیامده، چشم باز کنیم و ببینیم در این روزها داریم چگونه کیفیت زندگی‌ را تندتند خرج کمیت می‌کنیم. @Negahe_To
‌ ‌+ مادرجون صبحانه چی خوردین امروز؟ - جای شما خالی، نون و پنیر. + دیشب شام چی؟ - آخه بگم ممکنه دلت بخواد دخترم. سرم را از روی برگه گزارش‌گیری بلند کردم. تمام حسم را ریختم توی چشم‌ها و لب‌هایم. با هر دو لبخند زدم. لبخند، نشست در جانش. + استامبولی خوردم عزیزم. جای شما خالی. گفتم نوش جان و نگفتم که برای اولین بار در عمرم، دلم استامبولی خواست. دلم نشستن سر سفره بی‌شیله پیله و مهربانش را خواست. دلم مادربزرگ عزیزتر از جانم را خواست که دو سال است دیگر ندارمش. حالا چند روز است دنبال کشف یک رازم. راز چگونه وسیع شدن قلب. همان رازی که قدیم‌ترها همه از حفظ بودند و ما به اصطلاح جدیدترها... @Negahe_To
‌ ‌پناه می‌برم به تو که بی‌واژه، مرا می‌شنوی🌿 @Negahe_To
‌صد و هفتاد و چهارمین روز از سال ۱۴۰۲ با صفت "یا ربّ البَراری و البِحار" ای خدای تمام خشکی‌ها و دریاها 🍃چه خبر از برنامه‌های سال ۱۴۰۲ رفیق؟ حواست هست داریم می‌رسیم به نیمه سال؟ @Negahe_To
‌ ‌به دنبال کسی جامانده از پرواز می‌گردم‌ مگر بیدار سازد غافلی را غافل دیگر... هر بار که میرم گلستان شهدا، توی چشم‌هاشون نگاه می‌کنم و بهشون میگم خداییش انصافه انقدر بند به دست و پای جسم و روح ما باشه توی این دنیای پُرآشوب و شماها که دست‌تون بازه کاری برامون نکنین؟ دلتون میاد واقعا؟🥺 @Negahe_To
‌ ‌ میانگین سن‌شون حدودا ۷۰ سال بود. ساعت سه بعدازظهر یکی یکی اومدن و جاگیر شدن توی سایه درختای پارک. بعد هم کارت‌های پاسور رو دراوردند و با اشتیاق شروع کردن به بازی😅 هیجان و خنده‌شون رو از کلی اونطرف‌تر میتونستی بشنوی و ببینی. داشتم فکر میکردم چجوری سر زن و بچه‌هاشون رو شیره مالیدن و برای بیرون اومدن بهونه جور کردن. اونم ساعت سه بعدازظهر شهریورماه! @Negahe_To
هدایت شده از یاسِ پشتِ پنجره 🌸
• هر وقت سرتان را روى شانه‌ی محبوبتان گذاشتید، دلتنگ‌ها را دعا کنید. @yasomah 🌧️🌙
‌ ‌ از من می‌شنوید یک گلدان یاس بیاورید توی خانه، بگذارید دم دست‌تان. یاس سفید باشد، رازقی یا امین‌الدوله خیلی فرقی نمی‌کند. یاس، هرچه باشد، با بویش شما را در آغوش می‌کشد! @Negahe_To
‌ ‌‌وسط تمام تلخی‌های دنیا، تو آنی باش که با یادآوری‌ات، قند در دلم پاشیده شود🌻 @Negahe_To
‌ ‌ از لذت‌های دنیا برای من، پیدا کردن یک گوشه دنج و خنک وسط کتاب‌هاست. یک میز و صندلی چوبی در جایی با ویوی کتاب و لوازم‌التحریر، یا پنجره و درخت. جایی که بتوانم با آرامش بنشینم، از فکرها، نگرانی‌ها و دل‌مشغولی‌ها یک ساعتی مرخصی بگیرم و غرق شوم در دنیای یک کتاب. مهم نیست که یادم رفته آخرین بار کِی این لذت را چشیده‌ام. مهم این است که الان دارمش. ولو فقط برای یک ساعت. پ.ن. لازمه به ذوق خریدن نشانک جدیدم اشاره کنم یا توی عکس واضحه؟🙃 @Negahe_To
[نگاه ِ تو]
‌ ‌ از لذت‌های دنیا برای من، پیدا کردن یک گوشه دنج و خنک وسط کتاب‌هاست. یک میز و صندلی چوبی در جایی
‌ توی فاصله ۱۸ ساعت امروز، یعنی ‌از ۵:۳۰ صبح تا ۱۱:۳۰ شب، هر چه گشتم فقط همین برش یک‌ ساعته شیرین را پیدا کردم. یعنی ۱۷ ساعت بقیه‌اش را برش زدم و دور ریختم. این یک ساعت را جدا کردم و حال خوبش را اینجا به اشتراک گذاشتم. امشب از آن شب‌هایی‌ست که هشتگ حسابی می‌چسبد و از دیدنش هم لذت می‌برم. خدایا ازت ممنونم که شب رو آفریدی و گزینه خواب رو روی ما بنده‌های ضعیفت نصب کردی! وگرنه چجوری برای بعضی روزا می‌تونستیم نقطه پایان بذاریم؟! هرگز از گردش ایام دل‌آزرده مباش بامدادی‌ست پیِ هر شبِ تاری، آری پ.ن. تصویر زندگی آدم‌ها توی فضای مجازی، فقط همین برش‌های کوتاهه. تلخ یا شیرین، زشت یا زیبا، مهم اینه که فقط بخشی از لحظه‌های واقعی هستند. من فکر می‌کنم زندگی همه ما آدم‌ها توی این دنیا خیلی به هم شبیهه. خیلی زیاد. @Negahe_To
‌ ‌ نماز می‌خواندم و همزمان صدای قاروقور شکم هم بلند شده بود. سلام نماز را که دادم همانطور رو به قبله نشستم و شروع کردم به غر زدن. بی‌حوصله بودم. توی ذهنم آدم‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. هنوز تلخی قضا شدن نماز صبح از وجودم نرفته بود. خواستم ژست آدم عذرخواه به خودم بگیرم دیدم حوصله این را هم ندارم. آلارم گرسنگی مدام می‌پرید وسط شلوغی فکرهایم. ذهنم رفت سراغ مرور کردن مسیر طبی اعلام گرسنگی بدن. می‌دانستم تک‌تک اعضای بدن خیلی باشعور هستند. اما من الان نیاز به سطح شعور متفاوتی داشتم. می‌خواستم بفهمد فعلا باید دست از سرم بردارد و البته که خواسته بیجایی بود. کلافه شدم. رو کردم به امام حسن و گفتم، اصلا همه این حرفا درست که من آدم خیلی خوبی نیستم، هیچ مراسم هم برا روز شهادت شما نرفتم، حوصله شنیدن روضه و مداحی هم نداشتم، تازه نماز صبحمم امروز قضا شده؛ اما واقعا آخه درسته شما اسم‌تون کریم اهل بیت باشه و من ظهر روز شهادت شما برم غذای مونده توی یخچال رو گرم کنم بخورم؟ نگذاشت بیشتر از چند دقیقه به کریم بودنش شک کنم. غذای نذری تازه و گرم را فرستاد دم خانه. تا حالا شده با هر لقمه غذا، چند قطره اشک را هم قورت بدهید؟ من تجربه‌اش کرده‌ام. عجیب می‌چسبد. @Negahe_To