صبح بارونی قشنگتون بخیر و پربرکت🌹
اولین شنبه زمستان و ۲۷۹امین روز سال ۱۴۰۱ با صفت
"یا اَنیسَ مَن لا اَنیسَ لَه"
#صبح_شد_خیر_است
#لذت_عکاسی
@Negahe_To
بفرمایید معجون!
معجون ِ ابر و خورشید و باران و برگ پائیزی، در یک روز زمستانی😍
#لذت_عکاسی
@Negahe_To
«السّلام علیك
بِقَدرِ شوقی، حنينی، و حُبّی»
سلام بر شما
به اندازه شوق،
دلتنگی
و عشقم…
#روایت_زندگی
#چای_روضه_فاطمیه
@Negahe_To
دیشب رفیقم گفت که امروز عازم مشهد است. هر کس به احوال دل خودش واقفتر است و من خوب میدانم که خیلی اهل وصل شدن سیم از راه دور و تجربه حالات عرفانی نیستم اما در یک لحظه عمیقا دلم خواست من هم میرفتم و روبروی ضریح امام رضا میایستادم و بیچارگیام را عرضه میکردم به امام مهربانم.
امروز از اول صبح تا غروب کلاس داشتم. در لابلای شلوغی کلاسها و دانشجوها فرصتی برای فکر کردن به خودم نداشتم اما هربار که به خودم میآمدم میدیدم دلم در پی حس دیشب است.
کلاسهایم تمام شد. ساعت ۵ غروب بود. یکی از دانشجوهایم آمد همراه با یک پاکت در دست. بیخبر و بیاطلاع قبلی. گفت خیلی وقت است در فکر خرید هدیهای برایتان بودم و انتخاب هدیه کار سختی بود.
هدیهاش همان است که در عکس میبینید 🥹
#روایت_زندگی
#امام_مهربان
@Negahe_To
Haj Mehdi RasoliMehdi Rasoli - Yekami Harf Bezan.mp3
زمان:
حجم:
9.1M
یه کمی حرف بزن علی نمیره
حرف رفتن نزن علی میمیره...
#روضه_فاطمیه
@Negahe_To
"کوری" کتاب جدید حلقه کتابخوانی مبنا است که خواندنش این روزها گاهی واقعا خواب و خوراک را از من میگیرد. یک ایده ناب و قشنگ داستانی همراه با یک روایت کار درست که بخاطر حجم توصیفات دقیق و چندشناک شرایط، هرازگاهی تو را مجبور میکند کتاب را زمین بگذاری و چند دقیقهای در هوای آزاد نفس بکشی.
تجربه کرونا باعث شده که خواندن کتاب "کوری" برایم بسیار لذتبخشتر و البته واقعیتر از خواندن صرفا یک رمانِ جذاب باشد. داستان کتاب، روایت یک بیماری عجیب به نام کوری سفید است که البته مسری و واگیردار است.
در جایی از کتاب و در گفتگوی بین کورها، آمده است: "خیال نکن کوری از ما، آدمهای بهتری میسازد."
این جمله تلخ اما واقعی من را مدام یاد خوشخیالی خودم میاندازد که مطمئن بودم کرونا از ما آدمهای بهتری میسازد اما ...
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#انجمن_کتابخوانهای_مبنا
@Negahe_To
چیکار کرده این کتاب کوری با ما که صبح که داریم از خواب بیدار میشیم هم هالههای نور سفید و غرق شدن در دریای شیر میبینیم و تا چشمهامون رو بتونیم کاملا باز کنیم و مطمئن بشیم هنوز کور نشدیم زهرهترک شدیم!
اربابان محترم حلقه کتابخوانی، لطفا تا دیر نشده، فکری برای ما کنید😅
#روایت_زندگی
#انجمن_کتابخوانهای_مبنا
@Negahe_To
از درد عصبکِشی شاید هم عصبکُشیِ دندانِ نمیدانم شمارهٔ چند، دارم رمانِ «ملک آسیاب»ِ مرحوم غزاله علیزاده را میخوانم که روزگاری رابطهٔ عاشقانهای داشته با کامران آوینی که بعدترها میشود مرتضی آوینی و بعدترش سید شهیدان اهل قلم که دیروز سر خاکش برایش فاتحه فرستادم.
صفحهٔ اول رمان نوشته که همهٔ حقوق متعلق به سلمی الهی است. سلمی الهی که دختر بیژنِ الهیِ شاعر است و نتیجهٔ دو سال زندگی مشترک غزاله علیزاده و بیژنِ الهی. ازدواجی که بعد از اتمام رابطهٔ آوینی با علیزاده بوده است و البته بعدترش علیزاده با مرد دیگری ازدواج میکند و باز جدا میشود و سه سال بعد از شهادت سیدمرتضی، که لابد برای غزاله هنوز همان کامران بوده، خودکُشی میکند. خودکشیاش را میگویند به خاطر سرطانی بوده که عذابش میداده. شاید هم مثل من نمیدانسته که خودکُشی است و یا خودکِشی. شاید میخواسته خودش را بکِشاند تا پیش کامران. بسا هم سیدمرتضی. که میداند؟!
آخر و عاقبت آدمها واقعا عجیب است گاهی.
و بیشتر غریب...
فاتحهای بفرستیم. برای همهٔ رفتگان.
رفتگانی که با رفتنِ محبوبشان، یک بار زودتر مردهاند.
پ.ن: راستش را بگویم؟ دلم برای هر آنکس که محبوبی داشته و به او نرسیده است میسوزد. غصهدارشان هستم. غزاله علیزاده هم یکی از آنهاست. مرتضی که محبوبش را پیدا کرد که گفت: «زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر...» بیچاره غزاله....
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[نگاه ِ تو]
از درد عصبکِشی شاید هم عصبکُشیِ دندانِ نمیدانم شمارهٔ چند، دارم رمانِ «ملک آسیاب»ِ مرحوم غزاله عل
بعضی روزها هم اینطوری میشود دیگر.
صبح با خواب کتاب "کوری" بیدار میشوی و بعد این متن زیبا را در کانال هُرنوی آقای جواهری میبینی و دلت میرود پیش سیدمرتضی آوینی و گیر میکنی در جمله آخر متن که "بیچاره غزاله..."
و بعدتر هم پیام رفیقت را میبینی که عکسی از شهید یوسف اللهی و جملهای از آن شهید را برایت فرستاده که
"بنا نیست ما تکلیفمان را فقط در یکجا انجام دهیم. تکلیف برای من نه زمین میشناسد و نه زمان"
و باز گیر میکنی در تکلیف، در زمین و در زمان!
بیچاره غزاله و بیچارهتر ما که گیر کردهایم در زمین و دستمان به آسمان نمیرسد...
#روایت_زندگی
@Negahe_To
13.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو فقط باش،
تموم کم و کسرش با من...
@Negahe_To
بیست روز گذشته بود اما همچنان این مریضی دلش نمیآمد دست از سرم بردارد. بدجور جا خوش کرده بود. بخصوص سرفههای مداوم و متوالی که موقع تدریس در کلاس، بیچارهام میکرد. موقع برگشت از دانشگاه حس میکردم تمام بافتها و تارهای صوتی گلویم زخم شده است. آخر ترم بود و شرایط تعطیلی مداوم کلاسها هم نبود چون فرصتی برای گذاشتن کلاس جبرانی باقی نمانده بود.
چند روزی مانده به یلدا، مهمانهای عزیزی داشتم. دلم میخواست بتوانم از مهمانهایم که البته خودشان صاحبخانه بودند، خوب پذیرایی کنم اما تازه حالم بدتر شد. به سرفه و گلودرد، سردردهای شدید و عطسه و بیحالی هم اضافه شد.
شب یلدا، بیماری، قدرتش را اساسی به رُخَم کشید. سهم شب یلدای من شد گرفتن فال حافظ و چند تا عکس و فقط نگاه کردن به انواع خوراکیهای خوشمزه و رنگارنگ که جرات نمیکردم سمتشان بروم. شب آخری بود که مهمانهایم بودند.
موقع رفتن، مادرم در چارچوب در ایستاد و با اطمینانی که در چشمهایش موج میزد گفت "پیامبر گفته که مهمون با خودش خیر و برکت برای صاحبخونه میاره و غم و اندوه و بیماری و مشکلات رو با خودش میبره. پیامبر که حرف الکی نمیزنه. مطمئن باش دیگه خوب میشی". بیرمق نگاهش کردم.
اولین شب بعد از رفتن مهمانهایم شد اولین شبی که بعد از بیست شبانهروز توانستم با آرامش بخوابم؛ بدون بیدار شدن از سرفه و درد.
پ.ن. اول. اگر بعد از رفتن مهمان، هنوز بیماری و غم پابرجا بود بدانید که مشکل از مهمان است😅 بهشان گوشزد کنید که قبل از مهمانی بعدی، حتما روی خودشان کار کنند که آدمهای بهتری بشوند😁
پ.ن. دوم. وقتی خلوص نیت و عمق ایمان نسل قبل خودم را میبینم، نگران نسل آیندهای میشوم که امثال من، والدینشان هستیم یا قرار است بشویم. خدایا خودت جاهای خالی ایمانمان را پُر کن. دست ما خیلی خالیست.
پ.ن. سوم. امروز ۲۸۴امین روز سال ۱۴۰۱ و صفت امروز "یا راحِم" است.
#روایت_زندگی
@Negahe_To
سلامِ آخرِ نماز را که دادم، یک آفرینِ ریزی در دلم به خودم گفتم. آفرین فاطمه که بعد مدتها در نماز، بیشتر حواست جمع بود و کمتر در عوالم مختلف سِیر کردی!
خداروشکر به چند دقیقه نکشید که دیدن ردّ پُررنگ لاک غلطگیر روی انگشتام، باعث شد معنی حضور قلب در نماز رو به خوبی متوجه بشم😂😁
#روایت_زندگی
#نماز_با_حضور_قلب
@Negahe_To