eitaa logo
[نگاه ِ تو]
378 دنبال‌کننده
615 عکس
63 ویدیو
2 فایل
من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ هم‌صحبتی: @MoHoKh ‌هم‌صحبتیِ ناشناس: https://daigo.ir/secret/21385300499
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ‌ ‌حتما دیده‌اید یا احتمالا خودتان تجربه کرده‌اید حال مادری را که با تمام عشق به فرزندانش، به یک جایی می‌رسد که می‌ایستد وسط خانه و فریاد می‌کشد: "دیگه هیچ‌کس اسم منو به زبون نیاره! دیگه کلمه مامان رو از کسی نشنوم!" شبیه غرش یک شیر خشمگین و خسته. ‌ ‌من دقیقا در همان وضعیتم! دلم می‌خواهد فریاد بزنم: "دیگه اسم استاد رو از هیچ‌کس نشنوم." دلم می‌خواهد حداقل تا چند هفته، حافظه گوشی‌ام، فضای خانه‌ام، محفظه ذهنم کاملا خالی شود از اسم دانشجو، از برگه و نمره و حرف و توضیح. مغزم یک تنفس اساسی لازم دارد. فاطمه درونم نیاز دارد چند صباحی نقش استاد از زندگی‌اش حذف شود و به بقیه جنبه‌های زندگی‌اش بپردازد که این اواخر رسما تعطیل بوده؛ تا باز دلتنگ لحظه‌های دوست‌داشتنی کلاس و درس و دانشجوهای عزیزش بشود.‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌پ.ن. خبر مسرت‌بخشی که هم‌اکنون به دستم رسید: "۱۶ بهمن شروع ترم جدید است😖🤐🤕😵‍💫🫤🥺😥😤😫"‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @Negahe_To
‌ ‌ جان پس از عمری دویدن لحظه‌ای آسوده بود عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود عقل با دل روبرو شد، صبح دلتنگی بخیر عقل برمیگشت راهی را که دل پیموده بود عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت دل پریشان بود، دل‌خون بود، دل‌فرسوده بود عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می‌نشاند دل سراسر دست و پا می‌زد ولی بیهوده بود حرف منت نیست، اما صد برابر پس گرفت گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود من کیم؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود ای دل ناباورِ من، دیر فهمیدی که عشق از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود ‌ ‌ | @fazelnazarigram 📚 از کتاب_ضد‌ ‌‌ 🍃🍃🍃🍃🍃 ‌ توی ‌اکثر شعرهای فاضل یه گلایه و غم و شکایت هست که وقتی زیاد باهاش مانوس بشی واقعا میتونه افسرده‌ات کنه؛ اما نمیشه از حق گذشت که شعرها و بخصوص بیت‌های بسیار قشنگ و خاصی داره این آقای فاضل نظری! ‌ ‌ ‌ ‌ @Negahe_To
‌ ‌ بچه بودم که فهمیدم نوشتن آرامم می‌کند. آشفتگی‌های وجودم تا روی کاغذ نمی‌آمدند سرجایشان نمی‌نشستند. گاهی جملاتی که از ذهنم سرازیر می‌شدند چنان پُرشتاب بودند که سرعت حرکت انگشتانم در نوشتن به پای‌شان نمی‌رسید؛ بخصوص آنوقت‌ها که از چیزی ناراحت یا عصبانی بودم. ‌ ‌چند سال پیش فهمیدم به این کار می‌گویند روزانه‌نویسی؛ که شاید اولین قدم‌ در دنیای نویسندگی باشد. من حداقل ۲۰ سال نوشته بودم؛ از روزها و شب‌هایم، از غم‌ها و شادی‌هایم، از هرآنچه که نمی‌شد یا نباید به زبان می‌آوردم و البته از تصمیم‌هایم. ‌ همیشه عاشق خرید سررسید سال جدید بودم. سال‌هایی که خودم توان خرید نداشتم و رویم هم نمی‌شد به خانواده بگویم سررسید برایم چقدر حیاتی است، منتظر و مشتاق عید دیدنی‌ها بودم که به عنوان نوه اول به جای عیدی نقدی، سررسید هدیه بگیرم.‌ ‌ ‌هنوز هم همان دخترک کوچکم با همان عشق، شاید هم بیشتر. همیشه دنبال این بودم که صفحه‌های سررسید جای زیادی برای نوشتن داشته باشد، حاشیه و رنگ و لعاب صفحه‌هایش کم باشد، برای روز پنجشنبه و جمعه، دو صفحه مستقل داشته باشد، جنس جلد و دوخت برگه‌ها محکم باشد و البته یک طرح جلد قشنگ داشته باشد.‌ ‌‌ چهار سال پیش با MR NOTE آشنا شدم و هنوز هم جای دیگری برای خرید سررسید نمی‌روم. "مستر نوت" باعث شد که یک گزینه هیجان‌انگیز به گزینه‌های قبلی برای خرید سررسید اضافه کنم. می‌توانم توی طرح جلدها دنبال خودم بگردم! ‌ این تصویر سررسید ۱۴۰۱ من است؛ یک تصویر خلاصه و واضح از من در این سال که ۳۱۴ روزش گذشته است.‌‌ پ.ن. از سررسید سال جدید بعدا رونمایی می‌کنم🙃‌‌ ‌ ‌@Negahe_To
‌ ‌‌ماشین را زده بودم کنار که چند لحظه‌ای غرق شوم در صدای نم‌نم باران. فقط چند تکه بسکوییت همراه داشتم که البته واقعا خوشمزه بود. تکه اول را که در دهان گذاشتم، نگاه سنگینی را روی خودم حس کردم. صاف چشم دوخته بود در چشمم. با فاصله کمتر از نیم متر از ماشین. چنان عمیق نگاهم می‌کرد که بی‌اختیار خجالت کشیدم بسکوییت خیس خورده در دهانم را قورت بدهم. به طرز عجیبی لاغر بود و احتمالا مریض. من تقریبا از تمام حیوانات روی زمین می‌ترسم و البته تقریبا همه‌شان را دوست دارم. خیلی هنر کردم جیغ نزدم وقتی دیدم این چشمان تیله‌ای قهوه‌ای انقدر عمیق زل زده به من؛ انگار که سابقه آشنایی دیرینه با هم داریم. ‌ ‌‌ ‌گزینه دیگری برای انتخاب نداشتم. با ترس شیشه را کمی پایین دادم و باقیمانده بسکوییت را برایش انداختم. با ولع مزه‌مزه کرد و با اینکه معلوم بود از این طعم رضایت ندارد اما از سر اجبار خوردشان. بعد هم بلافاصله صاف نگاهش را دوخت به چشمانم. به اطراف نگاه کردم. تابلوی یک رستوران با غذای بیرون‌بر روشن بود اما ساعت ۴ عصر بود و بعید بود غذا داشته باشد. می‌خواستم برایش یک پرس خوراک مرغ بگیرم تا شاید راضی شود. حدسم درست بود؛ غذا تمام شده بود و در حال آماده کردن شام بودند. از مسئولی که پشت صندوق نشسته بود خواهش کردم یک تکه مرغ خام به من بفروشد اما قبول نکرد. برایش توضیح دادم که غذا را برای خودم نمی‌خواهم اما باز گفت چیزی ندارد. ‌ بجای خوراک مرغ برایش از سوپری، سوسیس با طعم مرغ گرفتم. ‌کمی طول کشید تا دوباره پیدایش کنم. با اشتها خوردشان. از نگاه آخرش احساس رضایت را دریافت کردم.‌‌‌ ‌ ‌ ‌ @Negahe_To
‌ ‌ دقیقا چقدر کم‌کاری یا خراب‌کاری لازم است که ذهن جوان دهه هشتادی‌مان بشود این ... که بزرگمردی مثل امام خمینی که نه تاریخ ایران، بلکه تاریخ جهان گواهی می‌دهد اگر بی‌نظیر نباشد، حتما کم‌نظیر است، در این سطح تنزل پیدا کند؛ که بعد از گذشت چهار دهه از عمر این انقلاب عزیز، عملکرد ضعیف و خراب کشور در برخورد با مسئله‌ای مثل حجاب و بغرنج کردن آن، بشود مبنای تفکر آدم‌ها درباره امام خمینی! دقیقا بر اساس کدام فیلم‌ها و کدام تاریخ‌ها؟ و هنرمندان و دغدغه‌مندان مذهبی‌مان دقیقا کجا بوده‌اند این چهل سال، یا نه، فقط همین بیست سال اخیر؟ ...‌ ‌ ‌ ‌برایش و برای شناخت واقعی امام خمینی، چند کتاب معرفی کردم. شاید برای شما هم مفید باشد🌹 کتاب دکل کتاب صحیفه نور کتاب جدال دو اسلام کتاب ایران بین دو انقلاب‌ کتاب دیوان اشعار امام خمینی ‌ ‌ ‌در این روزهای سرد بهمن‌ماه دلم خیلی برای امام خمینی عزیز و مهربانم با آن‌ نگاه نافذ و محبت کلام تنگ شده؛ برای آن روزهایی که دل همه‌مان گرم بود کنار هم.‌‌‌ ‌ کاش جوان‌های دهه هفتادی و هشتادی و نوجوان‌ها و بچه‌های دهه نودی، از محبت بی‌دریغ امام چشیده بودند تا می‌فهمیدند این مرد با همه مردهایی که می‌شناسند، اساسی توفیر دارد!‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To ‌ ‌
. خدایا تَر مکن اندازهٔ مویی سرِ ما را ز بارانی که از خُم‌خانهٔ حیدر نمی‌آید @chiiiiimeh .
[نگاه ِ تو]
‌ ‌‌ماشین را زده بودم کنار که چند لحظه‌ای غرق شوم در صدای نم‌نم باران. فقط چند تکه بسکوییت همراه داش
‌ ‌ یکی از ‌دانشجوهام این متن رو تازه خونده؛‌ پیام داده که "استاد مردم خیلی ظالم شدن‌". بعدشم نوشته "فقط آدرسشا می‌دین" ‌ همچین دانشجوهای پایه دعوایی دارم من😉‌‌‌‌ خلاصه جایی دعوا لازم شد یا خواستین حق یکی رو کف دستش بذارین، روی دانشجوهای من حساب کنین😁 ‌ ‌پ.ن. نگران نباشین، آدرس رو نمیدم😅‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @Negahe_To
‌ ‌ ‌چند سالی است که گرفتار مبنا شده‌ام. از آن گرفتار شدن‌هایی که دلت می‌خواهد هیچ‌وقت رهایی و جدایی در کارش نباشد.‌ ‌ ‌اولین بار که دیدمش بهار سال ۹۸ بود. البته آن‌وقت‌ها هنوز اسمش مبنا نبود. آن روز فقط رفته بودم یک نوک پا آنجا که برای چند روز طعم دوره نویسندگی‌شان را مزمزه کنم و زود برگردم. اما گیر افتادم و گرفتار شدم.‌ ‌ ‌این روزها نزدیک چهارمین سالگرد آشنایی‌مان است‌. اما کار از آشنایی و این حرف‌ها گذشته است. چنان پیوند عمیقی بینمان برقرار شده است که انگار تکه‌ای از قلبم در مبنا می‌تپد‌.‌ ‌ ‌مبنا برای من چیزی از جنس زمان و مکان است. زمانی برای نفس کشیدن در این دنیای پُرآشوب و مکانی برای کنار هم رشد کردن و هم‌رویا شدن.‌ ‌ ‌من متعلق به خانواده مبنایم؛ خانواده‌ای که به لطف خدا و همت و نیت خالصانه آدم‌هایش دارد روز به روز بزرگ‌تر و قشنگ‌تر می‌شود. این روزها هم در مبنا داریم آماده می‌شویم برای یک شروع جذاب دیگر در حلقه پنجم کتاب‌خوانی و حلقه تاریخ‌خوانی.‌ ‌ ‌در ِ این خانه به روی همه باز است. یک خانه دوست‌داشتنی با پنج در اصلی: دوره روایت انسان، حلقه کتاب‌خوانی، حلقه تاریخ‌خوانی، دوره نویسندگی و مجله مجازی محفل که خواندنش در این روزهای سرد، حسابی گرم‌تان می‌کند. از هر در که تشریف بیاورید قدم‌تان روی چشم ماست.‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To
‌ أَدْعُوكَ دُعاءَ الْخاضِعِ الذَّلِيلِ الْخاشِعِ الْخائِفِ الْمُشْفِقِ الْبائِسِ الْمَهِينِ الْحَقِيرِ الْجائِعِ الْفَقِيرِ الْعائِذِ الْمُسْتَجِيرِ الْمُقِرِّ بِذَنْبِهِ، الْمُسْتَغْفِرِ مِنْهُ، الْمُسْتَكِينِ لِرَبِّهِ، دُعاءَ مَنْ أَسْلَمَتْهُ ثِقَتُهُ وَرَفَضَتْهُ أَحِبَّتُهُ، وَعَظُمَتْ فَجِيعَتُهُ، دُعاءَ حَرِقٍ حَزِينٍ ضَعِيفٍ مَهِينٍ بائِسٍ مُسْتَكِينٍ بِكَ مُسْتَجِيرٍ.‌ ‌ تو را می‌خوانم، خواندن آن فروتن خوار افتادۀ ترسان بیمناک دلسوز بی‌نوا خوار و کوچک گرسنه‌ی تهیدست، پناهندۀ پناه‌خواه، معترف به گناه، آمرزش‌خواه از گناه، درمانده به درگاه پروردگارش، می‌خوانمت خواندن آنکه معتمدانش او را واگذاشته‌اند و دوستانش او را ترک گفته‌اند و درد جانکاهش بزرگ شده، می‌خوانمت خواندن آن دل‌سوخته غمگین ناتوان بی‌مقدار بی‌نوای درمانده پناه‌جوی به تو...‌ ‌ ‌‌ أَسْأَلُك أَنْ تَفُكَّ عَنِّى كُلَّ حَلْقَةٍ بَيْنِى وَبَيْنَ مَنْ يُؤْذِينِى؛ وَتَفْتَحَ لِى كُلَّ بابٍ، وَتُلَيِّنَ لِى كُلَّ صَعْبٍ، وَتُسَهِّلَ لِى كُلَّ عَسِيرٍ، وَتُخْرِسَ عَنِّى كُلَّ ناطِقٍ بِشَرٍّ، وَتَكُفَّ عَنِّى كُلَّ باغٍ، وَتَكْبِتَ عَنِّى كُلَّ عَدُوٍّ لِى وَحاسِدٍ، وَتَمْنَعَ مِنِّى كُلَّ ظالِمٍ، وَتَكْفِيَنِى كُلَّ عائِقٍ يَحُولُ بَيْنِى وَبَيْنَ حاجَتِى وَيُحاوِلُ أَنْ يُفَرِّقَ بَيْنِى وَبَيْنَ طاعَتِكَ وَيُثَبِّطَنِى عَنْ عِبادَتِكَ.‌ ‌ ‌ از تو درخواست می‌کنم هر حلقه‌ای که میان من و آزاردهنده من است باز کنی؛ و هر دری را برایم باز کنی و هر سختی را برایم آسان نمایی و هر مشکلی را برایم هموار سازی و زبان هر بدگوی از من را ناگویا کنی و هر متجاوزی را از من بازداری و هر دشمن و حسود بر من را نابود کنی و هر ستمگری را از من بازداری و مرا از هر مانعی که بین من و حاجتم حائل می‌شود و می‌خواهد بین من و طاعتت جدایی اندازد و از عبادتت بازدارد بازداری.‌ ‌‌ ‌ ‌ 🌱 ‌نیمه ماه رجب و ۳۲۳امین روز سال ۱۴۰۱ با صفت "یا ارحم من کل رحیم" ‌ ‌ @Negahe_To
‌ ‌ تصویر واضح و شفاف اتفاقات و لحظه‌های خوب توی ذهن آدم ممکنه گاهی کدر یا مبهم بشن، اما حس خوب‌شون همیشه با آدم باقی می‌مونه.‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @Negahe_To
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ‌ ‌آدم‌ها دلتنگ که می‌شوند گاهی کارهای عجیب غریب می‌کنند. مثلا به جای بغض کردن، با صدای بلند می‌خندند؛ به جای سکوت، پرحرفی می‌کنند و به جای چمباتمه زدن گوشه خانه، آشپزی می‌کنند.‌‌ ‌ ‌دلتنگ خانه ننه عذرا و آغوش مهربانش شده بودم. شنیدن موسیقی و دیدن عکس‌هایش جواب نداد. دلتنگی را حواله کردم به شنیدن صدای قُل‌قُل قابلمه کوچک سفالی‌ام و بوی غذایی که آرام آرام از صبح تا ظهر نفس کشیدم؛ به یاد آبگوشت‌های روزهای تعطیل خانه مادربزرگ عزیزتر از جانم. نسخه خوبی بود جواب داد🌹‌ ‌ ‌ نسخه ‌شما برای رفع دلتنگی چیست؟ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @Negahe_To
‌ ‌ مگر می‌شود عاشق تو نبود؟‌ عاشق این پرچم‌ و عاشق این مردم که در هر شرایطی می‌آیند تا بگویند خوب می‌دانند مشکلات داخل خانواده، ربطی به غریبه‌ها ندارد!‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To