『³¹³ نحن ابناءالمہــدۍ』
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_پنجاه_سوم ﴿خواندݩهࢪقسمٺتنهاباذڪر¹صلواٺ بھنیٺتعجیڵدࢪفرجآقامجا
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_پنجاه_چهارم
﴿خواندݩهࢪقسمٺتنهاباذڪر¹صلواٺ
بھنیٺتعجیڵدࢪفرجآقامجازمۍباشد﴾
باورم نمیشد رضا رفت و من تنها شدم
پیکر پاکش را با آمبولانس انتقال دادیم تهران
از روزی تلخ و سخت فقط یه فیلم تار یادمه
ضجه ها و جیغ های من
تشیع رضا رو دوش مردم درحالی که من تو بیمارستان بودم
تا هفتم بیمارستان بستری بودم
بعدش اومدم خونه در اتاق بستم تا چهلم همین بود کارم
باهاش لج کرده بودم سر خاکش نمیرفتم
دوروز بعداز چهلم رفتم مزارش
با گریه شروع کردم به حرف زدن
تو که میدونستی من دیگه هیچکسی رو نداشتم
پدرم مادرم همه کسم تو بودی
چراااا رفتی
چراااا
چرا تنها گذاشتی
دلم سوخته بود الان که فکر میکنم میبینم رفتارام اصلا خوب نبود
عکسامونو پاک کردم
اصلا مزار شهدا نمیرفتم
همه درای دنیا به روم بسته بود
طول زندگی من ۳۰روز بود
و حالا تنهای تنها بودم
بابام که از خونش بیرونم کرده بود
رضا هم که تنهام گذاشته بود
دلم میخاست بمیرم
اشکام میومد
خدایا همش ۳۰روز
یهو یکی صدام کرد
انگار صدای رضا بود
نویسنده: بانو....ش
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————