eitaa logo
『³¹³ نحن ابناءالمہــدۍ』
3.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
56 فایل
「••بِسِمِ‌رَبَّ‌المَـهدۍ✋🏻」 به‌وقت‌⇦²⁹ /¹⁰ /⁹⁹ 🗓••🕊⃞•• ❁الجهاد في سبيل الإمام❁ ♡تو رو مولا دعوت کرده حرف قایمکی♡ https://harfeto.timefriend.net/16617046309439 『مدیر』 • @ALAMDAR18 • 『تبادل』 • @Gomnam313u • 『شرایط‌تبادل‌وڪپے』 • @Nahno_abna
مشاهده در ایتا
دانلود
『³¹³ نحن ابناءالمہــدۍ』
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_پنجاه ﴿خواندݩ‌هࢪقسمٺ‌تنهاباذڪر‌¹صلواٺ‌ بھ‌نیٺ‌تعجیڵ‌دࢪ‌فرج‌آقامجازمۍب
﴿خواندݩ‌هࢪقسمٺ‌تنهاباذڪر‌¹صلواٺ‌ بھ‌نیٺ‌تعجیڵ‌دࢪ‌فرج‌آقامجازمۍباشد﴾ مامان و باباش بعداز یه ساعت رفتن تو حیاط کباب بزنن رضا داشت انگور میخورد یهو بهش گفتم بامن ازدواج میکنی؟ انگور پرید گلوش رفتم براش آب آوردم گونه هاش مثل دخترا قرمز شده بود خخخخ سرش انداخت پایین هیچ حرفی نمیزد گفتم چیه من دوست دارم همسرم جانباز باشه خب ازت خوشم اومده هیچی نگفت تا عصر اصلا بهم نگاه نمیکرد،و سرش پایین بود آره من چندماه بود عاشق رضا بودم فرداش رضا زنگ زد خونمون بابام که حرفاش شنید داد و فریاد راه انداخت بهم گفت ازخونه برو از ارث محرومم کرد از خونه که بیرونم کردن برگشتم خونه خودم یک هفته بعد رضا و مادر و پدرش اومدن خواستگاریم با ۱۴سکه و یه سفر جنوب به عقدش دراومدم خونه مجردیم به اسم خودم بود خونه فروختم و جهزیه خریدم البته رضا نمیذاشت اما من کار خودم کردم و خونه فروختم و جهزیه آماده کردم رضا نذاشت من مراقبش بشم بازم پرستارا میومدن مراقبش البته خیلی این موضوع اذیتم میکرد رضا داشت نماز میخوند ۵روز زندگی مشترکمون شروع شده بود نویسنده: بانو....ش ————••🕊⃞••————— 🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」 ————••🕊⃞••—————