eitaa logo
هیئت نوگلان مکتب المهدی (عج) پسران
218 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
340 ویدیو
11 فایل
(هیئتی برای نونهالان و نوجوانان)
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🎙 . توي سنگر نشته بودم و به كارهاي خودم مي رسيدم كه يه دفعه ديدم حاجي وارد شد اولش به نظر عادي مي اومد اما وقتي ديدم محكم انگشتشو تو دستاش گرفته و به خودش مي پيچه فهميدم كه اتفاقي براش افتاده.ازش پرسيدم چي شده؟ گفت:هيچي فقط دكتر را خبر كن. منم كه مي دونستم درد زيادي مي كشه سريع رفتم و دكتر رو خبر كردم.دكتر اومد و انگشتشو معاينه كرد و بعد فهيميديم انگشت شصت حاجي شکسته .بعد از اينكه انگشتشو باند پيچي كردند،رفتم و ازش علت اين حادثه را پرسيدم.اول تفره مي رفت اما با اصرار من قضيه اش را برايم تعريف كرد كه از اين قرار بوده: وقتي حاجي سخنراني اش براي بچه ها تمام شده بود بچه ها از سر علاقه و عشقي كه به حاجي داشتند طبق معمول مي ريزند سر حاجي تا ببوسنش و ابراز محبت كنند.يكي از بچه ها كه قصد داشته دست حاجي رو ببوسه انگشت حاجي رو تو دستش مي گيره و وقتي مي خواسته دسشو ببوسه انگشت و به طرف خودش مي كشه كه باعث ميشه انگشت حاجي بشکنه .اما حاجي تو جمعيت اين درد و به روي خودش نمياره تا مبادا اون نيرو متوجه كارش بشه و جلوي حاجي شرمنده بشه به همين خاطر خونسردانه از جمعيت بيرون ميآد و به طرف سنگر مي ره تا كسي از ماجرا بويي نبره. راوی:همرزم شهید @Noglanmaktabolmahdi
🍃💌 •|🍒🚘|• حلقه ی ازدواج من هزارتومن قیمتش بود.ابراهیم به من گفت: من حلقه ی طلا و پلاتین نمی خوام،اگه صلاح بدونین،من فقط یک انگشتر عقیق بر میدارم.♥️ یک انگشتر عقیق برداشت به قیمت صد و پنجاه تومان. آن موقع پدرم مخالفت کرد و گفت:زشته برای ما که دامادمون حلقه ی صد و پنجاه تومنی برداره. تو آبروی ما رو بردی.😑 گفتم: مگه چی شده؟ گفت: آخه کی تا حالا برای دامادش حلقه ی صد و پنجاه تومنی گرفته؟زشته بابا،می خندن به آدم.😄 وقتی ابراهیم زنگ زد خانه مان و موضوع را با او در میان گذاشتم،با پدرم صحبت کرد.به او گفت: آقای بدیهیان،این حلقه از سرم هم زیاده.شما دعا کنین که من بتونم توی زندگی،حق همین انگشتر رو هم درست ادا کنم،باقی اش دیگه دست خدا و مصلحت اوست.🙃 سرحرفش هم ایستاد.همیشه و در هر شرایطی حلقه اش را دست می کرد و خیلی به آن توجه داشت . وقتی در یکی از عملیات ها،حلقه شکست،رفت و عین همان انگشتر با همان عقیق و همان رکاب را خرید و دستش کرد. خندیدم و گفتم: حالا چه اصراری داری که حتما همین حلقه باشه و اینقدر نسبت به این حلقه مقیدی؟ گفت: این حلقه توی زندگی،سایه ی یه مرد یا یه زنه.من دوست دارم همیشه سایه ی تو همراهم باشه،این حلقه همیشه در اوج تنهایی،تو رو به یاد من می یاره و من محتاج اون هستم. می فهمی محتاج شدن یعنی چی؟ ³¹³°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°³¹³ راوی:همسر شهید @Noglanmaktabolmahdi