📚 #نوکتاب | سرزمین مقدس؛ تکهتکهشده با دیوارها و مرزها
🌷 #معرفی_کتاب «سرزمین مقدس»
🕌 «به طراحیم از قبرستان بیتلحم نگاه میکند، با دیوار و یک برج مراقبت در پس زمینه. این رو میبینی؟ حتی بعد از مرگمون هم چشم ازمون برنمیدارن. میخوان مطمئن باشن که از اون دنیا برنمیگردیم.» گیدولیل، کارتونیست و نویسنده اهل کاناداست که بهواسطه کار همسرش در سازمان پزشکان بدون مرز، یکسال در فلسطین اشغالی ساکن میشود؛ سفرنامه مصور «سرزمین مقدس» حاصل همین سفر است. دولیل، نویسندهای سیاسی نیست و سفرنامهاش یک روایت عادی از یک شرایط و سرزمین بسیار غیرعادی است.
📜 سفرنامه مصور «سرزمین مقدس» از جایی آغاز میشود که گی دولیل همراه همسر و دو فرزندنش به سرزمینهای اشغالی میرسد. منزل محل اقامت آنها در بخش شرقی قدس است. «اینجا بخش شرقی قدسه، یه روستای عربنشین که بعد از جنگ ششروزه سال 67 تصرف شده.» اولین سؤال دولیل بهعنوان کسی که تقریباً چیزی از فلسطین نمیداند این است: «یعنی ما توی اسرائیلیم؟» و پاسخی که میگیرد دلیل جذابیت این سفرنامه مصور است...
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23818
📚 #نوکتاب | دیدار میلادی
📘 معرفی کتاب «مسیح در شب قدر»
🌹 شاید وقتی گذرتان به قطعه شهدای بهشت زهرا افتاده، شما هم مثل من روی بعضی اسمها بیشتر ماندهاید. بعضی اسمها به گوشتان ناآشنا آمده و با تعجب، آنها را چندبار با خودتان تکرار کردهاید؛ آنقدر که بلدتَری از راه آمده و راز ایناسمها را برایتان فاش کرده تا بفهمید بر مزار شهدای ارمنی ایستادهاید. آنوقت فهمیدهاید که پابهپای پدران و برادران مسلمان شما، بزرگمردانی از آیینی دیگر هم برای این سرزمین، جان دادهاند. آنوقت آن اسمها آشنا شدهاند: گالوست، ژان، رازمیک، وارطان، ژرژ.
🌷 سرزدن و ملاقات با خانوادههای شهدای ارمنی، چه شهدای پیش از انقلاب و چه شهدای جنگ تحمیلی و بمبارانها و موشکبارانها، از سال ۱۳۶۳ که آیتاللهالعظمی خامنهای، ریاستجمهوری کشورمان بودند، تا همین ایام که سالها از رهبری جمهوری اسلامی به دست ایشان میگذرد، جزو برنامههای همیشگی ایشان بوده است....
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=23921
#خواندنی | فرمان امتحانت را به دست بگیر
1️⃣ قسمت اول
🌠 شب امتحان اصلا شب بدی نیست. شب امتحان یعنی هنوز وقت داریم هنوز میتوانیم تلاش کنیم و هنوز هم روزنههایی برای بهتر شدن باقی مانده است. مهم این است که بدانیم از این فرصت باقی مانده چگونه استفاده کنیم؟! با چه روشهایی میتوانیم آنچه یادگرفتیم را عمق ببخشیم و روی برگه امتحان هم عملکرد بهتری داشته باشیم؟
😰 این حرفها به این معنی نیست که اضطراب سراغمان نیاید. هر چه باشد اهداف بزرگی داریم و به قول آقا در زندگی ما هیچ چیزی جای درس خواندن را نمیگیرد. پس همین که داریم مهمترین کار این روزهایمان را انجام میدهیم کافیست برای آنکه اندکی نگرانی هم داشته باشیم ولی نه آنقدر که دست و پا گیر شده و ما را از حرکت کردن باز دارد. در ادامه چند نمونه از مهمترین کارهایی که در ایام امتحانات لازم است انجام بدهید را مرور میکنیم...
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=22062
🤓 #درس_خوان
📚 #برپا
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🌱#نوجوان_تنهامسیری
@NojavanTanhamasiri
📚 #کتاب_خوب_راهگشاست
🌷 #معرفی_کتاب | «من زندهام»
📘 شاید «من زندهام» با همه کتابهای خاطرات دفاع مقدس، متفاوت باشد. معصومه آباد، دختر نوجوانی است اهل آبادان که در یک خانه صد متری زندگی میکند. خودش میگوید: «آن روزها فکر میکردم دنیا همین آبادان و محله خودمان است»؛ اما اتفاقی باعث میشود که دنیای او فراتر از مرزهای خانه و محله برود. عراق به مرزهای کشورمان حمله میکند و معصومۀ هفدهساله اسیر میشود.
📖 این کتاب، کتاب هفده سالگی است و من خوششانس بودم که در هفده سالگی خواندمش. پیش از این کتاب، خاطرات زیادی از دفاع مقدس خوانده بودم که هر کدامشان جذابیتهای خودشان را داشتند، ولی هیچکدام کتابِ مخصوصِ من نبودند، اما «من زندهام»، کتابِ من بود؛ کتاب دخترهای هفدهساله...
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23982
💚 #خواندنی | آن روز در غدیر
🌺 روایتی مستند از آنچه در سال دهم هجری قمری در غدیر خم گذشت
🌿 ده سال از هجرت میگذشت؛ هجرت بزرگ پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم از مکه به مدینه که مبدأ تاریخ هجری قمری بود. در این 10سال، رسول خدا گرچه تمام آیین و مناسک حج خانه خدا را برای مسلمانها توضیح داده بود، اما خود حجی بهجا نیاورده بود. سال دهم فرق داشت. همه اطرافیان پیامبر هم این را فهمیده بودند. گاه و بیگاه، پیامبر اشاراتی میکرد که مردم بفهمند زمان رحلتش نزدیک است. اما صریحترین نشانه را وقتی به دست مردم داد که میخواست آنها را با خودش در حج همراه کند. پیکهایی به شهرها و روستاهای دور و نزدیک فرستاد با این پیغام: «پیامبر خدا میخواهند حج بهجا بیاورند. گفتهاند این، آخرین حج عمرشان خواهد بود. تأکید کردهاند هرکس بیمار نیست و توان سفر دارد، حتماً خودش را به کاروان ایشان برساند»...
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=18154
📚 #کتاب_خوب_راهگشاست
🌷 #نوکتاب | مدیری که آب خوش از گلویش پایین نرفت!
✅ معرفی کتاب «مدیر مدرسه»
😎 میخواهم یک اعتراف بکنم! آن روزها که به مدرسه میرفتم، گاهی پیش میآمد صبحها بهشدت خوابم میآمد و دلم نمیخواست از خانه بیرون بروم؛ روزهایی که اوضاع اینطوری بود، وقتی مدیر را در مدرسه میدیدم، با خودم میگفتم: «خوش به حالش، در یک اتاق جدا مینشیند و کسی کاری به کارش ندارد. پس اگر بعضی از صبحها خوابش بیاید خیلی راحت میتواند بخوابد! آن وقت ما دانشآموزها باید اولِ صبح برویم سر کلاس ریاضی و ادبیات و عربی بنشینیم!»
👨🏫 ماجرا از این قرار است که شخصیت آقای مدیر در کتاب «مدیر مدرسه» معلمی است که از تدریس و سروکلهزدن سر کلاس خستهشده و حالا تصمیم گرفته برود مدیر مدرسه بشود؛ چون فکر میکند اگر مدیر باشد دیگر کسی کاری به کارش ندارد و راحت میشود، اما من پیشاپیش به شما میگویم که اصلاً هم چنین خبرهایی نیست. آقای مدیر روزهایی چنان عجیب و سخت را در مدرسه تجربه خواهد کرد که صدبار در دلش با خودش میگوید کاش همان معلم میماند و...
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23720
🚪 #ماجرا | مثل آرش
1️⃣ قسمت اول | راز پشت در
💢 سرش را از زیر پتوی نازک بیرون آورد. در نور کمی که چراغ راهرو توی اتاق انداخته بود، ساعت را نگاه کرد. از یازده گذشته بود. بعد از شام که آنطور سریع کمک کرد سفره را جمع کنند و آمد توی اتاق تا بخوابد، فکرش را هم نمیکرد قرار است دو ساعت تمام از این پهلو به آن پهلو شود.
🧠 فکر و خیال دست از سرش برنمیداشت. آخرش دید اینطوری نمیشود. پتوی سرمهای را زد کنار و بلند شد. رفت سمت میز کامپیوتر و قبل از اینکه روی صندلی بنشیند دکمه روشن را زد. چند ثانیهای طول کشید تا اینترنت وصل شود. سریع مرورگر را باز کرد و توی کادر سفیدرنگ صفحه جستوجو نوشت: «مرزدار».
🔎 متفکر، صفحه جستوجوی تصاویر را پایین میرفت و خیره عکسها بود. آدمهایی در لباسهای خاکیرنگ با طرح پلنگی که تفنگ بر دوش یا دوربین به چشم در پسزمینههایی از کوه و دشت ایستاده بودند و دوردست را نگاه میکردند؛ جایی که مرز ایران بود.
🤔 مامان با تعجب سرک کشید داخل اتاق و گفت: «بیداری امیرعلی؟ تو که دو ساعت پیش رفتی بخوابی، چیکار میکنی تو تاریکی؟»
چشمش هنوز روی تصاویر بود و فکرش مشغول....
🍬 #قند_پارسی
🔻 برای خواندن متن کامل قسمت اول ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=25260
😎 #ماجرا | مثل آرش
4️⃣ قسمت چهارم | ستون فقرات
🌷 از مزار شهدا که برگشت، مستقیم رفت توی اتاقش، در کمد را باز کرد و روبهروی نقاشی مرزداری که کشیده بود، ایستاد؛ همان جوانی که داشت سلام نظامی میداد و به افق خیره بود. یادش آمد که نقاشی هنوز کار دارد. باید دوردستها را میکشید، اما آن افق کجا بود؟
⚡ صدایی که از راهرو آمد، باعث شد سریع در کمد را ببندد. لباسهایش را عوض کرد و نشست روی تخت. فکرش هنوز بین آن تصویر و حرفهایی که با شهدا زده بود، میچرخید. خیلی وقت بود که دوست داشت شبیه شهدا باشد. هی فکر کرده بود چطوری؟ وقتی نه جنگی هست و نه کسی بچهای به سنوسال او را جدی میگیرد. سؤالش را از هر کس که میپرسید یک جواب ثابت میشنید: «بهترین کاری که الان میتونی برای کشورت بکنی اینه که خوب درس بخونی!» باشد، قبول! خوب هم درس میخواند، ولی...
🍬 #قند_پارسی
🔻 برای خواندن متن کامل قسمت چهارم ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=25264
😎 #ماجرا | مثل آرش
4️⃣ قسمت چهارم | ستون فقرات
🌷 از مزار شهدا که برگشت، مستقیم رفت توی اتاقش، در کمد را باز کرد و روبهروی نقاشی مرزداری که کشیده بود، ایستاد؛ همان جوانی که داشت سلام نظامی میداد و به افق خیره بود. یادش آمد که نقاشی هنوز کار دارد. باید دوردستها را میکشید، اما آن افق کجا بود؟
⚡ صدایی که از راهرو آمد، باعث شد سریع در کمد را ببندد. لباسهایش را عوض کرد و نشست روی تخت. فکرش هنوز بین آن تصویر و حرفهایی که با شهدا زده بود، میچرخید. خیلی وقت بود که دوست داشت شبیه شهدا باشد. هی فکر کرده بود چطوری؟ وقتی نه جنگی هست و نه کسی بچهای به سنوسال او را جدی میگیرد. سؤالش را از هر کس که میپرسید یک جواب ثابت میشنید: «بهترین کاری که الان میتونی برای کشورت بکنی اینه که خوب درس بخونی!» باشد، قبول! خوب هم درس میخواند، ولی...
🍬 #قند_پارسی
🔻 برای خواندن متن کامل قسمت چهارم ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=25264
🤓 #ماجرا | مثل آرش
5️⃣ قسمت پنجم | عینک جدید
🫣 همه ماجراها از آن یک هفتهای شروع شد که امیرعلی بهخاطر تکلیف کلاس مجبور شد بیشتر به زبان دقت کند. وقتی مادرش با تلفن حرف میزد با یک دفترچه مینشست آنطرفتر و سعی میکرد کلمات خارجی یا اشتباه توی مکالماتش را پیدا کند. گروههای مجازی را بالا و پایین میکرد و به شکل نوشتن کلمات دقت میکرد.
🧐 آقای وحیدی گفته بود هرکدام از بچهها حداقل پنج نمونه از ورود کلمات بیگانه یا اشتباهات زبانی در مکالمات و استفاده روزمره مردم را بیاورند. لیست امیرعلی خیلی وقت بود که عدد پنج را رد کرده بود. جلسه بعد کلاس خیلی از بچهها شبیه او بودند. حسام از آخر کلاس...
🍬 #قند_پارسی
🔻 برای خواندن متن کامل قسمت پنجم ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=25265
😳 #ماجرا | مثل آرش
0️⃣1️⃣ قسمت آخر | غافلگیری بزرگ
🧐 چیزی نمیدانستند جز اینکه آقای وحیدی دیروز هر سه نفرشان را صدا زده و گفته فردا حتماً بیایید مدرسه. قرار نبود غیبت کنند، ولی این تأکید و سفارش آقای وحیدی حسابی مشکوکشان کرده بود. اولین نفر پویا بود که شب توی گروه هسته نوشت: «یعنی فردا چه خبره؟ آقای وحیدی چهکارمون داره؟»
امیرعلی و پویا داشتند درباره پیداکردن یک معادل خوب برای واژه «آفلاین» بحث میکردند که سؤال پویا حواسشان را پرت کرد. محمدامین صادقانه نوشت: «هیچ حدسی ندارم.» امیرعلی هم ادامه داد...
🍬 #قند_پارسی
🔻 برای خواندن متن کامل قسمت دهم ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=25277
📚 #کتاب_خوب_راهگشاست
🌷 #نوکتاب | چهل قصه از دل کربلا
✅ معرفی کتاب «چهل روز عاشقانه»
💔 چهل روز از ظهر عاشورا گذشته؛ نهتنها زمین که زمان نیز هنوز در شوک است. کتاب «چهل روز عاشقانه» از محمدرضا سنگری، با این حس آغاز میشود؛ نه روایت شهادت، بلکه روایت ماندهگان است؛ آنهایی که زنده ماندند تا مرثیه شوند. کتابی که بهجای بازخوانی نبرد، از بغض پس از نبرد میگوید؛ از آن چهل روزی که اسارت نبود، بلکه بلوغ حماسه بود.
📗 کتاب «چهل روز عاشقانه» یک کتاب معمولی نیست؛ یعنی نه یک روایت تاریخی سادهست، نه یک کتاب خشک و سنگین. این کتاب میخواهد تو را وسط واقعه ببرد؛ نه دقیقاً وسط میدان کربلا، بلکه چهل روز بعد از آن؛ زمانی که کاروان اُسرا، از دل خاک و خون، حرکت میکند؛ از کربلا تا کوفه، از کوفه تا شام و بعد دوباره تا خودِ کربلا… .
🍃 در «چهل روز عاشقانه» با چهل برگ مواجه میشویم؛ هرکدام صدای یکی از بازماندگان واقعه کربلاست. نویسنده با لحنی شاعرانه و روایتی درونی، ما را به دل اسارت میبرد؛ نه از بیرون، نه تاریخی، نه مقتلخوانی، بلکه انگار هر برگ، یک یادداشت عاشقانه از یک قلب سوخته است...
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=25599