🤣😁☺️
💪قولنج گرفتن ما ایرانی ها :
+داداش یکم بالاتر
_خوبه
+آره آره همونجا😌
#شادزی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
begoo_yaali_ringtone_zamaani_263973.mp3
1.8M
🎶🎵🔊
اگه هم صدایی 🎙
اگه همدلی🤝🌷
بگویاعلی✋
#حامدزمانی
#بگویاعلی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤚السلام علیک یابقیت الله فی ارضه🌹
سلام مهربانان🤚💐
#صبحتون_زیبا💖
#روزازنو🌸
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤تلاوت بسیار ماهرانه نوجوان ایرانی به سبک عبدالباسط🌺
#تلاوت_نور60
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #تماشایی | سلیمانیِ قهرمان
✊ وقتی یک جوان روستایی، قهرمان ایران و اسلام میشود
🌹 چه چیزهایی حاجقاسم را به اوج خوشبختی رساند؟
#کلام_یار
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
12.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارسالی از محمدطاهادقیقی شهرستان زرندیه،استان مرکزی
سلام ممنون پسر گلم🙏🍃🌺🍃
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#ارسالی_کاربران
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🖋 بخشی از متن وصیتنامه 🌷شهید حاج امینی:
🔻ای کسانی که این نوشته را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند. البته در این امر شکی نیست ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است.
🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀
#الگوی_خودسازی
#شهید_امیر_حاج_امینی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
دایره ی آتش🔥 قسمت چهارم 🌀دنیای فریبا دنیای متنوع و پرآشوبی بود که با سرعت به سوی بی هدفی پیش می رفت
رمان دایره آتش🔥
قسمت پنجم
🌐 دنیایی متنوع و پر زرق و برق بی انتهایی که حس کنجکاوی و تنوع طلبی انسان را معتاد و پابستش می کند.😒چند ماه نگذشته بود که فریبا تمام عشقش شده بود گوشی و فضای مجازی.📱💻
در آن دنیای مبهم خطرناک، گاهی مرا هم با خود می برد. ❌
هر وقت از پدرم می خواستم برایم گوشی بخرد طفره می رفت گاهی سکوت می کرد. گاهی می گفت هنوز زود است. گاهی هم اظهار بی پولی می کرد چون او پدر بود دلسوز بود خطر را حس می کرد .📛بالاخره قهر و ناز و غذا نخوردن و گریه کردن هایم نتیجه داد و پدرم به ناچار با هزار خواهش و تمنا و اما و اگر و باید و نباید برایم گوشی خرید اگر چه مثل گوشی فریبا نبود اما امکانات مقبولی داشت.😭😏📱😊
🌘اولین شبی که گوشی خریدم شب قبل از خواب با نام مستعار یک شعر عاشقانه با دو قلب صورتی💖 برای فریبا فرستادم تا او را سرکار بگذارم
نوشت :شما❓
بعد از نیم ساعت سرکاری و مطالب پراکنده نوشتم :منم پریسا ❗️
تا نیمه های شب برای همدیگر فیلم و عکس و مطلب خنده دار فرستادیم و کلی خندیدیم.🎞😂 هرشب تا نزدیک سحر توی گروه ها و کانال های مختلف پرسه زدن❌ و روز ها با خستگی و کسالت مدرسه رفتن باعث کم حوصلگی وافت تحصیلی وگوشه گیریم شده بود.😟 توی گروه های شبکه های اجتماعی به بهانه ی بحث های فرهنگی و اجتماعی با هرکسی هم صحبت می شدم اگر آقایی برای مطالبم کف👏 می زد با دسته گل 💐ازش تشکر می کردم خلاصه بین من و خیلی ها که بخشی از آنها آقایان بودند به بهانه مطالب خوب، استیکر های خنده و کف زدن و قلب و دسته گل رد و بدل می شد. 😂👏❤️💐پریسایی که چشم و دلش با صدف حیا دست نخورده بود و پاک، و آن دو را برای همسری با غیرت در آینده ذخیره کرده بود حالا حیا را کنار گذاشته و جسورانه و بی باک با کمک چند استیکر با خیلی ها پیوند خورده بود. ❌⛔️
آنقدر غرق دنیای مجازی شده بودم که متوجه از دست دادن خیلی چیزها نبودم. تنها چیزی که باعث احتیاط و کنترلم میشد نصیحت های دلسوزانه پدرم بود.✅ اما چه فایده هر چه انسان از عزیزش دورتر می شود صدای او کمتر به گوشش می رسد.😔
آشنایی با مدل های مختلف آرایش و لباس از طریق فضای مجازی و دوستانی چون فریبا ذائقه ام را کم کم تغییر می داد🔺❌
معلم پرورشی مدرسه خانم کمالی هر وقت مرا در خلوت میدید با مهربانی میگفت پریسا جان دختر گلم مواظب دور و برت باش مواظب باش با هرکسی دوست نشوی 🚫همیشه برایم احساس نگرانی داشت🙁
خانم کمالی نگاهش صدایش سخنانش، مهربانانه، دلسوزانه و مادرانه بود 👌
حادثه ی دیگری مرا به شدت از گذشته ام دور کرد♨️
کلاس سوم راهنمایی بودم فکر میکنم اوایل اردیبهشت بود می بایست کم کم خودمان را برای امتحانات خرداد ماه آماده می کردیم یک روز فریبا زنگ تفریح در حالی که با گوشیش ور می رفت روی نیمکت زیر درخت کاج در ضلغ غربی حیات مدرسه نشسته بود کنارش رفتم گفت پریسا جان یک خواهش از تو دارم فقط نه نگویی🌲📱🙏
با خنده گفتم دیگه چی شده 😅❓
فریبا دستش را دور گردنم انداخت و گفت این چهاردهمین بهاری است که آسمان آبی اش و سرسبزی درختانش و هوای معتدلش و صدای پرندگانش مرا به وجد آورده است امشب جشن تولد من است 🎉🎊دوست دارم تو هم در کنارم باشی☺️
دوستان و خویشانم خیلی دوست دارند تو را ببینند❗️
آخر من از تو خیلی تعریف کرده ام،
یک لحظه دست و پایم را گم کردم نمی دانستم بپذیرم یا رد کنم آخر رفت و آمد من با خود فریبا بود از اینکه دور و بر فریبا را خوب ببینم. بدم نمی آمد
با خنده گفتم وای چه رمانتیک و زیبا دعوتم کردی ایستادم و خم شدم و گفتم چشم ای بانوی فریبای من و هر دو زدیم زیر خنده😂😂، ای کاش می دانستم انتهای خیلی از خنده ها گریه تا لب گور است 📛😭😭
🙏با اصرار از پدر و مادرم اجازه گرفتم پیراهن زیبایی داشتم که گلبرگ های یاقوتی آن با زمینه ی چهره ای هر بیننده ای را مجذوب خود می کرد و روسری ام با گلبرگ های چهره ای و زمینه ی یاقوتی با پیراهنم تضادی مأنوس داشت و جذابیت مرا دو چندان می کرد 🌸
اما احساس نگرانی ها با سکوتی که در خانه بود با هم گره خورده بود گرچه لبها تکان نمی خورد اما نگاه های نمناک پدر و مادر با دلم حرف می زد❌ ادامه..
#رمان_دایره_آتش
#قسمت_پنجم
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri