eitaa logo
نوکران ارباب بی کفن{¹²⁸}
356 دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
4 فایل
ابکی من فراق الحسین… آنقدر پشتِ درِ خانه تو می ایستم تاکه در باز شود بوسه زنم بر پایت یا اباعبدالله کپی آزاده ولی فروارد کنید ممنون میشم(: کانال وقف مولا حسینه❤️ خادم کانال: @ZZzzZZzzZZzzZZzzZZzzZZzzZZ @A_bahrami67 شروع نوکری ارباب ۱۴۰۱/۱۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
شبتون امام حسینی التماس دعا 💔
بسم رب الحسین 💔
بیا گناه کنیم...😔
بازم بیخیال خانه و کاشانه پیش به سوی محل ارمشم(:
هیچ جا به اندازه نشستن کنار رفیق شهیدم آرامش ندارم🙂
گل اوردم واسه گلم واسه رفیق خوش دلم(:
از رفیق شهیدتون یا قبرش عکس دارین اگه دارین با ذکر نام خودتون یا یه اسم مستعار بفرستین پیویم(: @Z_84_48_Q
°|♥️|° تمام راه رو از گلزار تا بیمارستان غر زدم و مثل بچه ها بهانه گرفتم. رسیدیم بیمارستان کاشانی و با کمک محمد دوباره پیدا شدم و رفتیم بخش ارژانس بیمارستان... محمد کمک کرد روی تخت بخوابم و رفت دنبال پرستار.. پرستار اومد و شروع کرد به گرفتن فشار خونم. پرستار(با کلی افاده و ناز!) : خانومی پات خیلی درد میکنه؟ آخه اصول دین میپرسی الان از من.. _خیلی! پرستار: عه فکر کنم بخاطر وزنتونه رفته بالا.. خانومی بفکر رژیم باش! یعنی کارد میزدی خونم در نمیومد! دختره ی پروعه سه نقطه! مثل تو خوبه چوب کبریت باشم! محمد داشت با خنده نگاهم میکرد آنچنان نگاه غضبناکی بهش انداختم که خنده شو خورد و رو به پرستار با جدیت گفت: نمیخواید معاینه کنید؟ پرستار: صبرکنید آقای دکتر رو صدا بزنم. محمد: این بیمارستان خانم دکتر نداره؟ پرستار: باید صبرکنید تا... وسط حرفش پرسیدم چرا خانوم دکتر بیاد؟؟؟دکتر محرمه...بگید بیاد! پرستار: باشه چشم. محمد با اخم نگاهم کرد و از در اتاق رفت بیرون حقشه... کم تو این مدت اذیت شدم... حالا تو اذیت شو... هرچند میدونم همه این رفتارات نمایشیه... دکتر اومد و پامو نگاه کرد و گفت این هیچیش نشده و الکی ناز کرده اون درد لحظه اولم طبیعی بوده.. محمدم عین میرغضب منو نگاه میکرد و اگه ولش میکردی آنچنان میزد تو سر و کلم که تا یه هفته ور دل آقای دکتر بمونم! از بیمارستان اومدیم بیرون و من دوباره سوار ماشین محمد شدم. محمد: دلم برات تنگ شده بود فائزه... برای همه شیطنتات... برای همه دیوونه بازیات... _امیدوارم همسر آیندتم شیطون باشه تا دیگه دلت برای من تنگ نشه. این و گفتم و در ماشین و باز کردم و اومدم بیرون. محمد پشت سرم حرکت کرد و شروع کرد به بوق زدن.. صحنه های اون روز پیش چشمم زنده شد... فاطمه با ماشین پشت سر محمد بوق میزد...