May 11
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 تو رو به اضطرار زینب، بیا آقا... 😭
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنشین با تو بگویم زینب ...
#جسین_فخری بمناسبت وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها
#وفات_حضرت_زینب(س)
#نوستالژی
🌴💎🕯💎🌴
شیعه دارد آبرو زیرا دلش با زینب است
آبرو دار حقیقی در دو دنیا زینب است
راه ما راه حسین و مقصد ما کربلاست
افتخار و اعتبار مکتب ما زینب است
سالروز رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها تسلیت
گلچین نکته های ناب
بسم رب العشق # قسمت هشتم - 😍علمـــــــدار عشــــــق😍# صدای زنگ در بلندشد من باچادر جلوی در وای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلچین نکته های ناب
بسم رب العشق # قسمت هشتم - 😍علمـــــــدار عشــــــق😍# صدای زنگ در بلندشد من باچادر جلوی در وای
بسم رب العشق
# قسمت نهم -
😍علمــــــــدارعشـــــق😍#
میخاستم ok بزنم که یاد حرف آقاجون افتادم
: نرگس جان بابا طوری انتخاب واحد کن که تو همین شهر خودمون بمونی
دور از فرزند اونم ۴ سال خیلی سخته که تو طاقت منو مادرت نیست
- چشم آقاجون
نمیخام درس خوندن و پیشرفتم موجب آشفتگی پدر و مادرم بشه
برای همین ۵۰ تا رشته دیگه انتخاب کردم
همه رشته های بعداز شماره ۲ تا ۵۰ مهندسی های بود شاید با رابطه ۱۰۰۰ تو دولتی صددرصد بری
با اطمینان سایت سنجش بستم
کارم شده بود گریه 😭😭😭
همش میترسیدم دوتا اولی قبول نشم
خیلی آشفته و پریشان بود
دوهفته الی سه هفته طول میکشه
نتیجه انتخاب رشته بیاید
خیلی ناراحت بودم
آقاجون وقتی علت نگرانی و پریشانی منو فهمید
گفت : باباجان توکل به خدا
مطمئنم هرچی خیر باشه همون میشه
با صدای لرزانی گفتم بله درسته
آقاجون : خانم
زینب سادات
مامان : بله حاجی
آقاجون : زنگ بزن به محمد آقا بگو برای ما ۵ تا بلیط هواپیما ✈️ برای شیراز بگیره
مادر: ۵ تا ؟
آقاجون: بله ما چهارنفر با سیدمحسن
مامان : چشم همین الان
یه ساعت بعد نرجس از حوزه علمیه اومد
آقاجون: نرجس بابا
نرجس : بله آقاجون
آقاجون: به سیدمحسن بگو حاضر باشه
فردا پنج نفری میریم مسافرت
تا خواهرت یه ذره آروم بشه
نرجس: آقاجون ما نمیتونیم بیایم
آقاجون : چرا بابا
نرجس : منو آقاسید از فردا امتحانای میان ترم حوزه مون شروع میشه
آثاجون : باشه پس برو پایین بمون خونه محمدداداش
رفت و آمدتم یا به رقیه سادات یا به خود بردارت میگی
نرجس : چشم آقاجون
من و نرجس رفتیم تو اتاقمون
یه چمدون 🎒 از بالای کمدمون برداشتم
همه لباسام با نظم چیدم توش
تارسید به چادر
از داخل کمدم یه چادر لبنانی برداشتم
میخاستم بذارمش داخل چمدون که یه لحظه پیشمان شدم
نشستم کنار چمدون روی تخت
چادر آوردم بالا بهش گفتم
- من خیلی دوست دارم
اما چرا عاشقت نمیشم
تا عاشقانه سرت کنم
از نظرمن تو با همه چیز متفاوفتی
پس باید عاشقت شد
بعداز استفاده کرد
دوست دارم اونقدر عاشقت بشم که تو سخترین شرایط هم کنارت نذارم
چادرم تا کردم و گذاشتم داخل چمدون
بعد زیپش بستم با کمک نرجس دونفری چمدون 🎒 بلند کردیم گذاشتیم گوشه ای از اتاق
نویسنده بانـــــــــــو ً.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌴📚🌴