eitaa logo
گلچین نکته های ناب
1.8هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
17هزار ویدیو
75 فایل
خوش آمدید بزرگواران نشر صدقه جاریه🌴💎🌹💎🌴 #آقا_تنهاست کانال شعرمون @Yas8488 خادم @Yasamanha @YaAbootorab8488
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایوان نجف عجب صفایی دارد... عظمت بارگاه امام علی ع طوریه که اصن آدم زبونش بند میاد بیا باهم بریم داخل حرم و عرض ارادتی کنیم به مولا ... •° افتخاریست که دلداده ی حیدر باشم من غلام علی و نوکر مادر باشم🕊🌱 کپی با ذکر صلوات 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمانى كه به نفْس خود بيشترين اعتماد را دارى، از فريب او بيشتر برحذر باش کلام غرر الحكم، ح 7170 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
جهت عزت و شخصیّت و حفظ آبرو در روز جمعه شروع کند تا ۴۱ روز، و هر روز ۴۱ مرتبه سوره مبارکه حمد را بخواند و بعد از اتمام بلافاصله ۱۳ بار این دعا را بخواند: «یا مُفَتِّحُ فَتَّح یامُفَرِّجُ فَرَّج یامُسَبِّبُ سَبَّب یامُیَسِّرُ یَسَّریامُسَهِّلُ سَهَّل یا مُتَمِّمُ تَمَّم برحمتک یا ارحم الراحمین» @Noktehhayehnab گلچین ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلچین نکته های ناب
الـ👈ـآن وقتشه! همین الآن که امام زمان نیست! تا خودتو به رنگِ ماندگارِ انتظـ🌸ـار، دربیاری! تاوقتی
امام زمان 046.mp3
4.28M
همه ایستاده ایم، در صفهایی که بوی ملکـ🌸ــوت می دهند! فقـط جـای تـ❤️ــو خالیست! تا با نوای حیدری ات برایمان قنوت بخوانی. ✨آرزوی قنوتمان، خرج شدن به پای تـوست 🌴💎🌼💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلچین نکته های ناب
همه ایستاده ایم، در صفهایی که بوی ملکـ🌸ــوت می دهند! فقـط جـای تـ❤️ــو خالیست! تا با نوای حیدری ات
امام زمان 047.mp3
3.57M
یـه جــا نَـ☝️ـشین! یه شیعه ی راکِد و ساکن؛ جایی تویِ دلِ آسمـونیا نداره! حتی اگه؛ اهل ریاضت ها و سجاده نشینی های طولانی باشه❗️ برای دشمنایِ خدا خطرناک باش👇 🌴💎🌹💎🌴
گلچین نکته های ناب
یـه جــا نَـ☝️ـشین! یه شیعه ی راکِد و ساکن؛ جایی تویِ دلِ آسمـونیا نداره! حتی اگه؛ اهل ریاضت ها و
امام زمان 048.mp3
5.58M
چقـ❓ـدر غمِ اهل خونه تون رو میخوری؟ چقــ❓ـدر برای مشکلاتشون به تکاپو میفتی؟ 👈بــرای امام زمان چطــور؟ بعد از هزار سال نداشتنــش، چقــدر براش نگرانــی 🌴💎🌼💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاصل ضرب توان در ادعا مقدار ثابتی است هرچه توان انسان کمتر باشد ادعای او بیشتر است... هرچه توان انسان بیشتر باشد ادعایش کمتر است.... « پروفسور محمود حسابی» 🌴💎🌼💎🌴
🍁 از بزرگی پرسیدند فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم چیست؟ گفت: میبینی، میخواهی، به وصالش نمیرسی، دچار افسردگی میشوی!🌴💢🌴 میبینی، شیفته میشوی، عیب هارا نمیبینی، ازدواج میکنی، طلاق میدهی! میبینی، دائم به او فکر میکنی، از یاد خــدا غافل میشوی، از عبادت لذت نمیبری!🌴💢🌴 میبینی، باهمسرت مقایسه میکنی، ناراحت میشوی، بداخلاقی میکنی! میبینی، لذت میبری، به این لذت عادت میکنی، چشم چران میشوی، درنظر دیگران خوار میگردی! 🌴💢🌴 میبینی، لذت میبری، حب خدا دردلت کم میشود، ایمانت ضعیف میشود! میبینی، عاشق میشوی، از راه حلال نمیرسی، دچار گناه میشوی! 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قـسـمـت9 ✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت نــهـــم فضاحال وهوای سنگینےدارد. یع
✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت دهــم صدای بوق آزاددرگوشم می پیچد شماره راعوض میڪنم... خاموش! ڪلافه دوباره شماره گیری میڪنم بازم خاموش... فاطمه دستش رامقابل چشمانم تڪان میدهد: _ چی شده؟جواب نمیدن؟ _ نه!نمیدونم ڪجا رفتن ...تلفن خونه جواب نمیدن...گوشےهاشونم خاموشه،ڪلیدم ندارم برم خونه چندلحظه مڪث میڪند: _ خب بیافعلا خونه ما ڪمےتعارف ڪردم و " نه " آوردم... دودل بودم...اما آخرسردربرابراصرارهای فاطمه تسلیم شدم واردحیاط ڪه شدم،ساڪم راگوشه ای گذاشتم و یڪ نفس عمیق ڪشیدم مشخص بودڪه زهراخانوم تازه. گلهاراآب داده. فاطمه داد میزند:ماااماااان...ما اومدیمم... وتویڪ تعارف میزنےڪه: اول شما بفرمائید... اما بـےمعطلےسرت راپائین مےاندازی ومی روی داخل. چنددقیقه بعد علےاصغرپسرڪوچڪ خانواده وپشت سرش زهرا خانوم بیرون می آیند... علےجیغ می زند و می دود سمت فاطمه ..خنده ام میگیرد چقدر شیطون! زهراخانوم بدون اینڪه بادیدن من جابخورد لبخندگرمی میزند و اول بجای دخترش بمن سلام میڪند! این نشان میدهد ڪه چقدرخون گرم و مهمان نوازند.. _ سلام مامان خانوم!...مهمون آوردم... " و پشت بندش ماجرای مرا تعریف میڪند" - خلاصه اینڪه مامان باباشو گم کرده اومده خونه ما! علےاصغربالحن شیرین و ڪودڪانه میگوید:اچی؟خاله گم چده؟واقیهنی؟ زهراخانوم می خندد و بعد نگاهش را سمت من میگرداند _ نمی خوای بیای داخل دخترخوب؟ _ ببخشیدمزاحم شدم.خیلےزشت شد. _ زشت این بود ڪه توخیابون میموندی!حالا تعارفو بزار پشت درو بیا تو...ناهارحاضره. لبخند می زند ،پشت بمن می کند ومی رود داخل. خانه ای بزرگ،قدیمےودوطبقه ڪه طبقه بالایش متعلق به بچه هابود. یڪ اتاق برای سجاد و تو،دیگری هم برای فاطمه و علےاصغر. زینب هم یڪ سالےمیشودازدواج ڪرده وسرزندگےاش رفته. ازراهرو عبورمی ڪنم وپائین پله ها می شینم،ازخستگےشروع می ڪنم پاهایم رامی مالم. ڪه صدایت ازپشت سروپله های بالابه گوش میخورد: _ ببخشید!.می شه رد شم؟ دستپاچه ازروی پله بلند می شوم. یڪےاز دستانت رابسته ای،همانےڪه موقع افتادن ازروی تپه ضرب دیده بود علےاصغرازپذیرایـےبه راهرومےدود و آویزون پایت میشود. _ داداش علے.چلا نمی یای کولم کنے؟؟ بےاراده لبخند می زنم،به چهره ات نگاه میڪنم،سرخ می شوی و ڪوتاه جواب می دهے: _ الان خسته ام...جوجه من! ڪلمه جوجه را طوری گفتےڪه من نشنوم...اما شنیدم!!! یڪ لحظه از ذهنم میگذرد: "چقدرخوب شد ڪه پدر و مادرم نبودن ومن الان اینجام". 🌴📚🌼📚🌴 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید. 
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قـسـمـت10 ✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت دهــم صدای بوق آزاددرگوشم می پیچد ش
✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت یــازدهـــم مادرم تماس گرفت: حال پدربزرگت بد شده...مامجبورشدیم بیایم اینجا (منظور یڪےازروستاهای اطراف تبریز است)... چندروز دیگه معطلےداریم... بروخونه عمت!... اینها خلاصه جملاتےبودڪه گفت وتماس قطع شد... چادررنگـےفاطمه را روی سرم مرتب می ڪنم وبه حیاط سرڪ می ڪشم. نزدیڪ غروب است وچیزی به اذان مغرب نمانده.تولبه ی حوض نشسته ای،آستین هایت رابالازده ای ووضومیگیری.پیراهن چهارخانه سورمه ای مشڪےوشلوار شیش جیب! می دانستم دوستت ندارم فقط...احساسم بتو،احساس ڪنجڪاوی بود... ڪنجڪاوی راجع به پسری ڪه رفتارش برایم عجیب بود... "اما چراحس فوضولےاینقدبرام شیرینه مگه می شه ڪسے اینقدرخوب باشه؟" مےایستے،دستت رابالا مےآوری تامسح بڪشے ڪه نگاهت بمن مےافتد.بسرعت روبرمی گردانےواستغفرالله می گویـے.... اصلن یادم رفته بود برای چڪاری اینجا آمده ام... _ ببخشید!...زهراخانوم گفتن بهتون بگم مسجدرفتید به آقا سجاد گوشزد ڪنید امشب زود بیان خونه... همانطور ڪه آستین هایت راپایین می ڪشے جواب میدهے:بگیدچشم! سمت درمی روی ڪه من دوباره می گویم: _ گفتن اون مسئله هم ازحاجـے پیگری ڪنید... مڪث میڪنـے: _ بله...یاعلــے! زهراخانوم ظرف را پراز خورشت قرمه سبزی میڪند ودستم میدهد _ بیادخترم...ببربزار سرسفره... _ چشم!...فقط اینڪه من بعد شام میرم خونه عمه ام!...بیشترازین مزاحم نمیشم. فاطمه سادات ازپشت بازوام را نیشگون میگیرد _ چه معنےداره!نخیرشماهیچ جانمیری!دیروقته... _ فاطمه راس میگه...حالافعلا ببرید غذاهارو یخ ڪرد.. هردوازآشپزخانه بیرون و به پذیرائےمیرویم.همه چیزتقریباحاضراست. صدای یاالله مردانه ڪسےنظرم راجلب میڪند. پسری باپیرهن ساده مشڪے،شلوارگرم ڪن،قدی بلند وچهره ای بینهایت شبیه تو! ازذهنم مثل برق میگذرد_اقاسجاد_! پست سرش توداخل می آیے وعلےاصغر چسبیده به پای تو کشان کشان خودش رابه سفره می رساند. خنده ام میگیرد!چقدراین بچه بتو وابسته است... نکند یک روز هم من ماننداین بچه بتو.... 🌴📚💎📚🌴 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید.😊
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قـسـمـت11 ✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت یــازدهـــم مادرم تماس گرفت: حال پد
✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت دوازدهـــم پتوراڪنارمی زنم،چشمهایم راریزوبه ساعت نگاه میڪنم."سه نیمه شب!" خوابم نمی برد...نگران حال پدربزرگم.. زهراخانوم آخرکارخودش را کرد ومراشب نگه داشت... بخود می پیچم... دستشویـےدرحیاط ومن ازتاریڪـےمی ترسم! تصورعبورازراه پله ورفتن به حیاط لرزش خفیفـےبه تنم می ندازد.بلندمی شوم ،شالم راروی سرم میندازم وباقدمهای آهسته ازاتاق فاطمه خارج می شوم.دراتاقت بسته است.حتما آرام خوابیده ای! یڪ دست راروی دیوار وبااحتیاط پله هاراپشت سرمیگذارم. آقاسجادبعدازشام برای انجام باقـےمانده ڪارهای فرهنگےپیش دوستانش به مسجدرفت.تووعلےاصغردریڪ اتاق خوابیدید و من هم همراه فاطمه. سایه های سیاه،ڪوتاه وبلنداطرافم تڪان میخورند.قدمهایم راتندترمیڪنم ووارد حیاط میشوم. چندمترفاصلس یاچندکیلومتره؟؟ زیرلب ناله میڪنم:ای خداچقد من ترسوام!... ترس ازتاریڪےراازڪودڪےداشتم. چشمهایم رامی بندم و می دوم سمت دستشویـےڪه صدایـےسرجا میخڪوبم می ڪند! صدای پچ پچ...زمزمه!!... "نکنه...جن!!!" ازترس به دیوارمی چسبم وسعےمی ڪنم اطرافم رادرآن گنگـےوسیاهـےرصدڪنم! اماهیچ چیزنیست جزسایه حوض ،درخت وتخت چوبـے!! زمزمه قطع می شودوپشت سرش صدایـےدیگر...گویـےڪسےداردپاروی زمین میڪشد!!! قلبم گروپ گروپ میزند،گیج ازخودم می پرسم:صدا ازچیهه!!!! سرم رابـےاختیاربالامیگیرم..روی پشت بام.سایه یڪ مرد!!! ایستاده و بمن زل زده!!نفسم درسینه حبس میشود. یڪ دفعه می نشیند ومن دیگر چیزی نمی بینم!!بـےاختیاربایڪ حرکت سریع ازدیوارڪنده می شوم وسمت درمی دوم!! صدای خفه درگلویم رارهامیڪنم: دززززدددد...دزد رو پشت بومهه..!!!دزدد..!! خودم راازپله هابالامیڪشم !گریه وترس باهم ادغام می شوند.. _ دزد!!! دراتاقت باز میشود وتوسراسیمه بیرون مـےآیـے!!! شوڪه نگاهت رابه چهره ام می دوزی!! سمتت می آیم ودیوانه وارتڪرارمیڪنم:دزددد...الان فرااارمیڪنههه _ کو!! به سقف اشاره میکنم وبا لکنت جواب میدهم:رو...رو...پش...پشت...بوم..م.. فاطمه وعلـےاصغرهردوباچشمهای نگران ازاتاقشان بیرون مـےایند.. وتو باسرعت ازپله ها پایین میدوی... ادامه دارد... 🌴💎🌼💎🌴 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید.  🌴📚🌼📚🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا