eitaa logo
گلچین نکته های ناب
1.8هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
17.1هزار ویدیو
76 فایل
خوش آمدید بزرگواران نشر صدقه جاریه🌴💎🌹💎🌴 #آقا_تنهاست کانال شعرمون @Yas8488 خادم @Yasamanha @YaAbootorab8488
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تلنگر...
🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🖤 کوچه تازه می کند خاطرات خویش را می کند مرور باز سال های پیش را درمدینه باز هم،ذبح می شود ادب باز اهل بیت نور،می شود اسیر شب آن که در طریق حق ساسة العباد اوست در مسیر نشر علم دائم الجهاد اوست باب علم مصطفی مرد دانش و دعا مرشد مفضّل و هادی هشام ها جعفر*ی که صادق است، نهر دانشی زلال جرعه نوش علم اوست هر که گفته قیل و قال کیست می زند به در؟بی حیا و پشت هم حمله می کند به عشق، خیل کینه و ستم شرم می کند قلم از بیان این سخن بیت حجت خداست زیر پای اهرمن باز غاصبی دگر باز آتشی دگر باز هم شرارتی می زند به جان شرر باز بسته می شود دست مرد حق به کین آه... کوچه دیده بود صحنه ای شبیه این 🌴💎🥀💎🌴 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جعفر= نهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سخنان عجیب استاد شجاعی ☀️ کسی که اتفاقات مهم این روزها را نمی‎‌تواند بفهمد؛ بزودی با ظهور علیه‌السلام غافلگیر شده و توان انتخاب و حرکت از او سلب خواهد شد. 👌 خود را برای سربازی امام زمان تربیت کن 🌴💎🥀💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصب تصویر رهبر معظم انقلاب و پرچم ایران‌مقابل کنگره آمریکا ✍یک قدم تا تبدیل کاخ سفید به حسینیه باقی مانده 😁 🌹فطرت ها و وجدان های بیدار در هرکجای عالم...مخاطبان خاص آخرالزمانی حضرت مهدی ارواحنا له الفداست! 🌴💎🌼💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جالب باش ، خوب باش زیبا باش ، باهوش باش ، قوی باش با حال و مشتی باش ولی مهمتر از همه خودت باش 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃صادق ترین بنده خدا یک روز همۀ نقّاشی‌های انتظارم را در میان آه‌های حسرتم قاب می‌کنم و نصبشان می‌کنم روی سینۀ آسمان. من می‌دانم این نقّاشی‌ها می‌توانند بار یک دنیا حرف را به دوش بکشند. امشب دوست دارم عاشقی را بکشم که کنار باغچۀ حیاط خانه‌اش نشسته و چشم به در دوخته نمی‌دانم در را چه طور بکشم تا هم بفهمند این در مدّت‌هاست باز نشده عاشق با خودش عهد کرده این در را به روی کسی جز معشوق سفر کرده‌اش باز نکند. و نمی‌دانم چطور باد را بکشم که وقتی تند می‌وزد و در را به صدا در می‌آورد چگونه دل عاشق را طوفانی می‌کند. اگر بتوانم در را طوری بکشم که معلوم شود مدّت‌هاست باز نشده همه می‌فهمند که عاشق با خودش عهد کرده تا معشوق نیاید دلش را با بیرون رفتن خوش نکند. طرز نگاه عاشق را وقتی که چشم به در دوخته چگونه باید کشید تا کسی که نگاهش می‌کند خوب بفهمد این چشم‌ها مدّت‌هاست که به جایی جز این در دوخته نشده. من نقّاشی‌ام را در یک روز برفی می‌کشم و عاشق را زیر بارش برف نشان می‌دهم روی تنش، روی سرش، روی صورتش دانه‌های برف نشسته و سفیدش کرده امّا او هنوز چشم به در دوخته و داخل نرفته. آقا! من منتظرت نیستم چون چشمم به همه جا خیره است،‌ جز مسیر آمدن تو گوشم را تیز کرده‌ام برای همه چیز، جز صدای پای تو. ولی می‌خواهم منتظرت باشم پس باید شبیه تو شوم می‌خواهم زبانم مثل زبان تو، زبان خدا شود پس باید از هر چه آلودگی است، پاک شود. روی زبان تو حتّی گرد دروغ هم ننشسته من وقتی می‌خواهم بگویم تو تا به حال دروغ نگفته‌ای خجالت می‌کشم. دروغ کجا و زبان تو؟! می‌شود بگویی کسی که از تعفّن‌های دروغش فرشتگان خدا به خدا گلایه می‌کنند تا ابتدای وادی انتظار تو چه قدر فاصله دارد؟ ما از شما آموخته‌ایم کسی که دروغ می‌گوید ایمان ندارد. بدون سرمایۀ ایمان چگونه می‌شود منتظر تو شد؟ و شنیده‌ایم دروغ، دروغ است؛ کوچک و بزرگ ندارد پس وای به حال کسی که دهانش خزانۀ انواع دروغ‌هاست و با وجود این خزانۀ گندآلود باز هم مدّعی انتظار توست! به گمانم بزرگ‌ترین دروغی که چنین دروغ‌گویی می‌گوید همین ادّعای انتظار توست. ما با این ادّعاهای دروغ، راه آمدنت را سد کرده‌ایم ولی خودت هم خوب می‌دانی که وقتی به حال و روز خرابمان فکر می‌کنیم چه قدر مضطرب و مشوّش می‌شویم مثل همین حالا که وحشت در خونمان دویده و به همۀ وجودمان سرایت کرده. می‌خواهم زبانم را از همۀ دروغ‌ها پاک کنم من مقام انتظار تو را به هیچ منفعتی نمی‌فروشم. شبت بخیر صادق‌ترین بندۀ خدا! 🌴💎🌼💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلچین نکته های ناب
▪️بعضی تاکربلا آمدند؛ و در فرصتِ تاریکی فانوس ها تاریکیِ ابدی را برگزیدند و رفتند! و بعضی درآخرین ل
امام زمان 061.mp3
9.28M
این شبـ🌙ـها، هم دعا کن؛ هم برای عضوگیریِ لشکر خدا، تلاش کن! نذار از ما، بدزدَن...سرمایه هامونو❗️ دست بقیه رو بگیر و بیار... ما باهم انتقام حسین رو می گیریم 🌴💎🕯💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
گلچین نکته های ناب
این شبـ🌙ـها، هم دعا کن؛ هم برای عضوگیریِ لشکر خدا، تلاش کن! نذار از ما، بدزدَن...سرمایه هامونو❗️ د
امام زمان 062.mp3
8.93M
ما این همــه ایم❗️ چرا او هنـــوز هم تنهاست؟؟؟ ▪️من و تو اگر عزاداریم؛ باید به پا خیزیم... دستمان به او نخواهد رسید، مگرآنکه باهم برای آمدنش بپاخیزیم 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
گلچین نکته های ناب
ما این همــه ایم❗️ چرا او هنـــوز هم تنهاست؟؟؟ ▪️من و تو اگر عزاداریم؛ باید به پا خیزیم... د
امام زمان 063.mp3
2.47M
زود، دیــــر می شود❗️ صدایی هر روز، تو را می خواند! صدایِ کسی که راهِ آسمان را میشناسد! بدون او در هیاهوی زمین، گُم شده ای! دیر میشود... او منتظر برگشتن توست 🌴💎🌼💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قسمت16 ✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت شـــانــزدهــم (بــخــش دوم) فاطمه ه
✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت هــفــدهــم خم میشوم و به تصویرخودم در شیشه ی دودی ماشین پارک شده مقابل درب حوزه تان نگاه می ڪنم. دستـےبه روسری ام می ڪشم ودورش رابادقت صاف می ڪنم. دسته گلـےڪه برایت خریده ام را باژست دردست می گیرم و منتظر به کاپوت همان ماشین تکیه میدهم. امده ام دنبالت مثل بچه مدرسه ایا می دانم نمی خواهی دوستانت از این عقد باخبر شوند!ولی من دوست داشتم شیرینی بدهی آن هم حسابـے درباز می شود و طلاب یکےیکے بیرون می آیند. می بینمت درست بین سه،چهارتاازدوستانت درحالیکه یک دستت راروی شانه پسری گذاشته ای و باخنده بیرون می آیـے. یک قدم جلو می آیم و سعی میکنم هرطور شده مرا ببینی روی پنجه پا می ایستم و دست راستم را کمی بالا می آورم. نگاهت بمن می خورد و رنگت به یکباره می پرد!یک لحظه مکث می کنی و بعد سرت را می گردانی سمت راستت وچیزی به دوستانت می گویـے. یکدفعه مسیرتان عوض می شود. ازبین جمعیت رد می شوم و صدایت می زنم: _ آقا؟آقا سید؟ اعتنا نمیکنی ومن سمج ترمیشوم _ اقا سید!علی جان؟ یکدفعه یکی ازدوستانت باتعجب به پشت سرش نگاه میکند.درست خیره به چشمان من! به شانه ات می زند و باطعنه می گوید: _ آسیدجون!؟یه خانومی کارتون داره ها! خجالت زده بله می گویـے ،ازشان جدا می شوی و سمتم می آیـے. دسته گل راطرفت می گیرم _ به به!خسته نباشیدآقا!می دیدم که مسیر بادیدن خانوم کج می کنید! _ این چه کاریه دختر!؟ _ دختر؟منظورت همس... بین حرفم می پری _ ارع همسر!اما یادت نره سوری! اومدی آبرومو ببری؟ _ چه آبرویـے؟؟.خب چرا معرفیم نمی کنے؟ _ چرا جار بزنم زن گرفتم درحالی که می دونم موندنی نیستم!؟ بغض به گلویم می دود.نفس عمیق می کشم _ حالا که فعلا نرفتی! ازچی می ترسی!از زن سوریت! _ نه نمی ترسم!به خدا نمی ترسم!فقط زشته!زشته این وسط باگل اومدی !اصلا اینجا چیکار می کنی؟ _ خب اومدم دنبالت! _ مگه بچه دبستانی ام!؟..اگر بد بود مامانم سرویس می گرفت برام زودتراز زن گرفتن! ارحرفت خنده ام میگیرد!چقدربااخم دوست داشتنی تر می شوی.حسابی حرصت گرفته! _ حالا گلو نمی گیری؟ _ برای چی بگیرم؟ _ چون نمی تونی بخوریش!باید بگیریش (وپشت بندش می خندم) _ الله اکبرا...قراربود مانع نشی یادته؟ _ مگه جلوتو گرفتم!؟ _ مستقیم نه!اما.. همان دوستت چندقدم بما نزدیک میشود و کمی اهسته میگوید: _ داداش چیزی شده؟...خانوم کارشون چیه؟ دستت را باکلافگی درموهایت می بری. _ نه رضا،برید!الان میام و دوباره باعصبانیت نگاهم می کنی. _ هوف...برو خونه...تایچیز نشده. پشتت را می کنی تابروی که بازوات را می گیرم... 🌴📚🌼📚🌴 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید.😊🌹 
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قسمت17 ✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت هــفــدهــم خم میشوم و به تصویرخودم د
✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت هــجـدهــم پشتت را می کنی تا بروی که بازوات رامی گیرم... یک لحظه صدای جمعیت اطراف ماخاموش می شود تمام نگاه هاسمت ما می چرخد وتوبهت زده برمی گردی ونگاهم می کنی نگاهت سراسر سوال است که _ چرااینکاروکردی!؟آبروم رفت! دوستانت نزدیک می آیند وکم کم پچ پچ بین طلاب راه می افتد. هنوز بازوات رامحکم گرفته ام. نگاهت میلرزد...ازاشک؟نمی دانم فقط یک لحظه سرت راپایین می ندازی دیگرکارازکارگذشته.چیزی را دیده اند که نباید! لبهایت و پشت بندش صدایت میلرزد _ چیزی نیست!...خانوممه. لبخند پیروزی روی لبهایم می نشیند.موفق شدم! همان پسر که بگمانم اسمش رضا بودجلو می پرد: _ چی داداش؟زن؟کی گرفتی ما بی خبریم؟ کلافه سعی می کنی عادی بنظربیایی: _ بعدن شیرینیشو میدم... یکی می پراند: _ اگه زنته چرا درمیری؟ عصبی دنبال صدامی گردی وجواب میدهی: _ چون حوزه حرمت داره.نمی تونم بچسبم به خانومم! این رامی گویی،مچ دستم رامحکم دردست می گیری و بدنبال خود می کشی. جمع راشکاف می دهی وتقریبا به حالت دو از حوزه دور میشوی ومن هم به دنبالت... نگاه های سنگین راخیره به حالتمان احساس میکنم... به یک کوچه می رسیم،می ایستی ومرا داخل آن هل می دهی و سمتم می آیـے. خشم ازنگاهت می بارد.می ترسم وچندقدم به عقب برمی دارم. _ خوب شد!...راحت شدی؟...ممنون ازدسته گلت...البته این نه!(به دسته گلم اشاره میکنی) اونیومیگم که آب دادی _ مگه چیکارکردم؟. _ هیچی!...دنبالم نیا.تاهواتاریک نشده بروخونه! به تمسخرمی خندم! _ هه مگه مهمه برات تو تاریکی برم یانه؟ جا میخوری...توقع این جواب رانداشتی _ نه مهم نیست...هیچ وقتم مهم نمی شه.هیچ وقت! وبسرعت می دوی وازکوچه خارج می شوی... دوستت دارم وتمام غرورم راخرج این رابطه می کنم چون این احساس فرق دارد.. بندی است که هرچه درآن بیشتر گره می خورم آزاد ترمی شوم فقط نگرانم نکند دیرشود..هشتادوپنج روز مانده... 🌴📚💎📚🌴 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید.😊 🌴💎📚💎🌴 @Noktehhayehnab
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قسمت18 ✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت هــجـدهــم پشتت را می کنی تا بروی که
✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت نــوزدهــم موهایم رامی بافم وبا یک پاپیون صورتی پشت سرم می بندم. زهراخانوم صدایم می کند: _ دخترم!بیاغذاتونوکشیدم ببر بالا باعلےتو اتاق بخور. درآیینه برای بار آخر بخود نگاه میکنم.آرایش ملایم و یک پیراهن صورتے رنگ باگلهای ریز سفید.چشمهایم برق میزند و لبخند موزیانه ای روی لبهایم نقش می بندد. به آشپزخانه می دوم سینےغذا را برمی دارم و بااحتیاط از پله ها بالا می روم.دوهفته از عقدمان می گذرد. کیفم رابالای پله ها گذاشته بودم خم می شوم از داخلش یک بسته پاستیل خرسی بیرون مےاورم و می گذارم داخل سینی. آهسته قدم برمی دارم بسمت پشت اتاقت.چندتقه به درمی زنم.صدایت می اید! _ بفرمایید! دررا باز میکنم. و بالبخند وارد میشوم. بادیدن من و پیراهن کوتاه تا زانو برق از سرت می پرد و سریع رویت را برمی گردانی سمت کتابخانه ات. _ بفرمایید غذا آوردم! _ همون پایین میموندی میومدم سرسفره می خوردیم باخانواده! _ مامان زهرا گفت بیارم اینجا بخوریم. دستت راروی ردیفی از کتاب های تفسیر قران می کشی و سکوت می کنی. سمت تختت می آیم و سینی را روی زمین می گذارم .خودم هم تکیه می دهم به تخت ودامنم رادورم پهن می کنم. هنوزنگاهت به قفسه هاست. _ نمیخوری؟ _ این چه لباسیه پوشیدی!؟ _ چی پوشیدم مگه! بازهم سکوت می کنی.سربه زیر سمتم می آیـے و مقابلم می شینی یک لحظه سرت را بلند میکنی و خیره میشوی به چشمهایم.چقدر نگاهت رادوست دارم! _ ریحان!این کارا چیه می کنی!؟ اسمم راگفتی بعد ازچهارده روز! _ چیکار کردم! _ داری می زنی زیر همه چی! _ زیر چی؟تو می تونی بری. _ آره میگی می تونی بری ولی کارات...می خوای نگهم داری.مثل پدرم! _ چه کاری عاخه؟! _ همینا!من دنبال کارامم که برم.چراسعی می کنی نگهم داری.هردو می دونیم منو تو درسته محرمیم.اما نباید پیوند بینمون عاطفی باشه! _ چرانباشه!؟ عصبی می شوی.. _ دارم سعی می کنم اروم بهت بفهمونم کارات غلطه ریحانه من برات نمی مونم! جمله آخرت در وجودم شکست توبرایم نمی مانی می آیـے بلند شوی تابروی که مچ دستت رامی گیرم و سمت خودم می کشم.و بابغض اسمت را می گویم که تعادلت راازدست میدهی و قبل ازینکه روی من بیفتی دستت را به قفسه کتابخانه می گیری _ این چه کاریه اخه! دستت را ازدستم بیرون می کشی و باعصبانیت از اتاق بیرون می روی... میدانم مقاومتت سر ترسی است که داری از عاشقی. ازجایم بلند می شوم و روی تختت می نشینم. قنددردلم آب میشود!اینکه شب درخانه تان می مانم! 🌴📚🌼📚🌴 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشـید😊  🌴💎📚💎🌴 @Noktehhayehnab
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قـسـمـت19 ✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت نــوزدهــم موهایم رامی بافم وبا یک
✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے 🌹قـسـمـت بـیـسـتـم همانظورکه پله هارادوتایڪےبالا میروم با ڪلافگے بافت موهایم راباز میکنم.احساس میڪنم ڪسےپشت سرم می آید.سرمیگردانم ..تویی! زهراخانوم جلوی دراتاق تو ایستاده ماراکه میبیند لبخند میزند... _ یه مسواک زدن اینقد طول نداره که!جاانداختم تو اتاق برید راحت بخوابید. این رامیگوید وبدون اینڪه منتظر جواب بماند ازکنارمان رد میشود وازپله ها پایین میرود.نگاهت میکنم.شوکه به مادرت خیره شده ای... حتی خودمن توقع این یڪے رانداشتم.نفست را با تندی بیرون میدهی و به اتاق میروی من هم پشت سرت.به رخت خواب ها نگاه میکنی ومیگویـے: _ بخواب! _ مگه شما نمیخوابی؟ _ من!...توبخواب! سکوت میکنم وروی پتوهای تا شده مینشینم.بعد ازمکث چنددقیقه ای آهسته پنجره اتاقت راباز میکنی و به لبه چوبـےاش تکیه میدهی.سرجایم دراز میکشم و پتو راتازیر چانه ام بالا میکشم.چشمهایم روی دستها و چهره ات که ماه نیمی ازآن راروشن کرده میلرزد.خسته نیستم اما خواب براحتی غالب میشود... چشمهایم راباز میکنم،چندباری پلڪ میزنم و سعی میکنم به یاد بیارم کجا هستم.نگاهم میچرخد و دیوارهارا رد میکند که به تو میرسم.لبه پنجره نشسته ای و سرت را به دیوار تکیه دادی.. خوابی!!؟؟؟..چرا اونجا!؟چرا نشسته!! ارام ازجایم بلند میشوم،بی اراده به دامنم چنگ میزنم.شاید این تصور رادارم که اگر اینکاررا کنم سروصدا نمیشود!باپنجه پا نزدیکت میشوم..چشمهایت رابسته ای.انقدر آرامےڪه بی اراده لبخند میزنم.خم میشوم وپتویت را ازروی زمین برمیدارم و با احتیاط رویت میندازم.تکانی میخوری و دوباره ارام نفس میڪشـے.سمت صورتت خم میشوم.دردلم اضطراب می افتد ودستهایم شروع میکند به لرزیدن.نفسم به موهایت میخورد و چندتار رابوضوح تکان میدهد.ڪمـےنزدیڪ ترمیشوم و آب دهانم را بزور قورت میدهم.فقط چندسانت مانده...فکر بوسیدن ته ریشت قلبم را به جنون میکشد... نگاهم خیره به چشمهایت میماندازترس...ترس اینکه نکند بیدار شوی!صدایی دردلم نهیب میزند! "ازچی میترسی!!بذار بیدار شه!تو زنشی.." ادامه دارد... 🌴💎📚📚📚💎🌴 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید.😊  🌴💎📚💎🌴 @Noktehhayehnab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها
گلچین نکته های ناب
بچه ها
دعا کنیم که مبتلا شویم به دردِ بی‌قرار شدن برای امام زمانمون... آن وقت است که بقول شهید مرادی اگه یه جمعه دعای ندبه رو نخوندی؛ حس کسی رو داری که... شبانه لشکر امام‌حسین(ع) را ترک کرده... 🌴🇮🇷💎🇮🇷🌴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا