#گلچین_نکته_های_ناب
🧣تو دوست داشتنت را
به من بسپار!
من تا ابد ،
جان خواهم داد،
برای دوست داشتنت...🪴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🎻 عشق یعنی
در میان غصههای زندگی
یک نفر باشد که آرامت کند...☔️
#علیرضا_عباس_زاده
@Noktehhayehnab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کافه_شعر_و_ادب
🌱الهی بشود...
هر آنچه در دل داری💖
@Noktehhayehnab
7 Band - Vasat Mimiram(UpMusic).mp3
10.66M
(っ◔◡◔)っ ♥ 𝑀𝓊𝓈𝒾𝒸 ♥
•━━━━━━●─────• ♬♬♬ ⇄
❚❚ ◁ ↻ ◁
🎙 #سِوِن_باند
🎻 واست میمیرم
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
⚪️آیت الله بهجت :
✅تمام هم وغم شما
🍃انجام واجبات و ترک محرمات باشد.👌
اگر عارف نشدید تا روز قیامت مرا لعن کنید‼️
@Noktehhayehnab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴✅🌴
کفش بهتره یا چادر؟؟
چقدر زیبا منطق حجاب را بیان کرد .
مثالها چقدر به روز ...👏👏👏
واقعا تماشای این کلیپ خالی از لطف نیست .
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانم
تحلیل فیلم آخرالزمانی مردان ایکس
🌴💎🌼💎🌴
فیلم ماجرای فردی است که در قرنهای گذشته زندگی میکرده و بعد به خواب میره، حالا برگشته و دنیا رو بهم میریزه.
در این میان، موجوداتی بین انسان ها زندگی میکنند که بهشون میگن "جهش یافته"
انسان نیستن بلکه #جن هستند، رنگشون #آبیه و مردم در اول فیلم از اونا بدشون میاد و بعد نظرشون عوض میشه
این جهش یافته ها هر کدوم یه توانایی های خاصی دارن
مثل تغییر شکل، غیب شدن، ذهنخوانی، نامرئی بودن، سرعت بسیار زیاد و..
که قراره با هم جمع بشن و به کمک انسانها با این فردی که بیدار شده و برگشته مبارزه کنن.
که منظور از این فرد (نغوذبالله) امام زمان "عج" هستش!
❌آخرالزمان
❌مهدی ستیزی
❌جنگ نرم
🌴🕯🥀🕯🌴
@Noktehhayehnab
گلچین نکته های ناب
گلچین نکته های ناب
#امام_زمانم تحلیل فیلم آخرالزمانی مردان ایکس 🌴💎🌼💎🌴 فیلم ماجرای فردی است که در قرنهای گذشته زندگی
26.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصوری که #هالیوود در بین مردم جهان از #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می سازد‼️
نگاهی به فلیم سینمایی مردان ایکس آپوکالیپس و نکات خبیثانهای که دست اندرکاران این فیلم برای به انحراف کشیدن ذهن مردم سراسر دنیا نسبت به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در نظر گرفتند💯
#هالیوود
#نشر_دهید
#ظهور_نزدیک_است
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
گلچین نکته های ناب
گلچین نکته های ناب
تصوری که #هالیوود در بین مردم جهان از #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می سازد‼️ نگاهی به فلیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴💢🌴
*❗️تحلیل استاد رائفی پور از فیلم مردان ایکس (فیلمی که میخواهد امام زمان را خشن جلوه دهد)❗️*
*💚برای تعجیل در فرج صلوات💚*
#امام_زمان
اللہـم عجـل لولیـک الفرج
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
گلچین نکته های ناب
#گلچین_نکته_های_ناب
🎀 چقدر عاشقانه
به آغوش میکشی
منِ خستهیِ سرمازدهی راه را...💓
#فردین_کیهانی
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🌊 در این طوفان که ماهی هم
به دریا دل نخواهد زد!
کجا با کشتیات بردی
دلم را ناخدای من!؟☔️
#ایمان_زعفرانچی
@Noktehhayehnab
1_3006315911.mp3
4.39M
(っ◔◡◔)っ ♥ 𝑀𝓊𝓈𝒾𝒸 ♥
•━━━━━━●─────• ♬♬♬ ⇄
❚❚ ◁ ↻ ◁
🎙 #هوروش_بند
🎻 عاشقم کردی
@Noktehhayehnab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم ها ساعت شنی نیستند که سرو تهشان کنی دوباره از اول شروع شوند...
آدم ها گاهی تمام میشوند فقط با یک حرف....
@Noktehhayehnab
گلچین ناب
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قسمت36 – ببخش علی!…اینها اشک نیست… ذره ذره جونمه… نگاهم خیره می ماند. تداعی آخرین جمله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قسمت36 – ببخش علی!…اینها اشک نیست… ذره ذره جونمه… نگاهم خیره می ماند. تداعی آخرین جمله
#مدافع_عشق
#قسمت37
ریحانه زمان دفن علی اکبر را هم در ذهن خودش تجسم می کند. اما وقتی سجاد به خانه می رسد معلوم می شود که او مجروح شده و نه شهید. وقتی ریحانه در را باز می کند و با تعجب علی اکبر را با سجاد می بیند و
– علی!
لب هایت بهم می خورد: جووونِ علی!
موهایت بلند شده و تا پشت گردنت آمده و همین طور ریشت که صورتت را پخته تر کرده. چشم های خمار و مژه های بلندت دلم را دوباره به بند می کشند. دوست دارم به آغوشت بیایم و گله کنم از روزهایی که نبودی… بگویم چند روزی که گذشت از قرن ها هم طولانی تر بود. دوست دارم از سر تا پایت را ببوسم. دست در موهای پرپشت و مشکی ات کنم و گرد و خاک سفر را بتکانم، اما سجاد مزاحم است. از این فکر بی اختیار لبخند می زنم.
نگاهم در نگاهت قفل و کل وجودمان درهم غرق شده. دست راستم را روی یقه و سینه ات می کشم.
– آخ! خودتی؟ خودِ خودت؟ علی من برگشته؟
نزدیک تر می آیم. با چشم اشاره می کنی به برادرت و لبت را گاز می گیری. ریز می خندم و فاصله می گیرم. پر از بغضی! پر از معصومیت در لبخندی که قطرات باران و اشک خیسش کرده.
سجاد با حالتی پُر از شکایت و البته به شوخی می گوید: ای بابااا بسه دیگه. مردم از بس وایسادم… بریم تو بشینید روی تخت هی بهم نگاه کنید.
هر دو می خندیم. خنده ای که می توان هق هق را در صدای بلندش شنید. سجاد ادامه می دهد: راست می گم دیگه. حداقل حرف بزنید دلم نسوزه. در ضمن بارون هم داره شدید می شه ها.
تو دست مشت شده ات را آرام به شکمش می زنی و با خنده می گویی: چه غر غرو شدی سجاد! باید یه سر ببرمت جنگ تا آدم بشی.
سجاد مردمکش را در کاسه چشمش می چرخاند و می گوید: ان شاء الله.
چادرم را روی صورتم می کشم. می دانم این کار را دوست داری.
– آقا سجاد… اجازه بدید من کمک کنم.
سجاد می خندد و می گوید: نه زن داداش. علی ما یه کم سنگینه. کار خودمه…
نگاهت همان را طلب می کند که من می خواهم. به برادرت تنه می زنی و می گویی: خسته شدی داداش برو…خودم یه پا دارم هنوز… ریحانه هم یه کم زیر دستمو می گیره.
سجاد از نگاهت می خواند که کمک بهانه است. دلمان برای همسرانه هایمان تنگ شده. لبخند شیرینی می زند و تا دم در همراهیت می کند. لِی لِی کنان کنار در می آیی و کف دستت را روی دیوار می گذاری…
سجاد از زیر دستت شانه خالی می کند و با تبسم معنا داری یک شب به خیر می گوید و می رود.
حالا مانده ایم تنها… زیر بارانی که هم می بارد و هم گاهی شرم می کند از خلوت ما و رو می گیرد از لطافتش. تاریکی فرصت خوبی است تا بتوانم در شیرینی نگاهت حل شوم. نزدیک می آیم. آنقدر نزدیک که نفس های گرمت پوست یخ کرده صورتم را می سوزاند. با دست آزادت چانه ام را می گیری و زل می زنی به چشم هایم. دلم می لرزد!
– دلم برات تنگ شده بود ریحان…
دستت را با دو دستم محکم فشار می دهم و چشم هایم را می بندم. انگار می خواهم بهتر لمس پر مهرت را احساس کنم. پیشانی ام را می بوسی، عمیق و گرم. وسط کوچه زیر باران… از تو بعید است. ببین چقدر بیتابی که تحمل نداری تا به حیاط برویم و بعد مشغول دلتنگیمان شویم!
ریز می خندم و می گویی: جونم! دلم برای خنده های قشنگت تنگ شده بود.
دستت را سریع می بوسم.
– چرا این جوری کردی!؟
کنارت می ایستم و درحالی که تو دستت را روی شانه ام می گذاری جواب می دهم: چون منم دلم برای دستات تنگ شده بود.
لی لی کنان با هم داخل می رویم و من پشت سرمان، در را می بندم. کمک می کنم روی تخت بنشینی… چهره ات لحظه نشستن جمع می شود و لبت را روی هم فشار می دهی. کنارت می نشینم و مچ دستت را می گیرم.
– درد داری؟
– اوهوم… پامه.
نگران به پایت نگاه می کنم. تاریکی اجازه نمی دهد تا خوب ببینم.
– چی شده؟
– چیزی نیست… از خودت بگو.
– نه بگو چی شده؟
پوزخندی می زنی و می گویی: همه شهید شدن، اونوقت من…
دستت را روی زانوی همان پای آسیب دیده می گذاری.
– فکر کنم دیگه این پا، برام پا نشه.
چشم هایم گرد می شود.
– یعنی چی!؟
– هیچی. برای همین می گم نپرس!
نزدیک تر می آیم.
– یعنی ممکنه..؟
– آره ممکنه قطعش کنن!… هر چی خیره حالا!
مبهوت خونسردی ات، لجم می گیرد و اخم می کنم.
– یعنی چی هر چی خیره!؟ مو نیست که کوتاه کنی، دوباره در بیاد. پاست.
لپم را می کشی و می گویی: قربون خانومم برم. شما حالا حرص نخور…
وقت قهر کردن نیست. باید هر لحظه را با جان بخرم. سرم را کج می کنم.
– برای همین دیر اومدید؟ آقا سجاد پرسید همه خوابن؟… بعد گفت بیام در رو باز کنم.
– آره. نمی خواست خیلی هول کنن با دیدن من. منتظریم آفتاب بزنه بریم بیمارستان.
– خب بیمارستان شبانه روزیهِ که.
– آره، اما سجاد خسته است. خودم هم حالشو ندارم.
سکوت می کنی و وقتی نگاه خیره ی مرا می بینی، ادامه می دهی: راستش اینایی که گفتم همه اش بهونه است. دیگه پامو نمی خوام. خشک شده.
تصورش برایم سخت است. تو یک پا نداشته باشی؟ با حالی گرفته به
🌴📚🌹📚🌴