✅دعای روز جمعه
{✨به نام خداوند بخشنده مهربان✨}
◇ ستایش خدای را که آغاز هستی است پیش از آفرینش و حیاتبخشی و پایان هستی است پس از نابودی هر چیز،
◇ دانایی که از یاد مبرد آن را که یادش کند و کم نگذارد از آنکه شکرش را بهجای آورد و ناامید نسازد آن را که خواندش و قطع نکند امید آنکه به او امید بست؛
♡ خدایا ... !
◇ تو را گواه میگیرم و تو برای گواهی کافی هستی و گواه میگیرم همه فرشتگانت و ساکنان آسمانهایت و نگهبانان عرشت و رسولان و پیامبرانی که برانگیختی
◇ و انواع مخلوقات که آفریدی (همه و همه را گواه میگیرم) بر اینکه باور دارم که همانا تویی خدا،
شایسته پرستشی جز تو نیست؛
◇ یگانهای؛ شریکی نداری و بیهمتایی و تخلف و تبدیلی در گفتارت نیست و اینکه محمّد ـ که خدا بر او و خاندان او درود فرستد ـ بنده و فرستاده توست؛
◇ رسالتی را که بر عهدهاش نهاده بودی به بندگانت ادا کرد و در راه خدا بهحق کوشید و به پاداشی که حق است مژده داد و از عذابی که راست است بیم داد،
♡ خدایا ... !
◇ تا زندهام مرا بر دین خود ثابت بدار؛
و دلم را پس از آنکه به نور هدایت روشن نمودی گمراه مکن و از نزد خود رحمتی بر من ببخش، چراکه تنها تو بخشایندهای،
◇ درود فرست بر محمّد و خاندان محمّد و مرا از پیروان و شیعیان او قرار ده و در گروه او محشورم گردان
◇ و بر انجام واجبات جمعهها و طاعاتی که در آن بر من لازم نمودی توفیقم ده و عطایی که در رستاخیز برای اهل جمعه قرار دادهای نصیبم گردان،
◇ چه همانا تویی قدرتمند حکیم.
📚 مفاتیحالجنان
#ما_ملت_امام_حسینیم
#امام_حسن (ع)
#امام_رضا (ع)
🌴🌴🏴🏴🌴🌴
✅ دعای روز شنبه
{• بنام خداوند بخشنده مهربان •}
☆ به نام خدا که کلمه پناهجویان و
گفتار پرهیزگاران است
☆ و پناه میبرم به خدای بلندمرتبه
از ستم ستمگران و نیرنگ حسودان
و سرکشی ظالمان و او را میستایم،
☆ ستایشی برتر از ستایش ستایشگران
☆ خدایا!
تویی یگانه بیانباز و پادشاه علی
الاطلاق،
☆ در فرمانرواییات مخالفت نشوی
و در پادشاهیات هماوردی نداری،
☆ از تو میخواهم که بر بنده و
فرستادهات محمد درود فرستی و
سپاس نعمتهایت را چنان قسمت
من کن که مرا به کمال خشنودیات
نائل گرداند؛
☆ و به برکت عنایت خویش بر
طاعت و مداومت عبادت خود و
شایستگی پاداشت یاری نمایی
☆ و تا زندهام به بازداشتن از
گناهانت بر من مهر ورزی و تا پایان
عمر بر انجام آنچه بهرهام رساند
توفیقم دهی
☆ و به کتاب خود (قرآن) برای
پذیرش حق، سینهام را فراخ گردانی
و بار گناهانم را با تلاوتش از نامه
اعمالم فروریزی
☆ و در دین و جانم به من سلامت
بخشی و کسانی که به آنها انس
گرفتهام از من وحشتزده نکنی
☆ و در باقیمانده عمر احسانت
را بر من تمام نمایی، چنانکه در
گذشته عمرم بر من احسان نمودی،
🌿ای مهربانترین مهربانان ...
📚مفاتیحالجنان
#شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع)
#شهادت_حضرت_پیامبر (ص)
#امام_رضا (ع) #امام_حسن (ع)
🌴🌴💎🏴💎🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ای ثمر کوثر خدای علی(ع)
🎊 ولادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مبارک باد 🎊
#استوری
#امام_حسن (ع)
#مهدی_رسولی
🌴💎🌹💎🌴
•••
در وصف مظلومیت #امام_حسن
همین بس که
هشتک تولد واسمشون هنوز توی ترندهای ایتا دیده نمیشه:)💔😔
( پونزدهم #ماه_مبارک_رمضان )
🌴💎🌹💎🌴
#امام_حسن
تا زمین خورد حسن زود حـرم آه کشید
شاه میگفت شکسته کـمرم ... آه کشید
جعده خندید ولی صبر و کرم ... آه کشید
مـادری گـفت خـدایا پسرم .... آه کشید
🌴💎🏴💎🌴
#امام_حسن
یارب نصیب هیچ غریبی دگر مکن
داغی که موی حسن را سپید کرد
🌴💎🌹💎🌴
#امام_حسن
بارها از سفره اش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
🌴💎🍁💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ای ثمر کوثر خدای علی(ع)
🎊 ولادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مبارک باد 🎊
#استوری
#امام_حسن (ع)
#مهدی_رسولی
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ «ما خیلی گیجیم»
#رائفی_پور
اوضاع از زمان #امام_حسن هیچ فرقی نکرده، هنوز هم مشکل ظهور ما هستیم...
🌴🥀🌴🥀🌴
YEKNET.IR - shoor - shabe 4 ramezan 1402 - hosein taheri.mp3
2.6M
⏯ #شور ویژه #امام_حسن(ع)
🍃حسن مولا
🍃حسن مولا
🎙 #حسین_طاهری
👌بسیار دلنشین
#دوشنبه های_امام_حسنی
اللهم عجل لولیک الفرج
🌴💎💢💎🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسن یعنی تمام هست زهرا
حسن یعنی کریم هر دو دنیا
حسن یعنی سکوت و رازداری
حسن یعنی شب و دل بی قراری
حسن یعنی غروری که شکسته
حسن یعنی شهود دست بسته
حسن یعنی غروب و رنگ نیلی
حسن یعنی دوشنبه ضرب سیلی
حسن یعنی بقیع تیره و تار
حسن یعنی در وتیزیِ مِسمار
حسن یعنی نه شمعی نه مزاری
حسن یعنی نداری گریه داری
حسن یعنی به رنگ ارغوانی
حسن یعنی شکسته درجوانی
حسن یعنی شهید زهر کینه
حسن یعنی غریب اندر مدینه
حسن یعنی تمام عشق مادر
حسن یعنی عزیز قلب حیدر
شهادت کریم اهل بیت #امام_حسن مجتبی (ع)
🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان شنیدنی از ماجرای لطف و عنایت امام حسن و #امام_حسین علیهماالسلام به یک گدا؛
حتماً تا انتها ببینید ...
👤 کلیپ زیبای " داستان دو برادر "
با سخنرانی استاد پناهیان
شهادت #امام_حسن (ع)
🌴🕯🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای سلام حسین🥀حسن
ای تمام حسین🥀حسن
ای امام حسین🥀حسن
🏴 سالروز شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امام حسن مجتبی علیه السلام را محضر آقا امام زمان عجل الله و شما محبین اهلبیت تسلیت عرض میکنیم. 🖤
#ماه_صفر #امام_حسن #پیامبر_اکرم
🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤کی میدونه #امام_حسن کیه ؟؟؟
🏴شهادت جانسوزِ امام حسن مجتبی علیهالسلام را محضر مقدس آقا امام زمان و تمام محبین ایشان تسلیت عرض مینماییم.🏴
🌴💎🏴💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ «ما خیلی گیجیم»
#رائفی_پور
اوضاع از زمان #امام_حسن هیچ فرقی نکرده، هنوز هم مشکل ظهور ما هستیم...
🌴🥀🌴🥀🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ای ثمر کوثر خدای علی(ع)
🎊 ولادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مبارک باد 🎊
#استوری
#امام_حسن (ع)
#مهدی_رسولی
🌴💎🌹💎🌴
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
🌴💎📚💎🌴
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
🌴📚🌼📚🌴
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد