دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد
مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر...
#قیصر_امین_پور
🌴💎🌹💙🌹💎🌴
#حکایت_مترسک
ایستاده در باد
شاخه ی لاغر بیدی کوتاه
بر تنش جامه یی انباشته از پنبه و کاه
بر سر مزرعه افتاده بلند
سایه اش سرد و سیاه
نه نگاهش را چشم
نه کلاهش را پشم
سایه ی امن کلاهش اما
لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال
قار و قار از ته دل می خوند:
- آن که می ترسد
می ترساند
#قیصر_امین_پور
🌴🔷💎🔷🌴
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشمهای نگران آینۀ تردیدند
نشد از سایۀ خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهیوار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصلها را همه با فاصلهات سنجیدند
تو بیایی، همۀ ثانیهها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند
#قیصر_امین_پور
🌴💎🌹💎🌴
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدانی خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترکخوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم
اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایم
اگر دشنهی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گردهایم!
گواهی بخواهید اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سربلند و سری سربهزیر
از ایندست عمری بهسر بردهایم
#قیصر_امین_پور
🌴💎🍁💎🌴
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴💎💙💎🌴
گاهي گمان نميکني ولي خوب ميشود
گاهي نميشود که نميشود که نميشود
گاهي بساط عيش خودش جور ميشود۶
گاهي دگر تهيه بدستور ميشود
گه جور ميشود خود آن بي مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور ميشود
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود
گاهي گداي گدايي و بخت با تو يار نيست
گاهي تمام شهر گداي تو ميشود
🌴🌼🌴
گاهي براي خنده دلم تنگ ميشود
گاهي دلم تراشه اي از سنگ ميشود
گاهي تمام آبي اين آسمان ما
يکباره تيره گشته و بي رنگ ميشود
گاهي نفس به تيزي شمشير ميشود
از هرچه زندگيست دلت سير ميشود
گويي به خواب بود جواني مان گذشت
گاهي چه زود فرصتمان دير ميشود
کاري ندارم کجايي چه ميکني
بي عشق سر مکن که دلت پير ميشود
#قیصر_امین_پور
🌴💎🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
#حکایت_مترسک
ایستاده در باد
شاخه ی لاغر بیدی کوتاه
بر تنش جامه یی انباشته از پنبه و کاه
بر سر مزرعه افتاده بلند
سایه اش سرد و سیاه
نه نگاهش را چشم
نه کلاهش را پشم
سایه ی امن کلاهش اما
لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال
قار و قار از ته دل می خوند:
- آن که می ترسد
می ترساند
#قیصر_امین_پور
🌴💙🌴
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی همه بی خورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران، آینه ی تردیدند
نشد از سایه خود هم بگریزند دمی
هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون بجز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند
تو بیایی همه ثانیه ها، ساعت ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند
#قیصر_امین_پور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌴💎🌹💎🌴
2.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غنچه با دلِ گرفته گفت :
زندگی لب زِ خنده بستن است
گوشهای درونِ خود نشستن است...!
گل به خنده گفت:
زندگی شکفتن است!
با زبانِ سبز، راز گفتن است...!
گفت و گوی غنچه و گل
از درون باغچه باز هم به گوش میرسد...
تو چه فکر میکنی؟
راستی کدام یک درست گفتهاند؟
من که فکر میکنم
گل به رازِ زندگی اشاره کرده است...
هر چه باشد او گل است...
گل، یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است...
✍🏻 #قیصر_امین_پور
🌴🏴🌴