هدایت شده از کافه شعر و ادب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم را خدا بیامرزد
مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را
کارگر بود، اهل معدن بود
🌴🍁🌴
از میان زغال ها در کوه،
عصرها رو سفید بر میگشت
سربلند از نبرد با صخره،
او که خود قلهای فروتن بود
🌴🏴🌴
پا به پای زغالها میسوخت
سرخ میشد، دوباره کُک میشد
کورهای بود شعلهور در خود
کورهای که همیشه روشن بود
🌴🕯🌴
بارهایی که نانش آجر شد
از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش یکی دوتا که نبود!
دردهایش هزار خرمن بود
🌴🥀🌴
از دل کوههای پابرجا
از درون مخوف تونلها
هفتخوان را گذشت و نان آورد
پدرم که خودش تهمتن بود
🌴🕯🌴
پدرم مثل واگنی خسته
از سرازیر ریل خارج شد
بیخبر رفت او که چندی بود
در هوای غریب رفتن بود
🌴🥀🌴
مردِ دشت و پرنده و بارا
مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد
کارگر بود ،اهل معدن بود
#موسی_عصمتی
🌴🕯🌴
@Yas8488