eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
314 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
21 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 (صلی الله علیه وآله) : 🖋 برای در کارهایتان از مخفی کاری کمک بگیرید، زیـرا که مـردم به هـر صاحب نعمتی، می کنند. 📚 احادیث الطلاب، ص ۴۱۵
🌱 127 🔵 از نظر اخلاقی و صفات روحی؛ کسی ولایتمدار نباشد بدترین صفت ها یعنی و در وجودش هست. اینو قرآن میفرماید. 🌹امام صادق علیه السلام میفرماید: اینایی که حسادت میکنند به فضل ما، نمیتونند ولایت رو بپذیرند.... 🏴شما میری مجلس امام حسین علیه السلام زار زار گریه میکنی؛ ⭕️بعضی ها به گریه تو حسادت میکنند، میگن چیه نشستی گریه میکنی، برای حال خودت گریه کن‼️ 😒 🔷آقا تو چیکار داری به من! چرا وقتی من میخندم چیزی نمیگی ولی وقتی گریه میکنم که "علامت عاطفه منه" ، تو زورت میاد؟ آخه تو چرا به حسین 1400 سال پیش حسادت میکنی؟؟؟ ♦️بعضیا خیلی عجیبند! باید اینها رو تو موزه حیات وحش به عنوان جانوران نادر نگه داشت😒 🔺شما بشین تا صبح به هر کی دلت خواست بخند ، یک کلمه بهت حرف نمیزنه! 🔺بشین خودخواهانه برای غصه های خودت گریه کن، بازم یک کلمه برات حرف نمیزنه!😊 🔴👈همچین که برای حسین فاطمه سلام الله علیها گریه میکنی میگه بشین برای غصه های خودت گریه کن ؛ امام حسین احتیاج به گریه تو نداره!⚠️ 🔹کی گفت امام حسین نیاز داره؟ تو چرا زورت میاد ! چرا به اینجا که میرسه غر میزنی؟ فکر میکنی آدم ها نمیتونند تحلیل بکنند زیر بنای این غر زدن تو رو ؛ حسادتِ دیگه... باور میکنی به حسینِ ندیده، حسادت داره... 🚫⛔️ 📍"از نظر اخلاقی رذل ترین صفت، تکبر و حسادت به ولیّ خداست" برید در مباحث اخلاقی نگاه کنید ، رذل تر از این صفات وجود نداره❌ ✅از نظر عرفانی، اخلاقی، عاطفی و سیاسی تنها عنصری که جهانِ بشریت رو نجات میده ولایت هست. 🌺 امام زمان (عج) با ظهور خود👇 🔹عدالت نمی آورد 🔸صلح نمی آورد 🔹امنیت نمی آورد 🔸برکت نمی آورد 🔹نور نمی آورد 🔸محبت نمی آورد 🔹عقل نمی آورد 👈 امام زمان (عج) می آورد. ولایت را مستقر میکند... 🌷 ✨ امنیت، برکت، نور و همه چیز ثمره استقرار ولایت است.... 🏴 https://eitaa.com/Noorkariz
🔷 🗓چند ماه بود برای مسابقه ی دو قهرمانی نوجوانان استان تمرین میکردم. 🏃 بعد از امتحانات خرداد تمام وقتم را در ورزشگاه می گذراندم. از خواب و تفریحاتم زده بودم . حتی با خانواده به مسافرت نرفتم.🏖 همه ی رویاهای من در قهرمانی این مسابقه خلاصه شده بود.🏅 جایزه ی نفر اول این مسابقه، سه میلیون تومان پول نقد💰 و راه یابی به مسابقات کشوری بود و من تنها هدفم شرکت در مسابقات کشوری و بعد دعوت شدن به تیم ملی بود. ❇️ می دانستم کار سختی پیش رو دارم چون رقیب سرسخت و با انگیزه ای داشتم. 💪 سعید خیلی درس خوان بود. در مدرسه همه او را دوست داشتند؛ تنها کسی که از سعید خوشش نمی آمد من بودم!😕 پسر آرام و بی دردسری بود؛ اما من از این اخلاقش خوشم نمی آمد. همیشه می گفتم :سعید خیلی خودشیرینه...😠 همیشه لباس هایش اتو کشیده و مرتب بود و بوی عطر می داد. 📚 کتاب و دفترهایش از بس تمیز بود، انگار اصلا استفاده نشده بود! معلوم بود از آن مرفه های بی درد است! نمیدانم... شاید یک جور حس به او داشتم...😒 روز قبل از مسابقه، بعد از کلاس، آقای منصوری معلم ورزش، من و سعید را صدا زد و گفت صبر کنید تا بعد از نماز باهم با ماشین برویم 🚘 تا بین راه توصیه های لازم را گوشزد کنم.📌 🕌 بعد از این که نماز خواندیم ؛ من و آقای منصوری از نمازخانه بیرون آمدیم تا برویم ؛ که سعید گفت شما بروید من چند دقیقه دیگر می آیم. ما هم به طرف ماشین رفتیم و سوار شدیم. آقای منصوری از من پرسید: آقا مهران نظرت راجع به سعید چیه؟ بنظرت کدومتون اول میشید؟ 🤔 با اعتماد به گفتم: 💯صدردرصد من اولم!😏 شک نکنید آقا... من یک روز عضو تیم ملی میشم.✅ لبخندی زد و گفت: اوه اوه! 😯 عجب اعتمادی به خودت داری پسر... آقای قهرمان بنظرت دوستمون یکم دیرنکرد؟ برو دنبالش ببین کجاست. از ماشین پیاده شدم و به سمت نمازخانه رفتم. یک لحظه حس کردم صدای گریه شنیدم.👂 کمی که جلوتر رفتم فهمیدم صدای سعید است که آرام گریه می کند! 😢 کنجکاو شدم و با دقت گوش دادم؛ می گفت:خدایا خودت بهتر میدونی که این مسابقه چقدر برام مهمه... 😔 میدونی که اگه برنده نشم چی میشه... 😞 میدونی که من برای چی تو این مسابقه شرکت کردم... 🙏خدایا میدونم مهران هم خیلی زحمت کشیده، حقشه که اول بشه ولی من به جایزه ی این مسابقه نیاز دارم. این همه پول قرض کردیم فقط سه میلیون دیگه کم داریم . خدایا اگه این پول به دستم نرسه سپیده کور میشه!!!😭 انگار یک سطل آب داغ روی سرم ریختند... خدای بزرگ... چطور ممکن است سعید درس خوان و خوش تیپ مدرسه این قدر بی پول باشد❗️ در همین فکر بودم که سعید گفت: مهران تو اینجایی؟! ببخشید منتظرت گذاشتم. 👥بیابریم آقای معلم منتظره. در بین راه که آقای منصوری صحبت میکرد و به ما روحیه می داد، سعید هم می گفت و می خندید؛ انگار نه انگار که آنقدر غم در دلش بود.😌 😔 خدایا من را ببخش که درباره ی این پسر این قدر بد فکر می کردم... آن شب تمام درگیر سعید بود. 🌪 چطور می توانستم بی تفاوت باشم؟ من اصلا به پول جایزه فکر نمیکردم. وای چشم های سپیده...👁 یادم آمد جشن دهه فجر، سعید خواهرش سپیده را به مدرسه آورده بود؛ یک دختر بچه ی شیرین و دوست داشتنی...👧 نمی دانم تا کی ذهنم بود و با خودم کلنجار می رفتم که خوابم برد. 😴 ✅سرانجام روز مسابقه فرا رسید؛ روزی که ماه ها در انتظار آمدنش بودم ولی اصلا دلم نمی خواست از رختخواب بیرون بروم! اما به اصرار پدر به محل مسابقه رفتیم. از دور سعید را دیدم که کنار خواهر کوچش ایستاده بود.🙋♂ 💗 ته آرزو می کردم سعید در مسابقه برنده شود ولی خودم هم خیلی زحمت کشیده بودم... خیلی! مسابقه شروع شد؛ اما... بدون من!! از ورزشگاه بیرون رفتم و از طریق رادیوی استانی نتیجه ی مسابقه را دنبال می کردم.📻 بالاخره سعید زودتر از همه به خط پایان رسید.🎌 ✨ عجیبی داشتم... انگارمدت ها به دنبال این احساس می گشتم. 😊خوشحال بودم...شاید اگر عضو تیم ملی هم میشدم این چنین برایم بخش نبود. 🌀هفته بعد سعید با یک جعبه شیرینی به مدرسه آمد و خبر بهبودی چشمان سپیده را داد. تا مدت ها سرزنش پدرم را می شنیدم که می گفت زحماتت را به باد دادی ولی هیچ کس نفهمید نتیجه ی زحمات من چشمان سپیده بود و حتی خوشحالی سعید...💖 من دیگر هیچ وقت مسابقه ندادم اما سعید که حالا دوست صمیمی من شده ؛ عضو تیم ملی است و این از همه چیز برایم باارزش تر است.🏆 ✅ گر بر سر نفس خود امیری مردی... 🌿🍁🍂🍁🌿 https://eitaa.com/Noorkariz