گوشه ی لبم را به دندان می گیرم.
گوشم از صدای یک آهنگ بی کلام پُر می شود.
صدای پُر از ناز و عشوه ی زنی که تا ابد به من بدهکار است حالم را بدتر می کند.
شیرین زنی که میان یک ثروت باد آورده غرق شد و من زنی که زندگی اش را به طرزی عجیب باخته بود.
جوابم را با یک "نه" محکم و بدون لحظه ای درنگ می دهد.
- من ازت صدقه نخواستم. گفتم که برمی گردونم
- صدقه یا هر چی، نمی دم. شده هر چی دارم و آتیش بزنم ولی به توئه هرجایی یه پاپاسی هم نمی دم
دندان روی هم می فشارم.
صدایم از حد معمول بالاتر رفته و می لرزد.
- به درک.. به جهنم. تو اگه آدم بودی حق و ناحق حالیت می شد کثافت
گوشی را کمی آنطرف تر پرت می کنم.
اگر شیرین همین نزدیکی ها بود خرخره اش را می جویدم.
نمی دانم شاید هم او من را مثل گرگ می درید.
پاهای آویزانم را بالا می کشم و پیشانی به زانو می چسبانم.
دلم آشوب می شود از اینهمه پستی و رذالت.
اشک از گوشه ی چشمم سُر می خورد.
- خدا به راه راست هدایتش کنه. اونم جوابت کرد.. آره؟
بغض لاکردار را قورت می دهم.
سر بالا می آورم و محکم پلک می زنم.
- نباید زنگ می زدم. اشتباه کردم
پوزخند می زنم.
بیشتر به حال خودم.
- اون اگه مالش رو آتیش هم بزنه یه پاپاسی به من نمی ده. خودش گفت الان. هر کی ندونه فکر می کنه از خونه ی باباش آورده
#پارت_11
نام رمان :#به_تو_عاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz