eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
347 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
32 فایل
✨همه چی از همه جا، اینجا👇 🎯https://eitaa.com/Noorkariz 🔹 آیـــدی👇 @Yamahdi_adrecnii
مشاهده در ایتا
دانلود
ریز ریز سر تکان می دهد. شبیه دو دو تا چهار تای یک مرد بازاری. - برم سرکار قرضم و برمی گردونم آهسته حرف می زند. - چقدری می خوای؟ شانه بالا می اندازم. - چقدرش و که الان نمی دونم. شما اوکی بدی می رم دنبال خونه و بعد .. ابروهایش بالا می پرد. - خونه!؟ الان نگفتی اتاق! باز یهو شد خونه! پدر ترس بسوزد که آدم را هول می کند. - نه.. نه.. منظورم همون اتاقه دیگه صدایش باز آهسته تر می شود. - صدی پنج باهات حساب کنم خوبه؟ اونم چون دست و بالت خالیه و بیشتر از این ازت بر نمی آد شوک زده نگاهش می کنم. نه به این خاطر که نمی دانم ثروتش از کجا آمده و مال حرام از حلقومش پایین می رود. و نه به این خاطر که انقدر تودار است که ذره ای از افکارش را بروز نمی دهد. من چرا فکر می کردم غریبه نیستم و با من خودی حساب می کند! ظرف میوه را جلو می کشد. خیار چاق و چله ای که برداشته را گاز می زند. دستی به دهانش می کشد. - آهان.. اینو یادم رفت، ضامن هم می خوام. کسی که بتونه ضمانت کنه فردا روز دبه نکنی و یهو غیبت بزنه من را به چشم یک کلاهبردار بالفطره می دید انگار. کاش می شد ضربِ دستم را نشانش می دادم. نام رمان : باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz