eitaa logo
[• نــــــــؤرإ ↯ •]
106 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
66 فایل
🌸بسم الله الرحمن الرحيم..... 🌸 ❄️ما آمده ايم تا... بیاموزیم ؛ اگر گامی برای ظهور برنداشته ايم...؛ لااقل، برای آمدنش، راه بندان نیز.... نکنیم... استان اصفهان شهرستان آران و بیدگل
مشاهده در ایتا
دانلود
┅┄┅┄❥•.❀.•❥┄┅┄┅ امشب که با تو انس به ویران گرفته ام ویرانه را به جای گلستان گرفته ام امشب شب مبارک قدر است و من تو را بر روی دست خویش چو قرآن گرفته ام از میزبانی ام خجلم سفره ام تهی ست نان نیست جان به مقدم مهمان گرفته ام پاداش تشنه کامی و اجر گرسنگی گل بوسه ای است کز لب عطشان گرفته ام از بس که پابرهنه به صحرا دویده ام یک باغ گل ز خار مغیلان گرفته ام بر داغدیده شاخۀ گل هدیه می برند من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته ام زهرا به چادرش ز علی می گرفت رو من از تو رو به موی پریشان گرفته ام ✍ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
📸 نگاه بسیار زیبای یک طلا فروش....😔 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
📣 معرفی بازی «» 🔰این بازی توسط استدیو مهاد و استودیو بازی و سرگرمی های ایرانی اسلامی (سوشیانت شیراز) ساخته شده است. 🔷 در بازی «از زبان رقیه»، کودکان از زبان سه‌ساله أباعبدالله با شخصیت‌ها و شهدای کربلا آشنا می‌شوند. در این بازی با کمک‌گرفتن از روانشناسان و کارشناسان تربیتی، وقایع کربلا متناسب با سن کودکان روایت می‌شود. 🔶 در این بازی داستان ها و وقایع کربلا با زبانی ساده و کودکانه از قول حضرت رقیه (س) بیان میشود و داستان این واقعه سوزناک را برای کودکان به تصویر میکشد. 🔷 بازی داستان یاران با وفای حضرت مانند «جون» غلام حضرت و دیگر یاران و صحابه با وفای حضرت که در جنگ با لشکر یزید حماسه‌ها خلق کردند از دید این کودک معصوم و مظلوم حضرت بیان میشود. 📌دانلود بازی از طریق لینک زیر👇👇👇 💻 https://cafebazaar.ir/app/com.Soshiant.Ruqayyah (س) ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅🔹💠🔹❅ೋ═┅─ انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبهء او روز دشمن شد سیاه قصهء کرب و بلا را دختری تغییر داد کاخ ها ویرانه شد ویرانه اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر انا فتحنا اشک می ریزد ولی گریه های او ندارد رنگ زاری هیچ گاه بر سرش می ریخت خاک از بام ها ، می سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان غنچه و گل سر در آغوش هم اند او به زینب یا که زینب می برد بر او پناه تا شود زهرا فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می آمد خجالت می کشید با سرِ بابا سخن می گفت ، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم ، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالهء من بر دل دشمن فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می جنگید با دستان بسته ، بی سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می آیم پدر پای من زخمی ست اما روبه راهم رو به راه... ✍ سیدحمیدرضا (س) ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh