eitaa logo
[• نــــــــؤرإ ↯ •]
116 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
66 فایل
🌸بسم الله الرحمن الرحيم..... 🌸 ❄️ما آمده ايم تا... بیاموزیم ؛ اگر گامی برای ظهور برنداشته ايم...؛ لااقل، برای آمدنش، راه بندان نیز.... نکنیم... استان اصفهان شهرستان آران و بیدگل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─═༅࿇༅‌‎‌‌‌‎‌ 🔹💠🔹 ‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌༅࿇༅═─ 💠 داستان شهیدی که به ۶ زبان مسلط بود.... 🔹 شهید بچه دولت آباد اصفهان بود سال شصت که تقریبا ۱۷ سالش بود به ۶ زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 🔹 زمان جنگ به مادرش گفت: میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته؛ مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم... 🔹 عباس اومد جبهه خیلی ها میشناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب! فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. 🔹گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. 🔹 یه روز شهید گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 🔹 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچ وجه با عراقیها درگیر نمیشید فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 🔹 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. 🔹 تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده 🔹 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 🔹 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم، رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 🔹 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. 🔹 گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 🔹یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. 🔹 پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و عمه سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭 📌شادی روح شهدا 🥀 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
💌| 📄| شهید حاج حسین : من اهمیت نمےدهم درباره ما چہ مےگویند؛من مےخواهم دل ولایت را راضے کنم. عزیزان من!این بصیرت چگونہ حاصل مےشود؟بر اثر گذشتن از خود! ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
💌| 📄| شهید حسین‌ : گاهی‌یک‌نگاه‌حرام شهادت‌رابرای‌کسی‌که لیاقت‌دارد سالهاعقب‌می‌اندازد... چه‌برسدبه‌کسی‌که هنوزلایق‌شهادت‌بودن‌را نشا‌ن‌نداده... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
💌| 📄| شهید حسین ‏مطبوعات جنگ را "درشت" می‌نویسد،"درست" نمی‌نویسد! ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
💌| 📄| شهید حسین ‏مطبوعات جنگ را "درشت" می‌نویسد،"درست" نمی‌نویسد! ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh