eitaa logo
یادداشت‌های من
230 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مهدی موحدی؛ دانش آموخته حوزه علمیه قم و دانشگاه معارف https://eitaa.com/Movahhedinik
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 از آخرین باری که راهیان نور رفته‌ام حدود ۱۳ سال گذشته. دلم برای مناطق عملیاتی تنگ شده. وقتی از بسیج دانشجویی تماس گرفتند و به عنوان راوی دعوتم کردند خیلی تأسف خوردم. به خاطر کلاسها نمی‌توانستم پاسخ مثبت بدهم😢 این تأسف و حسرت خیلی دوام نیاورد و چند روز بعد که در اداره بودم به من پیشنهاد همراهی دانش‌آموزان اعزامی راهیان نور داده شد😍 روز حرکت فرا می‌رسد. موقع اولین نماز با همسفران، دو دانش‌آموز در صف جلو رو از قبله بر می گرداندند و معلوم است نماز نمی‌خوانند😏 بعد از نماز، یک مراسم بدرقه کوتاه برگزار می‌شود و بچه‌ها سوار اتوبوس می‌شوند. پیش از سوار شدن به اتوبوس از مسؤل بسیج درباره آمار راهیان نور دانش‌آموزی شهرستان می‌پرسم، پاسخ مهم او چشم‌انداز اردو را نشان می‌دهد. با ناراحتی می‌گوید: سالهای گذشته ارزان بود و متقاضی زیاد ولی امسال گران شده و طبعا افراد خاصی می‌توانند به این سفر بروند! وقتی اتوبوس حرکت می‌کند تازه متوجه می‌شوم متأسفانه برای سفری با این اهمیت تدارکات فرهنگی دیده نشده. یک بلندگو از نیازهای اصلی است که تهیه نشده و تلاش‌های من برای بلندگوی امانتیِ دوستان نتیجه ندارد😔 از روز قبل چند فیلم سینمایی و مستند با موضوع دفاع مقدس و انقلاب اسلامی را آماده کرده‌ام اما تلوزیون اتوبوس خراب است😔 برای هر نفر یک چفیه، یک دفترچه و خودکار به عنوان پک فرهنگی تهیه شده که هیچ کدام جنبه محتوایی ندارد🙁 همان ابتدای راه، دوری در اتوبوس می‌زنم و احوال بچه‌ها را می‌پرسم. دو نفری که موقع نماز، نمایش خوبی کنار بقیه نمازگزاران داشتند! آخر اتوبوس همراه سه نفر دیگر یک گروه درست کرده‌اند. بی تکلف با هم صحبت می‌کنیم. من آنها را گروه اخراجی‌ها می‌نامم آنها هم در یک مقابله به مثل من را حاجی گرینوف🤨 می‌دانم کار دشواری با این گروه در پیش است. ادامه دارد.... ✍ مهدی موحدی https://eitaa.com/Notemovahhedi
۲۱ بهمن
🔹 اخراجی‌ها اسپیکر همراهشان آورده‌اند و این یعنی آنها برای اجرای برنامه‌های مدنظرشان نسبت به ما دغدغه بیشتری داشته‌اند. از عقب اتوبوس صدای موسیقی و دست زدن بلند شده🎹👏 ناراحتی ام را با سرپرست که کنارم نشسته در میان می‌گذارم ولی بنایش بر مدارا است. شاید اگر ایشان و بچه‌ها فرمایشات اهلبیت در مذمت موسیقی را دیده بودند برای خاموش کردن دستگاه تردید نمی‌کردند. مجبورم هنسفری را در گوشم فرو کنم و خودم را با دوره "روایت انسان" سرگرم کنم. توقف در قم فرصتی است برای استراحت شبانه، اما اخراجی‌ها نمی‌خواهند از این فرصت استفاده کنند و با سروصدایشان دیگران را هم اذیت می‌کنند. نماز صبح خلوت است و برخی نیامده‌اند. این مسأله در یک سفر تفریحی دور از انتظار نیست اما در سفر زیارتی قابل تأمل است🧐 با ورود به استان خوزستان روایتگری جنگ شروع می‌شود. چند دقیقه از آغاز جنگ و احساس مسئولیت برخی جوان‌ها برای دفع تجاوز می‌گویم و به دو نکته گریز می‌زنم یکی اینکه خیانت بنی‌صدر در سال اول جنگ مانع بزرگی برای مقابله بود و دیگر اینکه جنگ باعث خودکفایی در صنایع نظامی کشور شد. از دستاوردهای انقلاب در زمینه نظامی گفتم تا دِین خودم را به دهه فجر ادا کرده باشم. تاکیدی هم به رعایت حرمت شهدا دارم و می‌گویم این چندروز که مهمان شهدا هستیم مراقب رفتارمان باشیم🙏 ادامه دارد.... ✍ مهدی موحدی https://eitaa.com/Notemovahhedi
۲۲ بهمن
🔹 با رسیدن به اردوگاه ثامن الائمه در اهواز آماده نماز می‌شویم. چون هنوز خیلی‌ها نیامده‌اند یک مسأله شرعی درباره تقلید می‌گویم. فکر نمی‌کردم بچه‌ها برای پرسیدن سؤالات دنبال بهانه باشند؛ سؤال درباره نحوه غسل و وضو و تیمم و نماز، نشان می‌دهد بعضی بچه‌ها اولیات احکام را هم بلد نیستند. از نماز که برمی‌گردم می‌بینم گروه اخراجی‌ها حلقه شادی وسط اردوگاه درست کرده‌اند و مشغول رقصیدن هستند😐 صبح اولین روز، با تأخیر راهی یادمان هویزه هستیم. راوی جوانی همراهمان می‌شود و تا رسیدن به مقصد از کربلای هویزه می‌گوید. ضمن صحبت‌هایش از شهید علی حاتمی یاد می‌کند و با لبخند می‌گوید: خیلی ها برای گرفتن همسر به این شهید متوسل می‌شوند. با ورود به یادمان متوجه دو نقطه شلوغ می‌شوم مزار شهید علم‌الهدی و شهید حاتمی. ظاهرا همه راوی‌ها از برکات شهید حاتمی برای جوان‌ها گفته‌اند که اینقدر مشتری دارد😉 مرد میانسالی جلو می‌آید و می‌گوید حاج آقا نکند شما هم حاجت دارید؟! به شوخی می‌گویم: بله، البته اگر همسر دوم هم می‌دهند😊 من را کناری می‌کشد و با ناراحتی می‌گوید حاجی چرا این داستان ها را سر هم می‌کنند؟! چند سال پیش یک زوج جوان اینجا عقد کردند و چنین موضوعی را راه انداختند. چرا راوی‌ها نمی‌گویند علی حاتمی رتبه ۲۸ کنکور پزشکی بود؟! حتی می‌توانست بورسیه شود ولی ترجیح داد به صدای درونش گوش بدهد. صدایی که هر فرد غیرتمندی گاهی در زندگی می‌شنود👌 حرفهایش ذهنم را درگیر کرده، جمله‌ای را در ذهنم مرور می‌کنم. جنگ و شهدا را تعریف کنیم ولی تحریف نکنیم. دومین برنامه، یادمان طلایه است. روایتگری حاج علی پیراسته حال و هوای خوبی را ایجاد می‌کند. موقع نماز ظهر یکی از زائران اصرار دارد صلوات شعبانیه را آهسته آهسته و به صورت کامل بخواند، بعضی قسمت‌ها را فراموش می‌کند و دیگران کمکش می‌کنند! این اصرار نماز را خلوت می‌کند😠 نمایشگاه هوافضای سپاه موقعیت مناسبی است برای تزریق حس غرور که متأسفانه بادِ شدید سازه‌های نمایشگاه را خراب و فرصت را از بین برده. آخرین برنامه امروز هم معراج شهداست که میزبان ۴۵ شهید تازه تفحص شده است و حال و هوای قشنگی دارد❤️ ادامه دارد .... ✍ مهدی موحدی https://eitaa.com/Notemovahhedi
۲۳ بهمن
🔹 شب جمعه است. بین بچه‌ها اعلام می‌کنم هر کس دوست دارد دعای کمیل گوش بدهد بعد از شام بیاید حسینیه. می‌دانستم خیلی استقبال نخواهد شد اما توقع نداشتم فقط یک نفر حاضر شود! داخل حسینیه هم جلسه بود بنابراین با همان یک نفر داخل محوطه اردوگاه راه می‌رویم و دعای کمیل سماواتی را که از گوشی پخش می‌شد گوش می دهیم. انصافا حاج مهدی در مناجات خوانی یکی از بهترین‌هاست👌 آخر شب با یکی از مربیان درباره اخراجی‌ها صحبت می‌کنم. اینکه سیگار می‌کشند، مدام موسیقی گوش می‌دهند، نماز نمی‌خوانند، در روایتگری یادمان ها غایب هستند و مواردی که از نوشتنش شرم دارم😔 آهسته می‌گوید: فرح پهلوی یک وقتی گفته ما جوان‌هایی تربیت کردیم که هشت سال جنگیدند ولی جمهوری اسلامی چه جوان‌هایی تربیت کرده؟! حاج آقا از ماست که بر ماست! می‌گویم: اینکه فرح چنین حرفی زده باشد را نمی‌دانم اما اینکه رزمنده‌های ما تربیت شده سیستم شاهنشاهی باشند حرف مُضحکی است😏 رزمنده‌ها پای منبر شیخ احمد کافی و نوارهای امام خمینی و در مساجد تربیت شدند، نه توی کاباره ها و سینماهای پهلوی! ضمنا نقش تبلیغات شبانه‌روزی دشمن را در وضعیت جوان‌های امروز نادیده نگیرید و همه تقصیرها را گردن خودمان نیندازید😊 صبح زود راه افتادیم به سمت اروند؛ یادمان شهدای والفجر۸. راوی در مسیر صحبت خوبی درباره انگیزه‌های مختلف زائران راهیان نور داشت و گفت زرنگ ها می‌آیند رزق یک سالشان را از شهدا می‌گیرند و می‌روند. من هم چون صبح جمعه بود چند دقیقه‌ای درباره امام زمان صحبت کردم. یادمان اروند در اختیار نیروی دریایی سپاه قرار گرفته. این را می‌شود از تبلیغات محیط فهمید. خبری از روایتگری نیست و صف سوار شدن به شناور شلوغ است. صدای اذان بلند شده و اگر بخواهم منتظر بمانم باید یک ساعت دیگر نماز بخوانم برای همین از صف بیرون می‌آیم و به سمت حسینیه می‌روم. دو نفر از بچه‌ها هم همراه من می‌شوند. واقعا تحسین برانگیز است که یک نوجوان از یک برنامه مهیج به خاطر نماز اول وقت چشم‌پوشی می‌کند👏 بین دو نماز یک افسر نیروی دریایی چند عکس و فیلم کوتاه از دستگیری ملوانان آمریکایی در خلیج فارس و پس گرفتن نفتکش دزدیده شده را نشان می‌دهد و از اقتدار نیروی دریایی سپاه می‌گوید. حضار مدام تشویق می‌کنند. در دلم می‌گویم این حماسه خوانی خیلی خوب است ولی حیف که محدود است به زائران راهیان نور، یادم می‌آید چند وقت پیشتر یک دوست، سریالی به دستم داد که تقریبا صد قسمت است! و من فقط یک فصل آن را دیدم. این سریال در ضمنِ یک داستان، تروریست‌های نیروی دریایی آمریکا را قهرمانِ نجات دهنده‌ای تصویر می‌کند که بشر مدیون آنهاست! متأسفانه پیوست رسانه‌ای و هنری در فعالیت‌های ما نیست. ادامه دارد.... ✍ مهدی موحدی https://eitaa.com/Notemovahhedi
۲۴ بهمن
🔹 یادمان دشت ذولفقاری آبادان را تا حالا نرفته ام و ایندفعه توفیقی است تا محل رشادت بچه‌های لشکر ۷۷ خراسان را ببینم. آبادان از اولین اهداف ارتش بعث است ولی مقاومت مردم مانع سقوط آن می‌شود. یک سال شهر در محاصره است. وقتی امام پیام می‌دهد که "حصر آبادان باید شکسته شود" غیرت رزمندگان به جوش می‌آید و کار را تمام می‌کنند. فکر می‌کنم اگر مسئولان مثل رزمندگان حرف رهبری را تحویل می‌گرفتند امروز شاهد دلار ۹۰ هزار تومانی نبودیم. مگر ایشان نفرمودند "آقایی دلار باید شکسته شود"؟! حسینیه این یادمان به نام و تصویر شهید شاهرخ ضرغام مزین شده. حتما حکایت او که حُر انقلاب است را شنیده‌اید. قرار بود راوی صحبت کند ولی نشد. وقتی سوار اتوبوس می‌شویم ماجرای شاهرخ را برای بچه‌ها می‌گویم. یکی از اخراجی‌ها می‌گوید: حاج آقا می‌بینید که لات بودن هم بد نیست! فقط یک جمله می‌گویم: پسرجان شاهرخ لات نماند و زندگی‌اش را تغییر داد. همیشه از کج فهمی دیگران حرصم می‌گیرد. چیزی را بگوییم و طرف آن را برعکس متوجه شود😐 آخرین برنامه امروز زیارت مشهد شلمچه است. جایی که همیشه من را بیقرار می‌کند. در این بیابان‌ چه دلهایی شکست، چه اشکهایی جاری شد، چه خون‌هایی ریخته شد و چه جانهایی به جانان پیوست🥺 آری مسیر پیوستن از شکستن شروع می‌شود و راه وصل شدن از بریدن آغاز می‌شود👌 در مسیر بازگشت از شلمچه بین یکی از بچه‌ها و راننده بحث نماز است. جلو اتوبوس شلوغ شده و بچه‌ها در راهرو هم نشسته‌اند و گوش تیز کرده اند. راننده اصرار دارد که خدا در قرآن نگفته حتما نماز بخوانید😳 آنقدر روی حرفش اطمینان دارد که از من می‌خواهد تأییدش کنم. لبخندی می‌زنم و می‌گویم اتفاقا قرآن می‌گوید إِنَّ الصَّلَاةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا یعنی نماز لازم و ضروری است. وقتی می‌بیند تیرش به سنگ خورده ادعای دیگری می‌کند. اینقدر نمازخوان دیده‌ام که هزار غلط می‌کنند و با نماز فقط ریاکاری می‌کنند. برای همین از نماز بیزار شده‌ام. می‌گویم یک مثال برای اشتباه بودن این قضاوت شما کافی است. اگر فرد ثروتمندی از پولش سوءاستفاده کند هیچ کس نمی‌گوید پول بد است بلکه همه می‌گویند آن فرد از پول بد استفاده کرده؛ خوب، کسی هم ممکن است از نماز سوءاستفاده کند ولی نماز که بد نیست. یکی از اخراجی‌ها که حکم مجید سوزوکی را دارد می‌گوید: به نظر من مهم انسانیت است. می‌گویم یعنی چی؟ با کمی مکث می‌گوید: یعنی مردم آزاری نکردن، محبت کردن... لبخندی می‌زنم و می‌گویم حرفهای قشنگی است اما ضمانت اجرا ندارد. از زمانی که برادر سوزوکی این حرف را می‌زند تا زمانی که نیمه شب، در آسایشگاه ترقه می‌اندازد و خیلی‌ها را از خواب بیدار می‌کند، چند ساعت بیشتر فاصله نیست! نمردیم و پیروان دین انسانیت را هم دیدیم😏 ادامه دارد.... ✍ مهدی موحدی https://eitaa.com/Notemovahhedi
۲۵ بهمن
🔹 امروز آخرین روز حضور ما در مناطق عملیاتی دفاع مقدس است. نام کانال کمیل را پیش از این در کنار نام شهید ابراهیم هادی شنیده بودم. محاصره پنج روزه و شهادت مظلومانه رزمندگان گردان کمیل را هم شنیده بودم اما اولین بار است که در محل این واقعه حاضر می‌شوم. بچه‌ها وارد کانال شده‌اند و من برای جا نماندن قدم هایم را سریعتر برمی‌دارم. دو مرد میانسال با جلیقه راویان نزدیکم می‌شوند. یکی‌شان با لهجه مشهدی می‌پرسد حاجی نماز خواندن در اینجا اشکال ندارد؟! با تعجب می‌گویم چرا اشکال داشته باشد؟ می‌گوید ما در خاک عراق هستیم. آقایان این منطقه را بدون رضایت عراقی‌ها ضمیمه کرده‌اند😳 می‌گویم نماز که صحیح است ولی این کار خلاف قوانین بین‌المللی است. با تکان دادن سر تأیید می‌کنند و می‌گویند عراق شکایت کرده. هنگام خروج از یادمان یکی از مربی ها در حالی که اشک‌هایش را پاک می‌کند می‌گوید حاج آقا همیشه از خدا عاقبت بخیری خواسته‌ام، می‌ترسم همین اخراجی‌ها را خدا دست بگیرد و برگردند و من مُدعی خراب کنم. با این حرفش من را هم فکری می‌کند😢 آخرین یادمان فکه است. فکه با رمل هایش طوفانی در دل آدم می‌اندازد. این طوفان را می‌شود در چشم‌های بارانی بچه‌ها دید. سفر ما رو به پایان است ولی دلم اینجا گیر است. به امید اینکه بار دیگر هم زائر این سرزمین مقدس باشم سوار اتوبوس می‌شوم👋 در مسیر بازگشت یک گعده چندنفره گرفته‌ایم. یکی از بچه‌ها موضوع رابطه دختر و پسر را پیش کشیده. می‌پرسد میشه با کسی که دوستش داریم و می‌خواهیم در آینده باهاش ازدواج کنیم رابطه داشته باشیم؟ می‌گویم اگر با رضایت والدینش باشد و یک صیغه محرمیت هم خوانده شود اشکالی ندارد. با اینکه حرف را محکم و جدّی می‌گویم اما بچه‌ها می‌خندند. یکی می‌گوید کدام پدری چنین اجازه‌ای می‌دهد؟! می‌گویم: ببينيد! رابطه خارج از چارچوب ازدواج آسیب دارد. هم برای پسر هم برای دختر. برای پسر یک تجربه را به همراه می‌آورد که بعدا در زندگی متأهلی باعث مقایسه و دلزدگی است. برای دختر هم وابستگی می‌آورد. این هم که شما می‌گویید می‌خواهم بعدا با او ازدواج کنم فقط یک حرف است😉 یکی از بچه‌ها می‌گوید ما که با این وضعیت اقتصاد نمی‌توانیم تا میانسالی ازدواج کنیم و شما هم رابطه غیر ازدواج را ممنوع می‌دانید چه کار کنیم؟! می‌گویم اولا تا جایی که می‌توانید صبر کنید و پاکدامن باشید، دوما وقتش که رسید دل را به دریا بزنید و محاسبات خوتان را کنار بگذارید. خدا گفته دختر و پسری که فقیر هستند اگر ازدواج کنند بی نیازشان می‌کنم. البته قناعت هم باید باشد👌 حرفهای من را بچه‌ها با نمونه‌های فامیل خودشان تایید می‌کنند. از خرم آباد به بعد هوا بوران است و جاده برفی، راننده با سرعت کمی حرکت می‌کند. اذان صبح را گفته‌اند ولی جایی برای توقف نیست. نگرانم، تا طلوع آفتاب بیست دقیقه بیشتر نمانده. چندین بار به راننده برای توقف تذکر داده‌ام اما وقتی کس دیگری جز من حرف نمی‌زند و راننده هم لابد فکر می‌کند نماز که واجب نیست! نتیجه بهتر از این نمی‌شود. با توقف اتوبوس در پلیس راه، من و چند نفر دیگر می‌دَویم به سمت ایستگاه پلیس؛ سراغ نمازخانه را می‌گیرم افسر می‌گوید نداریم! می‌گویم آب برای وضو، می‌گوید نداریم! یک بطری نیمه از سرباز می‌گیرم وضو می‌سازم، می‌گویم مُهر، می‌گوید نداریم! همه جا پر از برف است و حتی یک گوشه خشک پیدا نمی‌شود که بایستیم به نماز. در همین حین یک سرباز درب ساختمان را باز می‌کند که بیرون بیاید می‌دَوم داخل و به سر و صداهای پشت سر توجه نمی‌کنم تابلو نمازخانه را می‌بینم، وارد می‌شوم و فورا تکبیر نماز را می‌گویم. بعد از نماز خدا را شکر می‌کنم که موانع مانع نماز نشد!🤲 راننده بی معرفت، نبود آب، نبود جا، نبود مُهر؛ هر کدام از این‌ها بهانه‌هایی بود که اکثر بچه‌ها را برای بی‌خیال نماز شدن توجیه کرد. تأسف می‌خورم که چرا افسر پلیس در مسأله نماز همکاری نمی‌کرد؟! حقیقت؛ انتظار داشتم این اردوی معنوی و یاد شهدا تاثیر مثبت بیشتری داشته باشد! ولی ظاهرا شهدا هم راضی نیستند کسی بدون اراده خودش و صرفا تحت تأثیر آنها کار خوبی انجام دهد! پایان ✍ مهدی موحدی https://eitaa.com/Notemovahhedi
۲۶ بهمن