eitaa logo
اوکۍ. باشہ!
80 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
140 ویدیو
2 فایل
حس کنید... عطرِ مست‌کننده‌یِ نسکافه را ! . 💙 ما مسافرِ سفرِ بی‌نهایتیم ♾️ . . اینجا چنل روزمرگیِ یه دختر خیلی احساسیه:) . . مِرینا (Merina): الهه زیبایی و خوش قلبی فو (Fou): دیوانه‌. دیوانه‌ی چیزی یا کسی بودن . بستی: Private گمشده: @sunken4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از '•سبز سبزم•'
اگه وسط چت شبانه رفتم، سین زدم جواب ندادم، چرتو پرت فرستادم، انلاین بودم جواب ندادم، از دستم ناراحت نشید خوابم برده.
این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین شب های ماتم تو مرا می‌کشد حسین تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین از لحظه‌ی ورودیه تا آخرین وداع هر شب ، محرّم تو مرا می‌کشد حسین هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی اشک دمادم تو مرا می‌کشد حسین داغ علی اصغر و عباس و اکبرت غم‌های اعظم تو مرا می‌کشد حسین از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ انگشت و خاتم تو مرا می‌کشد حسین بر نیزه در مقابل چشمان خواهری گیسوی درهم تو مرا می‌کشد حسین سالار سر بریده‌ی زینب سرم فدات هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات @OKBashe
هدایت شده از •مَدْفوٓنٰ•
-اوکی.باشه!- @OKBashe
اوکۍ. باشہ!
-اوکی.باشه!- @OKBashe
اوکی ولی... اینا خیلی خیلی قشنگن:)))))))))♥️ دست گولت درد نکنهT~T💙
تاحالا واقعیت مجازیِ شهید شدن اربابم، عباس رو دیدین یا براتون بگم؟:)))))
اوکۍ. باشہ!
تاحالا واقعیت مجازیِ شهید شدن اربابم، عباس رو دیدین یا براتون بگم؟:)))))
براتون تعریف میکنم پارسال محرم رفته بودیم یه جایی که موکب موکب بود. یه موکب بود که واقعیت مجازی رو نشون میداد. رفتم تو صف. وقتی که میخواستم اون عینکو بزارم روی چشمم از استرس قلبم تند تند میزد. عینکو گذاشتم رو چشمام و بسم الله گفتم فیلمو پلی کرد. رنگ اسمون، رنگ غم بود. حضرت عباس، مشک پر از اب بر دست، بر روی اسب سوار بود. اسب داشت میدوید و از روی جنازه‌های روی زمین رد میشد. تا اینکه... تا اینکه به تونل وحشت رسید:) تونل نه نمیدونم چطور عظمتشو بیان کنم قتلگاه ! از دو طرف دشمن ایستاده بود. ایستاده و پیاده. تیر کمون به دست:) اسب بدون لحظه‌ای توقف با سرعت به راهش ادامه میداد. از چپ‌وراست تیر می بارید تیر باران ! کمر، سر، دست؛ همه‌جا در تیر غرق بود. وای بر اون لحظه‌ای که هردو دستشون از شدت تیر جدا شد:))) وای بر اون لحظه که تیر بر مشک فرود اومد:)) اسب پر از تیر های دشمن شده بود. دیگر توانی برای راه رفتن نداشت... داشت ارام ارام و با خون فراوون راه میرفت که.. قطع کردن فیلمو:))) با چشمای خودم دیدم دست‌های جدا‌شده‌ی ابوالفضلِ حسین رو:))))))
اوکۍ. باشہ!
براتون تعریف میکنم پارسال محرم رفته بودیم یه جایی که موکب موکب بود. یه موکب بود که واقعیت مجازی رو ن
جیگرم داشت اتش میگرفت به تک‌تک شون فحش میدادم از شدت غم و عصبانیت بدنم گر گرفته بود. دوست داشتم اونجا هیچ کس نبود تا بلند بلند جیغ بزنم و گریه کنم چشمام اونقدر مملو از آب‌هایِ شورِ اشک نامی شده بودن که لحظات اخر دیگه همه‌چیز برام تار شده بود. دوست داشتم اون لحظه سپر بشم. سپری ک محافظت کنه. سپری که باعث بشه مشک به خیمه‌ها برسه.
راستی امروز اولین بازی رو با سی‌شارپ ساختیم:]]
گیسو بازم امار چنلامون باهم یکی شد