اوکۍ. باشہ!
تاحالا واقعیت مجازیِ شهید شدن اربابم، عباس رو دیدین یا براتون بگم؟:)))))
براتون تعریف میکنم
پارسال محرم رفته بودیم یه جایی که موکب موکب بود. یه موکب بود که واقعیت مجازی رو نشون میداد. رفتم تو صف. وقتی که میخواستم اون عینکو بزارم روی چشمم از استرس قلبم تند تند میزد.
عینکو گذاشتم رو چشمام و بسم الله گفتم
فیلمو پلی کرد.
رنگ اسمون، رنگ غم بود.
حضرت عباس، مشک پر از اب بر دست، بر روی اسب سوار بود.
اسب داشت میدوید و از روی جنازههای روی زمین رد میشد. تا اینکه...
تا اینکه به تونل وحشت رسید:)
تونل نه
نمیدونم چطور عظمتشو بیان کنم
قتلگاه !
از دو طرف دشمن ایستاده بود. ایستاده و پیاده. تیر کمون به دست:)
اسب بدون لحظهای توقف با سرعت به راهش ادامه میداد.
از چپوراست تیر می بارید
تیر باران !
کمر، سر، دست؛ همهجا در تیر غرق بود.
وای بر اون لحظهای که هردو دستشون از شدت تیر جدا شد:)))
وای بر اون لحظه که تیر بر مشک فرود اومد:))
اسب پر از تیر های دشمن شده بود. دیگر توانی برای راه رفتن نداشت...
داشت ارام ارام و با خون فراوون راه میرفت که..
قطع کردن فیلمو:)))
با چشمای خودم دیدم دستهای جداشدهی ابوالفضلِ حسین رو:))))))
اوکۍ. باشہ!
براتون تعریف میکنم پارسال محرم رفته بودیم یه جایی که موکب موکب بود. یه موکب بود که واقعیت مجازی رو ن
جیگرم داشت اتش میگرفت
به تکتک شون فحش میدادم
از شدت غم و عصبانیت بدنم گر گرفته بود. دوست داشتم اونجا هیچ کس نبود تا بلند بلند جیغ بزنم و گریه کنم
چشمام اونقدر مملو از آبهایِ شورِ اشک نامی شده بودن که لحظات اخر دیگه همهچیز برام تار شده بود.
دوست داشتم اون لحظه سپر بشم. سپری ک محافظت کنه. سپری که باعث بشه مشک به خیمهها برسه.
هرکی تونست این جمله رو ۳ بار پشت سر هم، بگه یه جایزه پیش من داره=)
"لورل و هاردی لولهیِ رُولِ لِندرُوِد رو لِهُ و لَوَردِه کردن"
اینم ایدیم: @Z_S_M_24
ویس بدین=]
اوکۍ. باشہ!
هرکی تونست این جمله رو ۳ بار پشت سر هم، بگه یه جایزه پیش من داره=) "لورل و هاردی لولهیِ رُولِ لِندر
مثل اینکه هیچ کس نتونسته😔😂
اصن یک بارم تونستین قبوله:]
جایزهشم اینه که یه روز از صبح تا شب ادمینتون میکنم هرچه دل تنگت میخواهد بگی✨
(البته جایزه فقط همین به ذهنم میرسه)