eitaa logo
دانلود
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۱۷ و ۱۸ یک اقا باظاهری مذهبی وسربه زیرامد نزدیک من وبچه ها وگفت: _ببخشیدشما ایرانی هستید؟ ومن با لهجه ی عربی اما زبان فارسی گفتم: _خیر,مال ایران نیستیم. اون اقا اشاره به درخروجی کرد وگفت: _من از خدام مزار سردارهستم,ما کرمانیها میهمان نوازیم,بفرمایید جلوی درخروجی گلزار سوارماشین بشوید... من: _ممنون ,امشب ساعت یک, پرواز داریم, ماندنی نیستیم.. اقاهه: _هنوز تا وقت پروازتان خیلی مانده,شما میهمان حاج قاسم هستید,بفرمایید.... نمیدانستم چی بگم اما دوست نداشتم باهاش بروم,اخه باید احتیاط میکردم... اون اقاهه انگار فکر من راخوانده باشد گفت: _منزل شخصی نمیبرمتان,همانطورکه گفتم , میهمان سردار هستید,الان ایام شهادت حضرت زهراست ,حاج قاسم همیشه ,این ایام درکرمان ومنزلشان اقامت میکردواقامه عزا برای مادرشان فاطمه‌زهرا(س) مینمود, منزلشان تبدیل به بیت الزهراشده وامشب هم مراسم عزاداری برای حضرت زهراست, همانطور که سرش پایین بود,اشک‌ چشمانش راپاک کردوادامه داد: _اما امسال سعادت حضورسردار رانداریم, امسال اولین سال است که بدون حضورش, فاطمیه برپا کردیم.... یازهرا.....یازهرا....چه دل نشین...خانه ی حاج قاسم....روضه ی زهرا... بااون اقا به منزل سردار یاهمون بیت الزهرا رفتیم,واون اقا که خودش را اقای حسن پور معرفی کرد,شماره اش را داد,تا هروقت مراسم تمام شد وخواستیم بریم فرودگاه, بهش زنگ بزنم. با بچه ها داخل بیت الزهرا شدیم،خدای من چه جمعیتی....اما چهره تک تک افراد راغمی بزرگ پوشانیده بود.وقتی رسیدیم که نمازجماعت بود,نمازمان را همراه جمعیت خواندیم. گوشه ی خانه ضریح سبز کوچکی بود که بررویش حک شده بود شهدای گمنام,دست بچه ها راگرفتم وکنار ضریح شهدا نشستیم, معنویت شدیدی برفضا حکم فرما بود,گویی اینجا گوشه ای از بهشت آسمانیست,گویی اینجا جای قدمهای ملکوتیان است... هنوز روضه ومصیبت نخوانده بودند,اما هرکس گوشه ای نشسته بود واشک‌ میریخت, انگار بعداز گذشتن چندهفته از عروج سردار,زخم نبودنش هنوز التیام نیافته بود,هنوز هیچ کس رفتنش راباور نداشت. شماره ای راکه اقای حسن پور روی کاغذ به من داده بود را بیرون اوردم تا داخل گوشی ذخیره اش کنم.. صفحه گوشی که روشن شد ... اوه خدای من بیست تماس بی پاسخ...همه هم از علی...چندپیام...وای کلا فراموش کردم براش پیامک بزارم یازنگ بزنم. شماره علی راگرفتم... اولین بوق را که خورد صدای وحشت زده علی توگوشی پیچید: _الو.... من: _سلام علی ببخ... نگذاشت ادامه بدهم وبا تندی وتغییری بی سابقه به پروپایم پیچید, _کجا بودی؟چرا خبری ندادی؟چرا پیامهام راجواب نمیدی؟چرا گوشیت راجواب نمیدی؟داشتم از غصه دق میکردم ,ای زن بی فکر چرا فکر من بیچاره رانکردی... علی اصلا مهلتی به من نمیداد حرف بزنم, منم گذاشتم خوب عقده هاش راریخت و.. علی: _حالاچرا جواب نمیدی؟الان کدام گوری هستی هاا؟؟ خیلی ارام بهش گفتم: _علی اقا ازشما بعیده,حالمان خوبه,الان هم کرمان, درمنزل سردارسلیمانی میهمانیم، ساعت یک شب پرواز داریم.... تااین حرف را زدم ,انگار تمام بادعلی خوابید خیلی اروم وبابغض گفت: _خوشابه سعادتتان,التماس دعا وقطع کرد... چه حال وهوایی داشت...از پهلوی شکسته ی زهراس شروع شدوبه پیکر اربن اربای حاج قاسم عزیز رسید وانگار غریبی وغربت مهرحک شده ایست برجبین شیعه واین مهر تاظهور حجت حق باقیست.... شیعه یعنی پیرو اهل ولا شیعه یعنی جان،فدای مرتضی شیعه یعنی خوردن خون جگر شیعه یعنی اتش ومسمار در شیعه یعنی ,تسلیت سیلی شود شیعه یعنی صورتی نیلی شود شیعه یعنی غنچه ای، همسنگر مادرشود شیعه یعنی,شش ماهه گلی، پرپرشود شیعه یعنی,کوثر ناز رسول شیعه یعنی,صدیقه,زهرای بتول شیعه یعنی, حاج قاسم,سرداردلم پاسبان این حرم ,یا ان حرم شیعه یعنی از برای مظلومی باشی سپر شیعه یعنی پاگذاری درمیدان پرخطر... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
3.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت رهبر انقلاب درباره ماجرای مواجهه‌شان با شکنجه‌گر معروف ساواک؛ روزی که منوچهری به آیت‌الله خامنه‌ای گفت: «تو مثل یک ماهی از دست بازجویت لیز می‌‎خوری و از دستش خارج می‌شوی. کارهای تو دانه‌دانه‌اش چیزی نیست. اما مجموعش را خدا می‌داند که چه می‌شود!» 🌷@shahedan_aref
🔖حرکت میرزا کوچک خان، یک حرکت صد در صد ایرانی و اسلامی است. (رهبر معظم انقلاب اسلامی) 📆۱۱ آذر سالگرد شهادت قهرمانانه روحانی مجاهد، میرزا کوچک خان جنگ جنگلی 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید میرزا کوچک خان جنگلی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
❤️ گل نرگس چه شودبوسه به پایت بزنیم تابه کی خسته دل ازدور صدایت بزنیم گـل نرگس نکند مهر ز ما بر داری داغ دیدار رخت رابه دلمان بگذاری تعجیل درفرج به دلخواه صلوات🌹 ‌‌‌‌ 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 نوشتـہ هایم هم بے تابتـان هستند ! صبـح 🌤بخیـر بگویید .... تا صبـحگاهم با عطـرِ نفسِتـان آغـاز شود... 🕊 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
یکی از موادی که میتواند معده را جمع کند و بدن را گرم کند نعناست . نعنا استریل کننده و ضد سم در معده و گوارش است و طبیعتش گرم است . خانم ها به روش های مختلف از نعنا استفاده کنید .در انواع غذاها به طور مناسب بریزید چای نعنا بهترین چای برای اعضای خانواده است و کوکوی نعنا یکی از بهترین غذاها برای وعده شام است. 🍀🍀🍀
       👇تقویم نجومی دوشنبه👇 👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                (تقویم همسران)  ✴️ دوشنبه 👈13 آذر / قوس 1402 👈20 جمادی الاول 1445👈4 دسامبر 2023 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅درو و برداشت محصول. ✅شروع به کسب و کار. ✅دیدارهای سیاسی. ✅خرید احشام و چارپایان. ✅و جابجایی و انتقال خوب است. 🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد صبور و فاضل و دانشمند گردد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️خرید باغ و زمین زراعی. ✳️ارسال کالاهای تجاری. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️قباله و قولنامه نوشتن. ✳️خرید مسکن. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️و تعلیم وتعلم نیک است. ✳️ شما میتوانید باجستجوی کلمه" تقویم همسران"در تلگرام و ایتا به ما بپیوندید و تقویم هر روز را دریافت نمایید. 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب:فرزند بسیار مهربان و نرم دل است. 💠 به کانال ما در موضوع خواص و فروش حرز امام جواد علیه السلام سری بزنید. مناسب ترین قیمت و مطمئن...👇 @Herz_adiye_hamrah 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث ایمنی از بلا می شود. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ، باعث صحت می شود. @taghvimehamsaran 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. @taghvimehamsaran 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 21 سوره مبارکه "انبیاء" علیهم السلام است. ان اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون.. و از معنای آن استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. @taghvimehamsaran 🌸زندگیتون مهدوی🌸 📚 منبع مطالب ما. تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهماالسلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 02537747297 09123532816 09032516300 📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک کانال ممنوع و حرام است. 📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran ادمین...👇 @tl_09123532816 مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب، در اینجا دریافت کنید و عضو شوید👇 لینک کانال اصلی ما در تلگرام ,ایتا و سروش..👇 @taghvimehamsaran https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۱۹ و ۲۰ الانم هم که به اون سفرکوتاهم فکرمیکنم, باز مملواز مهروسرشاراز ارادت به محضر حاج قاسم میشوم. قبل از اذان صبح به منزلمان رسیدیم. هنوز صبح نزده علی با شور وشوقی وصف ناپذیر زنگ زد وگفت: _سلماا رسیدین؟ من: _اره عزیزم,سفر پر باری بود علی: _معلومه که پربار بوده,خدای من ,سردار معجزه میکنه,الان از عراق زنگ زدن,نت را وصل کن ,یه پیام مجازی داری,خودت گوش کن... ازلحن علی فهمیدم که اتفاق خارق‌العاده‌ای افتاده,دیگه از بقیه ی حرفهای علی چیزی نفهمیدم فقط میخواستم زود قطع کند. نت راوصل کردم,یک ویس خیلی کوتاه برام اومده بود... قلبم درتلاطم بود ,نمیدانستم چی قراره بشنوم اما میدونستم هرچی که هست عنایت سردار هست. دانلودشد: _ان اوهن البیوت ,لبیت العنکبوت... خدای من صدای عباس بود,به خدا خودش بود پسرک شیرین زبان وباهوشم,درسته, داره به من میگه بردنش اسراییل ,چون همیشه من از اسراییل به نام عنکبوت یاد میکردم.... ناخوداگاه گوشی را غرق بوسه کردم...حالا میدونستم عباسم زنده است.... میدونستم کجاست...پس امیدی هست که پیداش کنیم..از,صدای شوق وگریه من بچه ها پریدند, به سمتشان دویدم ویکی یکی غرق بوسه شان کردم....بچه ها...عباس زنده است.....گوش کنید براتون پیام داده و صدای زیبای عباس را براشون گذاشتم. بچه ها باهیاهوبه بالاوپایین میپریدند و زهرا گفت: _میدونستم,عمو پیداش میکنه حالم خیلی خوش بود,اما هرچه که میگذشت, نگرانیم بیشتر میشد,وای من, عباس پیش کیه؟اگه بکشنش...اگه مثل هزاران بچه دیگه بااعضای بدنش تجارت کنند چه....وای خداااا... شب قراربود علی بیاد... حالم دم به دم خرابتر میشد ,گاهی قرآن میخوندم....خسته که میشدم سرخودم را با ظرف ولباس وجارو گرم میکردم,اما نه.... آرام نمیشدم....خدا.... وضوگرفتم دورکعت نماز هدیه به روح سردار خوندم وناله کردم...ضجه زدم....به حق ابوالفضل قسمش دادم که آتش درونم را خاموش کند ونام عباس ع...کارخودش راکرد و... تا زمانی که علی به خانه رسید ,مثل مرغ سرکنده,بی قرار بودم,صدای چرخش کلیدکه در قفل در، پیچید انگار دنیا را به من داده بودند,بچه ها زودتر از من به طرف درهال حمله ورشدند,انگار آنها هم برای آمدن پدرشان لحظه شماری میکردند و شاید , اضطراب من به این طفلهای بینوا منتقل شده بود وانها هم مثل مادرشان دنبال مأمن امنی برای دلشوره هایشان بودند. علی جلوی درهال بود که حسن وحسین و زینب از سروکولش بالا رفتند وزهرا هم در گوشه‌ای لبخند به لب این زیباترین صحنه‌ی زندگی را نگاه میکرد.... حسن وحسین از سفرکوتاهمان شیرین زبانیها کردند وزینب از حال وهوای منزل سردار,بازبان کودکی اش قصه ها گفت,وای که چقدراین بچه ها بزرگند ومن کوچک فرضشان میکنم.... بعداز شام ,زمانی که بچه ها از پدرشان دل‌کندند وبا حرف علی به اتاق خوابهایشان پناه بردند,من هم سربرشانه ی علی گذاشتم وهق زدم,هق زدم وعقده دل واکردم.... علی: _عه چته بانووو....نکنه به خاطر اون برخورد نامناسبم پشت تلفن ناراحتی هاا؟خانومی... ببخشید... دست خودم نبود....اخه خیلی نگران بودم...اگه دست از گریه برداری یه خبرخووووب بهت میدم.... عه این چی داشت میگفت.... مثل بچه ای که بهانه میگیره وبا دیدن یک شکلات خوشحال میشه,اشکهام رابا پشت دستم پاک کردم وگفتم: _بگو جان علی؟؟!خبرخوشت چیه؟ علی: _عه عه نی نی کوچلوشدی,دوباره با پشت دست؟؟ خنده‌ای زدم وبهش تکیه کردم,چه ارامشی.... چه تکیه گاه امنی....خدایا این تکیه گاهم را هیچ وقت از من نگیر..... هرچه میخواهی بگیر اما این نگیر .... اما بی خبربودم که شاید این جزءاخرین بارهاییست که اینگونه دارمش... من: _علی بگو....چی شده که نگفتی؟از وقتی صدای عباس راشنیدم هم خوشحال شدم از زنده بودنش هم استرس دارم برای زنده ماندنش....بگو که دلم بدجوری حالش بد هست... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۲۱ و ۲۲ علی: _اون پیام را که عباس فرستاده بود ,از اسراییل بود من: _خوب این راخودم میدونستم,اخه همیشه جلوی بچه ها,صحبت اسراییل میشد من میگفتم,عنکبوت یا رتیل و... علی: _اگه قول بدی ,خونسردی خودت راحفظ کنی ودوباره آه وناله راه نندازی,یه چی دیگه هست,نشونت میدم,سلما این چی که نشونت میدم,نشانه ی خوبیه,دوستان گفتن, از همین طریق خیلی راحت جای,عباس را پیدا میکنن,البته من تأکیدکردم خودمم باید باشم. دلم میخواست ببینم علی راجب چی حرف میزنه پریدم وسط صحبتش وگفتم: _باشه چشم ,هرچی توبگی زووود باش بگو چی شده... علی درحینی که صفحه گوشیش را بازمیکرد لبخندی زد وگفت: _ای دخترک عجول...گوش کن؛ یه ویس دیگه بود به این شرح: _ای مسلمانان جاسوس,فکرکردین که از اسراییل فرارکردین,قصردر میرین؟نه خیال‌ورتان داشته,شما صاحب بچه هایی شدید که نتیجه علم من,علم اسراییل بود وتا تک تک این بچه ها رابدست نیارم وبرای سربازی از قوم برگزیده تربیت نکنم وشما دو تا جاسوس رابه درک واصل نکنم از پا نمینشینم.....نمیخواستم ماهیت من کشف بشه ,اما چکارکنم که این پسرک فضولتان باعث شد که همه چی روبشه...به خودم تبریک میگم,درسته که پسری سرتق ولجباز است وکلامی جز قران بامن حرف نمیزنه و مدام از جهنم وعذاب میترسونتم,ولی,فوق العاده باهوشه ومن میتونم ادبش کنم و اونجور که میخوام تربیتش کنم. خدای من این صدای انور بود... خود خبیثش بود به خدااا...مگر علی ,نکشته بودش؟این افعی چندسر,مثل گربه هفت تاجون داشت... من: _علی...این که انور بود...مگه نکشتیش؟؟ علی: _سلما من اونموقع توشرایطی نبودم که بفهمم انور به درک واصل شده یانه؟یک تیرشلیک کردم طرفش ودیدم غرق خون روی زمین افتاد اما صدای اژیر ووضعیت تو باعث شد به این موضوع توجهی نکنم, احتمالا بعداز ما نیروهای امنیتی رسیدن و نجاتش دادند,اما سلما...حالا باید خیالت راحت باشه که انور هیچ اسیبی به عباس نمیزنه, مطمئنا اون دنبال خودمون میگرده تا بقیه ی بچه ها را ازچنگمان دربیاره وبه قول خودش مارابکشه...هم من وهم همکارام مطمئنیم که انور هنوز جای جدید ماراکشف نکرده واصلا به ذهنش هم خطورنمیکنه ما از عراق خارج شده باشیم واین قضیه را من از اعجاز حاج قاسم ولطف خدا وصدالبته زرنگی پسرمان عباس میدونم.... بایاداوری عباس,دوباره اشکم جاری شد وگفتم: _الان چکار میکنی علی؟؟ علی: _خوب معلومه,من اسراییل را مثل کف دستم میشناسم,سوراخ موشهای انور هم که بلدیم,اگه جای جدیدی رابرای سکونتش انتخاب کرده باشه,پیدا کردنش مثل آب خوردنه,من خودم باید برم,البته باحمایت نیروهای ایرانی وعراقی ومبارزین فلسطینی...ولی باید یک سری شرایط جوربشه... من: _علی ,منم میام..خودت خوب میدونی منم اسراییل رامیشناسم ,میگم طارق وفاطمه,یه مدت بیان ایران وپیش بچه ها بمونن,باهم میریم عباس را پیدا میکنیم,باشه؟! علی با تحکمی که وقت عصبانیت درصداش موج میزد گفت: _نه نه سلما...بزرگترین وظیفه توالان حمایت ازاین طفلهای معصوم هست, بعدش من به تنهایی باخیال راحت ترمیتونم به هدفم برسم,باطارق و..نباید هیچ تماسی داشته باشیم,به احتمال قوی, موساد و جاسوس‌های انور طارق را زیر نظر دارند تا ازطریق انها به ما برسند,اخه من وتو ضربه‌ی بدی به این رژیم وکله گنده هاش زدیم,به هرچیزی متوسل میشن تا مارا به چنگ‌ بیارن, سلما,تاکید میکنم,زمانی که من رفتم, به هیییچ وجه با هیچ کدام ازاقوام و آشنایان‌مان از هیچ طریقی ارتباط نگیر.... ان‌شاالله بعداز ازادی عباس اوضاع فرق کند... باخودم فکرمیکردم,علی راست میگه....انور مار زخمی هست,به صلاحم هست حرفای علی راموبه موانجام بدهم.واینطور بود که علی با رعایت اصولی دوباره راهی خانه ی عنکبوت شد تااینبار پروانه ای دیگر راازدام این موجود چندش اور نجات دهد... 💫ادامه دارد .... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷شهید دفاع مقدس سردار شهید مصطفی زواره ای🌷 نام: مصطفی زواره ای نام پدر: حاج قاسمعلی ولادت: ۱۳۴۰/۱۱/۸(ورامین) شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۴(عملیات کربلای ۵،شلمچه) وضعیت تاهل: متاهل صاحب دو فرزند نام جهادی: نداشتند اما به علت ارادت زیاد مادرشان به حضرت فاطمه(س) ایشان را در خانه محسن صدا می کردند آخرین مقام : سرباز امام (ره) و مسئول مهندسی رزمی لشگرده سیدالشهداء(ع) نحوه شهادت: روز 14 اسفند ماه 1365 در عملیّات كربلای 5 در منطقه شلمچه بر اثر تركش خمپاره به شهادت رسید و به دوستان شهیدش پیویست سن شهادت: ۲۵ساله علاقه: سپاه و جهاد قسمتی از وصیتنامه شهید: وصیتنامه ای از ایشان در دسترس نیست 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید مصطفی زواره ای 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
سر فدای قدمت، ای مه کنعانی من قدمی ‌رنجه‌کن،‌ای‌ دوست ‌به ‌مهمانی ‌من عمرمان رفت به تکرار نبودن هایت غیبتت ‌سخت ‌شد،ازدست‌ِ مسلمانی‌ من. 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
مبهـوتم از دوام سپرهای عشــق تان که اینگونه درکشاکش سنگ ایستاده اید آهسته تر که ما به شما اقتـدا کنیم ای تک سوارها که به ظاهر پیاده اید دلخواه صلوات صبح وعاقبتتون شهدایی 🕊 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃