eitaa logo
دانلود
. 👇تقویم نجومی اسلامی پنجشنبه👇 👇👇👇کانال عمومی👇👇👇 (تقویم همسران) (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ پنجشنبه 👈 12 بهمن /‌ دلو 1402 👈20 رجب 1445 👈اول فوریه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔷سالروز ورود امام خمینی ره به میهن اسلامی پس از پانزده سال(1357 ه ش) 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅خواستگاری عقد و ازدواج. ✅نقل و انتقال و جابجایی. ✅شروع به کسب و کار. ✅آغاز چله نشینی و ریاضت و گرفتن رژیم های معنوی. ✅مسافرت. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅درختکاری. ✅و دیدار با مسولین خوب است. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز: فرزند هنگام زوال ظهر اقا و سیاستمدار و عاقل و بزرگوار خواهد بود و مباشرت برای صحت بدن نیز مفید است. 🚘مسافرت: مسافرت خوب است. 💠کانال ما در موضوع حرز و ادعیه همراه حرز های مطمئن و با قیمت مناسب.👇 @Herz_adiye_hamrah 👶 زایمان مناسب و نوزاد فاضل و دانشمند و حاکم گردد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج میزان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️خواستگاری عقد و ازدواج. ✳️فروش و تبدیل جواهرات. ✳️آغاز درمان و معالجه. ✳️لباس نو پوشیدن. ✳️و مباشرت نیک است. 🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب است. 🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. مباشرت امشب شب جمعه: مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء، فرزند از خطبای مشهور گردد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث ایمنی از بلا می شود. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ،باعث صحت می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 21 سوره مبارکه "انبیاء" علیهم السلام است. اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود ان شاءالله . و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد. 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد @taghvimehamsaran 📚 منبع مطالب : تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن. 09032516300 09123532816 02537747297 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran ادمین کانال ایتا و تلگرام...👇👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
شهید محلاتی نخستین گوینده "صدای انقلاب" 🔹شهید شیخ فضل الله محلاتی مبارزی خستگی ناپذیر که مجاهدت هایش در روزنگار انقلاب ایران به ثبت رسید و در روز موعود، با جمله معروف « توجه بفرمائید، توجه بفرمائید ... بسم الله الرحمن الرحیم؛ این صدای انقلاب اسلامی ایران است» نخستین بار صدای انقلاب اسلامی را از رادیو در سراسر دنیا طنین انداز کرد. قرائت این متن پس از پخش سرود ملی «ای ایران» پایان‌بخش ۹۹ روز اعتصاب کارکنان سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران بود. 🔹اوایل حضور آیت الله فضل الله محلاتی در مجلس، طی حکمی از سوی حضرت امام خمینی (ره) به‌عنوان نماینده ایشان در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد. با توجه به اینکه وی در مجلس شورای اسلامی عضو کمیسیون دفاع بود، در آن ایام توانست در جهت تدوین و تصویب قوانین مربوط به تشکیلات دفاعی کشور (ارتش و سپاه) گام های بلندی بردارد. 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید شیخ فضل الله محلاتی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صاحب الزمان❤️ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
سلام بر مردی که هیمَنه آمریکا را نابود کرد روزتون ولایی 😍 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
«والفجر و لیال عشر» دهه مبارک فجر، یادآور بصیرت و بشارت ملتی منسجم، خداجوی و ولایت مدار است که توانست تحت هدایت رهبری دوراندیش و شجاع و با بهره‌گیری از تعالیم عالیه دین مبین اسلام در رویارویی با استبداد شاهنشاهی فصل جدیدی از حیات سیاسی و فرهنگی خویش را آغاز کند و موجب احیای دین و معارف الهی در سرزمین کهن ایران شود. فرا رسیدن سال روز بازگشت حضرت امام خمینی رحمه الله به میهن و آغاز حرکت ده روزه ملت مسلمان و انقلابی ایران به سوی پیروزی انقلاب اسلامی و کسب استقلال و آزادی، بر شما ایرانیان با ایمان، فرخنده باد. 🇮🇷💫🇮🇷💫🇮🇷💫🇮🇷 🌸🌹🌸🌹🌸🌹 🌸🌹🌸🌹🌸🌹
. 👇👇👇کانال عمومی 👇👇👇               (تقویم همسران) اولین و جامعترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی. ✴️ جمعه 👈13 بهمن/ دلو 1402 👈21 رجب 1445 👈 2 فوریه 2024 🏛مناسبت های اسلامی و دینی. 🏴شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (به روایتی). 🔵امور دینی و اسلامی. 📛 امروز ساعت 00:10 بامداد قمر وارد برج عقرب می شود. 📛و یکشنبه ساعت 9:59 صبح قمر از برج عقرب خارج می گردد. 📛تقارن عقرب و نحس ،صبح جمعه برای سلامتی امام زمان عجل الله فرجه صدقه مطلوب است. 👶برای زایمان مناسب نیست. 💠به کانال ما در موضوع حرز امام جواد. علیه السلام و سایر ادعیه سری بزنید...👇 @Herz_adiye_hamrah 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓امروز قمر در برج عقرب و برای امور زیر مناسب است : ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️آبیاری. ✳️انواع حفاری ها. ✳️تحقیقات و بررسی و وارسی کردن. ✳️جابجایی و نقل و انتقال ✳️کاشت اشجار و جابجایی. ✳️درمان بیماری های عفونی. ✳️جراحی چشم. ✳️کشیدن دندان. ✳️بیرون آوردن خال و زگیل و دمل. ✳️و از شیر گرفتن کودک نیک است. 📛ولی امور اساسی و زیر بنایی مثل ازدواج خوب نیست. @taghvimehamsaran 🚖 سفر : مسافرت مکروه است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت)، باعث دولت می شود. @taghvimehamsaran 💉حجامت. خون دادن فصد و زالو انداختن... یا حجامت ، باعث روشنی دل می شود. @taghvimehamsaran ✂️ ناخن گرفتن. جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود... ✴️️ وقت استخاره. در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. @taghvimehamsaran 😴 تعبیر خواب... امشب : خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 22 سوره مبارکه "حج" است. کلما ارادوا یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها.. و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش آمدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد صدقه بدهد تا رفع گردد. شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز جمعه.   اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب. تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 02537747297 09123532816 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما همراه با لینک  ارسال  کنید. 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال مطلب با حذف لینک ممنوع و حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال در ایتا و سروش و تلگرام👇 @taghvimehamsaran ارتباط با ادمین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی....👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
پرواز کردن سخت نیست... عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم عاشقانه... ♥️ شهادت جبهه های جنگ، شهید محمد سخاوتی که عمری راقبل از انقلاب به مبارزه بارژیم ستمشاهی پرداخت وسپس با پیروزی انقلاب شکوهمنداسلامی تا تاسیس سپاه پاسداران وحضورفعال در عرصه های مختلف انقلاب، خصوصا زمان حضور عناصر منافقین خلق، وحفاظت ازشخصیت های انقلاب، نقش افرین کرد تاحضورچشمگیردرعملیاتهای مختلف درجبهه های نبرد جنگ تحمیلی وسرانجام رسیدن به وصال درعملیات پیروزمند کربلای ۵وپروازی عاشقانه وپرکشیدن باشهادت شهید🕊🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدان عباسعلی ومحمد سخاوتی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 حتی اگر تمام جهان غرق تاریکی شود، باز دلم روشن است امیدِ دیدنتان، چراغ دلم را تا همیشه روشن نگه خواهد داشت 🤲 🕊 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 اما النگوی انتخابی ام چهار و نیم میلیون بود نخریدم. درحال برگشت،رفتیم زیارت حضرت رقیه علیه السلام. درحرم تازه عروسی رادیدم که شوهرش از فاطمیون بود و شهیدشده بود. چنان گریه می کرد که از حال رفت. مادر شوهرش هم بود. خیلی ناراحت شدم وبه دلم بد آمد. ما را به مسجد اموی بردی و برای فاطمه توضیح دادی که اینجا کاخ یزید بوده. به طرف حرم خانم زینب علیه السلام که رفتیم در طول مسیر گیت های بازرسی بود. جلوی اولین گیت ، مسئول گیت تورابغل کرد وبه عربی باتو صحبت کرد. - چی می گفت؟ - می پرسید کجا بودی؟ خیلی وقته ندیدمت! هر جا می رفتیم کسی جلو می آمد و با توسلام و احوالپرسی می کرد. برایم جای تعجب بود. بعد از زیارت به ما" بوزه" دادی: ظرف هایی لبالب از بستنی کم شیرینی که روی آن عسل ریخته شده بود. بعد از مغازه ای دوکتیبه خریدیم، یکی برای هیئت مادر بزرگت و یکی برای مادرت .برای خانم صاحب‌خانه هم کتیبه خریدیم و هدایای کوچکی برای این وآن. همه این لحظه در کنار تو و باعطر تو پر می شد. انگار شیشه هایی بلورین با اشکال مختلف. خصوصا که زیارت خانم زینب کبری (س)وحضرت رقیه (س) هم لذتی داشت. صبح زود می رم پادگان، ماشین خودم رو میارم وبا هم می ریم زیارت حضرت رقیه (س). بعدم می ریم بازار. - بازار زینبیه که چیزی نداشت! بازاری هست روبروی مسجد اموی! صبح فردا ماشین آوردی ومن و بچه ها سوار شدیم،کلتت را هم مسلح کردی و کلاشی را هم گذاشتی کنار دست من. - نترس محض احتیاطه، شاید نیاز بشه! فاطمه عقب ماشین بود ومحمدعلی روی پای من. حرکت کردی سمت حرم حضرت رقیه علیه السلام. با اشاره به مسجد اموی کردی:" اینجا مقام راس حسین علیه السلام است، ولی با این اوضاع که هست وارد مسجد نمی شیم. وارد بازار شدیم به فارسی صحبت نکن، با اشاره حرف بزن!" ماشین را رو به روی بازار پارک کردی وپیاده شدیم. ابتدا برای زیارت رفتیم وبعد بازار. شبی که وارد سوریه شده بودیم برای هدیه تولدت که هنوز نداده بودم، شلوار کتان طوسی و بلوزی به همان رنگ و یک شیشه عطری خریدم. مقابل مغازه عطرفروشی بودیم که مردی جلو آمد وبه عربی گفت:" برو داخل کوچه لباسای زنونه ومردونه خوب هست!" پرسیدی:" فکر می کنی کجایی هستم؟" - یاایرانی یا لبنانی! - ازکجا حدس میزنی؟ - ازلباست وچادر خانمت! باز اصرار کرد که همراهش به داخل کوچه ای که می گفت برویم. قبول کردی، اما همین که جلوتراز ما راه افتاد گفتی" برگرد. زود. هفته پیش همین طور لبنانیا را بردن سرگرم کردن و بعدها اتوبوسشون رو بمب وصل کردن. به محض استارت، اتوبوس منفجر شد. بیا سوار ماشین بشیم وبریم!" درمسیر برگشت استرس داشتی وبه یک دور برگردان که رسیدی سریع دور زدی. پرسیدم:" آقامصطفی چیزی شده،خیلی مضطربی؟" - اینجا حالت شهرک رو داره،مصالحه ای شده که هیچ کس تیراندازی نکنه،ولی به محض دیدن ماشین نظامی وفرد غیربومی تیراندازی می کنن. محمدعلی به گریه افتاده بود بوسیدم وناز کردم، برایش شعرخواندم و پسرم پسرم گفتم. نگاهم کردی وگفتی:" عزیز حواست باشه، زیادی داری وابسته ش می شی! خوابی روکه برایت تعریف کردم یادت رفته؟" دلم لرزید:" نه یادم نرفته!" - پس زیاد وابسته ش نشو، اون مال تو نیست! باید بدیش بره! - بدی نه،با هم بدیم! - شاید من نباشم! - نه، یا تو یامحمدعلی. اگه تو باشی محمدعلی که هیچ،فاطمه را هم می دم، ولی تو نباشی نه! نگاه تندی کردی:" بااین کارات هم خودت هم من رو اذیت می کنی! من فقط نگران توهستم! همیشه آدم باچیزایی که دوست داره امتحان می شه. من نگران امتحانی هستم که توباید پس بدی!" ورودی زینبیه یک گیت داشت که این طرف شیعه نشین وآن طرف سنی نشین بود. مسجد اهل تسنن هم آنجابود. قبل از گیت،ماشین را پارک کردی. آن طرف گیت رفتیم غذا بخوریم که ساعت ناهار تمام شده بود. گفتم:" بریم هتل!" 🌷 🔸ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 - نه بریم جلو آنجا کبابی هست! رفتیم دیدیم مغازه قصابی است. همان جا گوشت را می برند وکباب می کنند. سر میز باز کباب را برایم لقمه می گرفتی ودر دهانم می گذاشتی ، اما در همان حال یک لحظه مکث کردی وآه کشیدی:" آخرین بار باشهید بادپا اینجا آمدیم،من رو مهمون کرد!" کباب که تمام شد دوباره سفارش دادی..بعداز ناهار رفتیم حرم زیارت. گفتم :" امشب شب تولدته، پیشاپیش تولدت مبارک!" دست دور شانه ام انداختی ومرا به خود فشردی. - این بهترین هدیه ای که توی عمرم گرفتم. همین که حضرت زینب علیه السلام شماها رو اینجا آورده تا در کنارم، باشین بزرگترین هدیه س. در هتل ساعتی به استراحت گذشت. مادر شهید صابری صدایم کرد:" سمیه خانم بیا خریدام رو ببین!" رفتم ودیدم. دیدن سوغاتی های که دیگران خریده بودند یکی از لذت های من بود. بعد فکری به ذهنم رسید:" حاج خانم میشه فاطمه رو پیش شما بگذاریم وبریم خرید! " چشمانش برق زد:" به شرطی که زود بر گردین وخریدا تونو اول از همه به من نشون بدین." با خوش حالی قبول کردم. ومحمد علی را آماده وتو را که خواب بودی بیدار کردم. فاطمه را پیش مادر شهید صابری گذاشتم و رفتیم، اما این بار پیاده رفتیم. دست هایت را قلاب کرده بودی دور شانه ام . اگر هم محمدعلی را می گرفتی.باز دستت رادور شانه ام می انداختی، سر راه روسری خریدیم، گفتم :" چون حضرت زینب علیه السلام تو رو رسما تواین شب به من داده و سالگرد ازدواجمونه، دوست دارم شیرینی بخرم وتوحرم پخش کنم ." روبروی هتل یک قنادی بود، رفتیم آنجا. نگاهی به شیرینی ها کردی و گفتی :" ما که سلیقه اینا رو نمی دونیم! بهتر پولش رو بدی ایستگاه صلواتی حرم، خودشون هرچی دوست داشتن بخرن! " در وقت برگشت گفتی :" می خوام برای بچه ها جوراب بخرم، توجنس جورابا روخوب می شناسی، بیا جنسی را انتخاب کن که پای بچه ها عرق نکنه." در حال انتخاب جوراب بودیم که کسی از پشت زد به شانه ات .فهمیدم فرمانده ات کارداشته وآن سرباز رو فرستاده دنبالت، ولی چون دیده دست دورگردنم انداختی خجالت کشیده جلو بیاید. پیغامش این بود که بروی حلب،گفتی:" چشم!" پول جوراب ها را حساب کردیم. شماره فرمانده رو گرفتی وبعد از صحبت با او گوشی رابه من دادی. - فرمانده می خواد باتو صحبت کنه! گوشی رو گرفتم و او گفت:" دست شما درد نکنه که دوری را تحمل می کنین واجازه می دین سید ابراهیم بیاد اینجا. او یکی از بهترین نیروهای ماست. به سید گفتم سیصد دلار حساب من براتون خریدکنه." تشکر کردم. بعد از رفتن سرباز گفتی:" خب حالا با این سیصد دلار چی می خری؟" به نظر من بیا یک گوشی بخر!" - نه تو گوشیت رو به من بده، من برات گوشی جدید می خرم. این سیصد دلار رو هم نگه می دارم با پول النگویی که فروختم النگو می خرم. محمدعلی که بغلت بود شست پایش رابه دهان برده می مکید وتو ذوق کرده بودی. گوشی ات رادادی به من:" گفتی یه عکس ازمن ومحمدعلی بگیر!" عکس گرفتم وبرگشتم هتل. خریدهایمان را به مادر شهید صابری نشان دادیم و با فاطمه برگشتیم اتاقمان. شب چمدانم را بستم. قرارشد صبح زود به زیارت حضرت زینب سلام الله علیها برویم. دردلم با خانم قراری گذاشتم.کافی بود کنار ضریح حرمش قرار بگیرم وهمان را بگویم. هنوز آفتاب نزده رفتیم حرم ،گفتی:" زود یه سلام بده وبیا بیرون!" جلوی ضریح ایستادم وقرارم را مرور کردم. باید به خانم می گفتم که کاری کند که دیگر مصطفی پیش خودم بماند و نتواند بیاید. آنجا، اما هرکار کردم زبانم نچرخید. شرم وجودم راگرفت. گفتم :"خانم !مصطفای من امانت برای شما باشه، برای شما دفاع کنه،ولی سالم برگرده!" سلام دادم وآمدم بیرون . دیدم روبروی کفشداری روی پله کوتاهی محمدعلی به بغل نشسته ای و با فاطمه بازی می کنی. - زیارت کردی؟ - بله! - زیرابم وزدی؟ - نتونستم! - اگر اتفاقی برام بیافته چی؟ - نه نمی افته! 🌷 🔸ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این میدان یه دوراهی هست شما کدوم راه رو انتخاب میکنید؟؟ 🤔 _______________________ ◀️ افشون و پریشون تنها کانال طنز😂 در نقد افشون و پریشونیهای ضد عفاف و حجاب برای ، رسانه باشید و به کانال [افشون و پریشون] بپیوندید. https://eitaa.com/joinchat/504102970C06f618a306
دستاوردهای انقلاب اسلامی(2) 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ظهر جمعه، مستند «آرمان روح‌الله» را ببینید 📽 مستند «آرمان روح‌الله»، روایتی از دیدار خانواده‌های شهدای امنیت با رهبر انقلاب، فردا منتشر خواهد شد. 🔄پخش این مستند، ظهر جمعه از KHAMENEI.IR و بطور همزمان از شبکه‌های سیما، به ترتیب در👇 🗓جمعه سیزدهم بهمن ۱۴۰۲ بعد از خبر ۱۴؛ شبکه یک سیما ساعت ۱۸؛ شبکه سه سیما 🗓یکشنبه ۱۵ بهمن؛ ساعت ۲۱:۴۵؛ شبکه افق 🗓سه‌شنبه ۱۷ بهمن؛ ساعت ۱۹؛ شبکه مستند 💻 Farsi.Khamenei.ir
‍ 🌹 _چه با اطمینان! _حضرت زینب (س) مادر شیعه ها و پشتیبانشونه، راضی نمیشه برای بچه هاش اتفاقی بیفته. اون خودش از عزیزاش دور شده، راضی نمی شه من از عزیزم دور بشم! خندیدی:«فیلم داره خیلی هندی می شه، راه بیفت بریم!» برگشتیم هتل. ساک تو را آوردم. شب اولی که آمدم هتل، بلوزی زرد تند و شلواری مشکی تنت کرده بودی که خیلی بهت می آمد. گفتم:«اینا رو هم بذارم توی ساک؟» _نه با خودت ببر، گرفته بودم فقط برای تو بپوشم! مادرت برایت پسته داده بود. آن ها را دو بسته کردم و در جیب های ساک گذاشتم. خندیدی. _چرا می خندی؟ _آخرش تو ساکم رو بستی! _یعنی چی؟ اگه این طور بگی نمی بندم! _حالا که شروع کردی تمامش کن! ساک را بستم و دادم دستت. خواستی بیرون بروی، نگاه چرخاندم. قرآن جلوی آینه بود. _صبر کن! قرآن را برداشتم بالای سرت گرفتم. نگاهم کردی. ومحکم بغلم کردی _این سری حتماً با پیروزی بر می گردم. خیلی انرژی گرفتم! تا جلوی ماشین آمدم. وسایلت را گذاشتم داخل ماشین و بدرقه ات کردم و تو رفتی. بعد از صبحانه، بچه ها را برداشتم و با چند نفر از کاروانیان رفتیم حرم. ساعت دوازده و نیم برگشتیم هتل، ساعت حرکت، سه بعد از ظهر بود. در فرصتی که مانده بود، نشستم و دعا خواندم. بیست دقیقه به سه بچه ها را برداشتم و آمدم لابی هتل، صدایت را شنیدم که با تلفن صحبت می کردی. تعجب کردم، آمدم جلو. _اینجا چه می کنی آقا مصطفی؟ _مأموریتمون افتاده شب، اومدم خودم ببرمتون فرودگاه! وسایلمان را چیدی داخل ماشین. چون دوستت همراهت بود، من و بچه ها نشستیم عقب ماشین. پشت سر ماشین ها راه افتادی. داخل فرودگاه کمکم کردی و محمدعلی به بغل، چمدان را گرفتی. حتی از گیت هم رد شدی، محمدعلی بی قراری می کرد. احساس می کردم در بغل تو بیشتر گریه می کند، چون او را که می گرفتم ساکت می شد، اما تلاش می کرد دوباره بیاید بغلت، وقتی می گرفتی اش گریه می کرد. این حالم را بد می کرد. _چقدر این بچه مامانیه. دو دقیقه هم بغل من نمی مونه! _عوضش این یکی باباییه! سعی می کردم با گفتن این حرف ها، به خودم دل داری بدهم. در آخرین لحظه عمیقاً نگاهت کردم. چقدر لباس سبزی که پوشیده بودی به تو می آمد! چقدر قدت بلنده شده بود و شانه هایت پهن و صورتت نورانی. با شنیدن پیامکی که ارسال شد گوشی را باز کردم. _رسیدی؟ _بله. _خداروشکر. تازه رسیده بودم ایران. گوشی را خاموش کردم و به بچه ها رسیدم. ساک ها را باز و وسایل را جا به جا کردم. صبح با صدای پیام بیدار شدم:«نمی‌خواهی بیدار بشوی؟» _ تازه بیدار شدم. خیلی خسته بودم! _مگه با شتر مسافرت کردی! _ با محمدعلی برگشتم که پدرم را در هواپیما درآورد. هواپیما هم چهار ساعت و نیم تاخیر داشت. از ساعت هفت درای هواپیما را بستند و موتور خاموش. نمی‌دونی چقدر گرم بود! این بچه هم مدام جیغ می‌زد.هواپیما که می‌خواست پرواز کنه خودمم کم آورده بودم و بی‌حال شده بودم. خدا پدر خانم صابری رو بیامرزه که بچه رو گرفت و دوید انتهای هواپیما تا اون رو آروم کنه. چند تا مهمان دار ۰فقط بچه رو باد می‌زدند، چون کل مسیر بی‌تابی کرد. خونه هم که رسیدیم همینطور! کمی با هم صحبت کردیم. باز دوری، باز فاصله و باز امید به هم رسیدن. روزها از پی هم یکی یکی می‌رفتند و من امید داشتم با تمام شدن هر روز، یک قدم به تو نزدیک‌تر شوم. نمی‌توانستم با تو حرف نزنم. زمان می‌گذشت و چون زیاد با تو صحبت می‌کردم، دو بار از طرف مخابرات تلفنم قطع شد. باید برای رفتن به هرجا و هر کاری از تو اجازه می‌گرفتم. گاهی که این ارتباط قطع می‌شد، دست به هیچ کاری نمی‌زدم تا وقتی که صدایت را می‌شنیدم. آن وقت یک نفس حرف می‌زدم. گفتی:« فاطمه هم به تو رفته. مو به مو! پله اول، پله دوم!» زود رنج و عصبی شده بودم و حساسیتم بالا رفته بود.شده بودم گل قهر و ناز، به هر کلامی میرنجیدم ودر خودم فرو میرفتم . 🌷 🔸ادامه دارد...
‍ 🌹 شب تولد سارا، بچه خواهرت بود. همه بودند، شمع که خاموش شد و کیک بریده شد. فاطمه بهانه گرفت.:" تولد من بابا نبود، تولد سارا باباش بود!" - عوضش بابا جان تو رو برده پارک! - من بابای خودم رو می خوام! به خانه که آمدیم تلفن زدم وتو با فاطمه صحبت کردی اما آخرش گفتی:" عزیز این تویی که باید بچه را آروم کنی!" دو روز بعد محمد علی بغلم بود. جلوی آینه شمعدان سر طاقچه ایستاده بودم، در حالی که با تو تلفنی حرف می زدم، فاطمه شکلک در می آورد محمد علی غش غش می خندید. بغض کردی:" سمیه تو رو به خدادیگه این کار رو نکن اذیت می شم وقتی صداش هست وخودش نیست!" چی شده بود که انقدر حساس شده بودی؟ خیلی حرف ها آمد به زبانم، اما نوک زبانم رو گاز گرفتم وگفتم. آن روز تلفن را قطع کردم. چیزی داشت اتفاق می افتاد نمی دانستم چیست، اما مثل شب پره ای دور سرمن و بچه هامی گشت. تصمیم گرفته بودم بروم کلاس رانندگی. راجع به این موضوع چیزی نگفتم، می خواستم سورپرایز بشی. البته اجازه شو خیلی پیش ترها گرفته بودم. رفته بودم آموزشگاه منتظر تا ماشین بیاد وتمرینم راشروع کنم.: " به من زنگ بزن!" زدم. - پرسیدی:" کجایی"؟ خواستم نگویم، ولی نمی توانستم دروغ بگویم:" بیرون !" - کجاوچه می کنی؟ - آمدم آموزشگاه رانندگی! - جدا؟ آفرین! الان چه مرحله ای هستی؟ - آیین نامه رو آزمون دادم،قبول شدم،می رم فنی. - دستت درد نکنه خانمم! - از دست تو مجبور شدم! - چند وقت بود به تو می گفتم برو، ولی گوش نکردی! - من راننده شخصی داشتم. حالا هم دلم می خواد بیشتر باتو باشم! - جدااز شوخی،لازمت میشه! - حالا توکجایی؟ - تو پادگان، بچه ها رو آموزش میدم. نگران نباش، جای من امنه! می خواستم موضوعی رابهت بگم، یکی از بچه ها خواب دیده حضرت زهراعلیه السلام بهش گفته مرحله اول رو شما بگذرونید، مرحله دوم خودم فرمانده شما هستم. از این حرف خیلی انرژی گرفتیم. - حالا مرحله اول راگذروندید؟ - بله تموم شده، از این به بعد کارخود بی بی یه. - توکه می گفتی سر شصت روز میای، حالا که شده هفتاد روز! - باید این" فوعه وکفر یا" روآزاد کنیم بعدبیام هردو محله شیعه نشینه! صحبت هامون به درازا کشید، طوری که دو بارگوشی ام روشارژ کردم. از همین فاصله ازحرف هایت انرژی می گرفتم. بالاخره دل کندم تابعد. شب دوباره زنگ زدم گوشی ام دوسه هزارتومان شارژ داشت. با بی سیم صحبت می کردی. از من خواسته بودی پیام تصویری داشته باشیم با اصرار این برنامه راروی گوشی نصب‌ شده بودم. از وقتی از سوریه برگشته بودم بی تابی ام بیشتر شده بود. حالاپول تلفنی که برای این مدت داده بودم، عجیب وغریب بود. فقط یه آدم مجنون این کار را می کرد. پرسیدی:" کار پایگاه چی شد؟" قرار بود یک سری کارهای قرآنی در مسجد انجام بدهم که ازمن پرسیدی چه کردم. برای مدرسه فاطمه هم قرار بود ایستگاه صلواتی داشته باشیم. و تعدادی کبوتر کاغذی درست کنم و روی آنها مطالبی بنویسم. آن شب درباره این کبوترها گفتم، کبوتران که باقیچی بال هایشان را چیده بودم و با ماژیک قرمز باید روی آنها شعار می نوشتم. همون شب عمو جعفر زنگ زد منزلمان:" برای تاسوعا نذری پزون داریم،بابچه ها بیاین اینجا." - چشم ولی باید زود برگردم! این زود برگردم هر وقت که با من درمهمانی ها نبودی می گفتم. بی تو تاب زیاد ماندن را نداشتم. شب تاسوعا با محمدعلی وفاطمه منزل عمو جعفر بودم. مامان و بقیه هم بودند. از بیرون صدای سینه زنی می آمد. همه در حال درست کردن غذا برای نذری فردابودند. که یکی از دوستانم زنگ زد وشروع کرد به صحبت. حرف کشیده شد به همسران شهدا نمی دانم چطور اجازه دادم به صحبتش ادامه بدهد، با این همه گفتم :" از شهادت نگو!: - فکرمی کنی برای آقامصطفی اتفاقی نمی افته؟ کسی که میره اونجا صد درصد نگم، یک درصد احتمالش هست که شهیدبشه! 🌷 🔸ادامه دارد...
       👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇       👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                   (تقویم همسران) (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ شنبه 👈14 بهمن/ دلو 1402 👈22 رجب 1445👈 3 فوریه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛قمر در برج عقرب است. ❇️صبح اولین روز هفته را با صدقه شروع کنید‌. 💠 به کانال ما در موضوع حرز امام جواد علیه السلام و ادعیه همراه بپیوندید مناسبترین قیمت و مطمئن.👇 @Herz_adiye_hamrah 👶 مناسب زایمان است: و نوزاد خوش قدم و محبوب و زندگی پاکی دارد. 💑مباشرت امشب: قمر در عقرب است. از مباشرت به قصد فرزند آوری احتیاطا اجتناب گردد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️آبیاری. ✳️انواع حفاری ها. ✳️تحقیقات بررسی. ✳️جابجایی اشجار و درختکاری. ✳️درمان بیماری های عفونی. ✳️جراحی چشم. ✳️کشیدن دندان. ✳️بیرون آوردن خال و زگیل و دمل. ✳️و از شیر گرفتن نیک است. 📛ولی امور اساسی و زیر بنایی مثل ازدواج خوب نیست. 🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست. 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 💇💇‍♂  اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث فقر و بی پولی می شود. 💉💉 حجامت: فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، باعث قوت دل می شود. 😴 تعبیر خواب. خوابی که (شب یکشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 23 سوره مبارکه " مومنون" است. و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم... و مفهوم آن این است که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند و یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن. شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 استخاره: وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد. 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. @taghvimehamsaran 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن. 09032516300 02537747297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran تماس با ادمین ایتا👇کانال تقویم همسران در ایتا و سروش و تلگرام. 👇ادمین...👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
💠من بالاي قبر ايستاده بودم، در همان لحظه به امام حسين(علیه‌السلام) متوسل شدم و گفتم: يا اباعبداالله (علیه‌السلام) من در اين مصيبت فرزندم گريه و زاري و شيون نمي كنم. تو هم در كربلا به بالين فرزندت علي اكبر رفتي و مي داني كه چه حالي دارم و چه اشتياقي دارم كه يكبار ديگر روي فرزندم را ببينم و به چشمان او نگاه كنم. امام حسين(علیه‌السلام ) را قسم دادم كه به حق علي اكبر دوست دارم چشمان فرزندم را كه بسته است مانند زمان حياتش باز ببينم و به آن نگاه كنم. و در همان لحظه مشاهده كردم چشمان فرزندم به مدت چند ثانيه باز شد و به من نگاه كرد و بعد هم چشمان خود را بست. اين معجزه خداوند و عنايت امام حسين(علیه‌السلام ) را همه به چشم خودشان ديدند 📃راوی:مادرشهید 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید علی اکبر صادقی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
✅ نمک دریا 10 حدیث از كتاب معتبر کافی در باب نمک☝️ نکته : روایات در اصل مفید بودن نمک طبیعی تواتر معنوی دارد👌 1- امام باقر (ع) فرمود: همانا شفای 70 بیماری در نمک وجود دارد، یا اینکه فرمود: 70 نوع درد، سپس فرمود: اگر مردم می دانستند که در نمک چیست، بیماران خود را با غیر از نمک درمان نمی کردند . کافی 6 : 326 ح 3 . 2- امام کاظم (ع) : سفره ای که در آن نمک نباشد برکت ندارد، وبرای بدن سالتمر آن است که با نمک شروع شود . کافی 6 : 326 ح 5 . 3- امیرالمومنین (ع) فرمود: ابتدای طعام خود را با نمک آغاز کنید، اگر مردم می دانستند که در نمک چیست، او را بر دریاق مجرب مقدم می کردند . کافی 6 : 326 ح 4 . 4- امام باقر (ع): خداوند به موسی بن عمران (ع) وحی کرد که: به قوم خود دستور بده که طعام خود را با نمک شروع کنند و با نمک تمام کنند، وگرنه جز خود کسی را ملامت نکنند . کافی 6 : 326 ح 6 . 5- پیامبر (ص) به حضرت علی علیه السلام فرمود : یا علی، طعامت را با نمک آغاز کن و با نمک ختم کن، همانا هر کسی طعامش را با نمک آغاز و ختم کرد، خداوند او را از 70 نوع بلا دور می کند، که ساده ترین آن جذام است . کافی 6 : 325 ح 1 . 6- امام رضا (ع) به ما فرمود: کدام ادام (خورشت یا چیزی که با نان خورده شود) بهتر است ؟ برخی گفتند: گوشت، و برخی گفتند: روغن، برخی گفتند: شیر، سپس امام (ع) فرمود: بهترین ادام نمک است ، ما به بیرون برای تفریح رفته بودیم و برخی از جوانان نمک را فراموش کرده بودند، برای ما گوسفند بسیار چاقی را ذبح کردند، اما سودی نداشت [بخاطر عدم وجود نمك] تا اینکه برگشتیم . کافی 6 : 326 ح 7 . 7- امام باقر (ع) : عقرب پیامبر (ص) را نیش زد، حضرت فرمود: خدا تو را لعنت کند فرق نمیگذاری که مومن را اذیت کنی یا کافر را، سپس درخواست کردند که نمک بیاورند، پس جای زخم را با نمک ماساژ دادند آرام شد، سپس امام باقر (ع) فرمود: اگر مردم می دانستند که در نمک چیست، دیگر دنبال دریاق نمی رفتند . کافی 6 : 327 ح 9 . 8- امام صادق فرمود: هر کسی بر لقمه اول غذا نمک بپاشد، کک و مک صورت او از بین می رود . کافی 6 : 327 ح 8 . 9- امام صادق (ع): پیامبر (ص) خیار را با نمک میل میکردند . كافى 6: 373 ح 1 . 10- امیرالمومنین (ع) تره را با نمک جریش (دریا) می خوردند . كافى 6: 366 ح 8 .
♦️ 🔹‌ از فراقت چشم ها غرق باران می‌شود عاشق هجران کشیده زودگریان می‌شود 🔹‌ کوری چشم حسودانی که طعنه می‌زنند عاقبت می آیی ودنیا گلستان می‌شود.. 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 آقا مرتضی آوینی می‌گفت: «مَشک رنج‌های انقلاب را به دندان کشیده‌ایم، دست و پا داده‌ایم، اما آن را رها نکرده‌ایم...» ما نیز تا زنده ایم آن مشک را رها نخواهیم کرد حتی به اشک! به خون، به سر...♥️ 🌷 🕊 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 - خب باشه، ولی توچطور دلت میاد بگی؟ - فکر می کنی برای آقا مصطفی چه اتفاقی می‌افته ؟ -همیشه از خدا می‌خواستم برگرده ،حتی اگه از گردن به پایین فلج بشه و نتونه صحبت کنه، همین که چشماش باز باشه و گوشه خونه ام باشه برام کافیه ! - خیلی بی‌انصافی که براش چنین آرزویی داری فکر نمی‌کنی چقدر اذیت میشه؟ - به اذیتش فکر نمی‌کنم و به این فکر می‌کنم که هست! - بگذریم به قول تو از این حرفا نزنیم ! - صدای سینه زنی نزدیک تر شده بود. احساس می‌کردم دارم از حال می‌روم، و به دیوار تکیه دادم . - چطور بگذرم وقتی احساس می‌کنم چنین روزی برای منم هست خیلی ذهنم درگیر همسران شهدا شده . با او که خداحافظی کردم سریع به تو زنگ زدم .صدایت می‌آمد که آن طرف خط با بیسیم صحبت می‌کردی. هرچه منتظر ماندم صحبت تمام شود نشد. تلفن را قطع کردم، در حالی که صدایت در گوشم می‌پیچید .بی آنکه کلماتت یادم بیاید آن شب برگشتم خانه. در حالی که محمدعلی را می‌خواباندم، شروع کردم به خواندن دعای حصار. فاطمه اعتراض کرد :"بازم این دعارا برای محمدعلی می‌خونی و برای من نمی‌خونی ؟: خندیدم:" برای محمدعلی نمی‌خونم، برای بابا می‌خونم!: همیشه وقتی خواندن دعا در آرامش فرو می‌رفتم ،ولی آن شب نشد به آیت الکرسی که می‌رسیدم یا اشتباه می‌خواندم یا یادم می‌رفت. محمدعلی روی پایم بود و تکانش می‌دادم که وسط دعا خوابم برد. بیدار شدم و یادم آمد نتوانستم آیت الکرسی را تا انتها بخوانم. دوباره شروع کردم، اما باز یا یادم می‌رفت یا خوابم می‌برد . فهمیدم که کنار محمدعلی دراز کشیدم و از هوش رفتم .صبح که برای نماز صبح بیدار شدم، یادم آمد که نتوانستم حصار را کامل بخوانم. سعی کردم بعد نماز بخوانم، اما باز هم نشد. ترس وجودم را گرفته بود. بچه‌ها که بیدار شدند صبحانه‌شان را دادم ، آماده‌شان کردم و رفتیم پارک شهدای گمنام. قرار بود مراسم روز تاسوعا آنجا برای خانم‌ها برگزار شود. محمدعلی گریه می‌کرد نمی‌توانستم او را آرام کنم و خانم‌ها به نوبت او را می‌گرفتند مامان نبود تا به دادم برسد ،خانه عمو جعفر بود .آخر سر محمدعلی را گرفتم و از حسینیه شهدای گمنام آمدم خانه. لباس‌هایش را عوض کردم و رفتم مسجد امیرالمومنین تا در ظهر تاسوعا آنجا هم نماز بخوانم و هم سخنرانی و عزاداری گوش کنم. به ذهنم آمد که هفته قبل روز علی اصغر علیه السلام محمدعلی را که روز تولد حضرت علی اصغر علیه السلام به دنیا آمده بود لباس سقایی پوشانده بودم و برده بودم همایش شیرخوارگان که در پارکی نزدیک حسینیه بود. بچه‌های پایگاه هم بودند. همه می‌شناختند که او پسر توست می‌آمدند وبغلش می‌کردند و می‌بردند. بعد هم دادند بغل مداح. او هم محمدعلی را سر دست بلند کرد و گفت :" بابای این بچه الان توی سوریه در حال نبرده، براش دعا کنید سالم برگرده." رفتم مسجد همانجا. روحانی مسجد دعای علقمه را می‌خواند، آن هم با ترجمه فارسی می‌دانستم مثل همیشه همین که دعا تمام شود و حاجت روا باشی زمزمه لب‌ها شود، حاجتم تو خواهی بود. اینکه سالم برگردی، اینکه بیای و بیشتر پیش ما بمانی، اینکه جنگ تمام شود و دیگر نروی اما وسط دعای علقمه که خواستم دعا کنم دیدم نمی‌توانم، و شرمی وجودم را گرفت :"خجالت نمی‌کشی سمیه؟ حضرت زینب چه مصیبتا که نکشید. ندیدی چه اتفاقی برای امام حسین علیه السلام افتاد . اون وقت تو می‌خواهی برای مصطفی دعا کنیم؟ خدایا هر طور که صلاح می‌دونی، خدای من هر طور که صلاح می‌دونی!" تمام مدتی که نبودی می‌دانستم تا رضایت به شهادتت ندهم شهید نمی‌شوی .فکر شهادتت جانم را پر از استرس می‌کرد. نه، تو شهید نمی‌شوی تا من نمی‌خواستم مگر شهید مرد مدق به همسرش نگفته بود این همه سختی‌های مرا می‌بینی، پس رضایت بده به شهادتم. پس من تا راضی نمی‌شدم نباید تو شهید می‌شدی .مراسم مسجد که تمام شد بچه‌ها را برداشتم وآمدم خانه. از فاطمه کوچولو هم ناراحت شده بودم. بهانه گیری‌هایش خسته و بی طاقتم می کرد دلم می‌خواست ساکت باشد ،هیچ نگوید و هیچ نپرسد خانه که آمدم دیدم چقدر خانه آشفته است، هر کار کردم جمع و جور کنم دست و دلم نرفت فاطمه باز پیچید به پر و پایم. شاید چون حال خرابم را می‌دید دعوایش که کردم شروع کرد به گریه:" مامان چرا اینجوری می‌کنی؟" گفتم :"اصلا حوصله ندارم .با من صحبت نکن. به من کاری نداشته باش و سرت به کار خودت باشد !" گوشی دستم بود و فکر می‌کردم به دوستت پیام بدهم یا نه ؟ساعت ۴ بعد از ظهر بود که مامان از خانه عمو جعفر برایم نذری آورد. در خانه را که باز کردم ،بعد از ظهر بود نگاهی به هال انداخت :"سمیه چرا اینجا انقدر به هم ریخته اس ؟"باز نگاهی به صورتم کرد. می‌دانست حال من بی‌ارتباط به نبودن تو نیست - ازمصطفی خبر داری؟ 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 پدرم که آمد حیرت کردم:" باباچرا دولا دولا راه میر ی؟" - همین جوری! مامان بی تابی می کرد ،می گفت:" جواب فاطمه رو چی بدیم؟: گفتم:" خودم با فاطمه حرف می زنم!" اورا بردم داخل اتاق ،بغلش کردم:" مامان تواین مدت که بابا نبود،اگه اتفاقی می افتاد چطوری بهش می گفتی؟" - زنگ می زدم بهش! - حالا می خوام یه خبر خوب بهت بدم.ازاین به بعدنیازی نیست به بابا زنگ بزنی،هراتفاقی که برای توبیفته، قبل از آنکه کسی متوجه بشه،بابات متوجه میشه،هرجا بخوای بری همراهته،هیچ وقت از تو دور نمی شه! کمی منو نگاه کرد، بغض کرد در حالی که بغلم کرد گفت:" یعنی بابا شهید شده؟" - آره ولی نمرده! سرش را روی سینه ام گذاشت وهق هق کرد. محمدعلی رو آوردند شیرش بدهم، احساس کردم جان به تن ندارم تابرسد به شیر. هشت روز بعد پیکرت را آوردند. از مسئولت خواسته بودی برای تو و من درمعراج دیدار خصوصی بگذارد. به معراج که می آمدم باخودم فکر می کردم هنوز زنده ای. هرکس با من حرف می زد یا می خواست تسلیت بگوید می گفتم:" مصطفی زنده س. هروقت شنیدین مرده هر کاری خواستین بکنین هر چه خواستین بگین،ولی حالا زنده س!" کنار تابوتت که رسیدم،دیدم که چهره‌ات پراز آرامش هست نشستم وآرام گرفتم:" تومصطفای منی؟ " مصداق آیه ی ما زن ومرد را برای آرامش همدیگر خلق کردیم رااحساس می کردم، ولی فاطمه شوکه شده بود. داخل دهان وبینی ات پنبه گذاشته بودند. جمعیت آمده بودند می خواستند تو را ببینند. مداحی آمده بود و می خواست روضه بخواند. داد زدم: " اینجا جای روضه خوندن نیست.من تحملش را ندارم!" می دانستم اگر روضه بخواند حالم بد می شود. دیگر نمی توانم خوب تماشایت کنم وحرف هایی که باید، با تو بگویم. وقتی همه دیدار کردند، پیکرت را بردند پشت معراج و گفتند:" خودش خواسته با همسرش تنها باشد." وقتی رفتم مامانم وبرادرنم هم آمدند. مامان بی قراری کرد، حالش بد شد او را بردند بیرون. من ماندم و تو ومادر شهید قاسمی دانا که نمی خواست تنهایم بگذارد. نشستم کنارت وگفتم:" مصطفی تربیت بچه ها با من نیست. حالا که کارهای مردونه زندگی رو گذاشتی رو شونه های من، پس تربیت بچه ها باخودت . من کارای مردونه رو می کنم و تو هم بچه ها روتربیت کن. اگر فردا روز بچه ها بد تربیت شدند، نگی تقصیر توئه. یادت باشه که خودت بد تربیت کردی. می دونی که توان کار مردونه ندارم، ولی سعی می کنم انجام بدم و بشم مرد خونه به شرطی که توبچه ها رو تربیت بکنی." بعدها شنیدم شب شهادتت از ساعت دوازده تا چهارصبح با دوستی صحبت کردی و به صورت شفاهی وصیت کردی. شنیدم فقط دو ساعت راجع به من صحبت کردی وگفته ای :" بگویید خانم من از من راضی باشد. موقع خاکسپاری خاک کفشش را روی سرم بتکاند. تا روی صورتم بریزد جواز ورود من به بهشت شود. به او بگویید هراتفاقی افتاد مثل همین چند سال که چیزی نگفت وسکوت کرد. باز هم سکوت کند. به او بگویید از من راضی باشد. در معراج دمی با من تنها بماند." از معراج که آمدیم فاطمه ناراحت بود و مدام می گفت: " من نمی تونم بخوابم،اون بابا ،بابای من نبود!" بعدا پیکرت را بردند دانشگاه. چون مدت زیادی بیرون مانده بودی، دوباره خونریزی کرده بودی ومجبور شدند بار دیگر غسل وکفنت کنند. شستشوی این بار با آب گرم بودو پنبه ها را بر داشته ولب ها را به هم نزدیک کرده بودند. برای همین سجاد آمد دنبالمان:" بابای فاطمه، برای فاطمه ومادرفاطمه دعوت نامه خصوصی داده !" وقتی خواستیم برویم مادر شهید قاسمی دانا وخانم حاج نصیری هم آمدند. سر راه فاطمه گفت:" می خوام برای بابام گل بخرم. " سجاد جلوی گل فروشی نگه داشت. وفاطمه گل خرید و رفتیم معراج شهدا. پیکرت را گذاشتم زمین. رویت را که باز کردند، پنبه داخل دهان وبینی ات را برداشته بودند. فاطمه نگاهی به صورتت کرد وگفت:"من این را هم قبول ندارم!" گفتم :" وقتی بابا عمیق می خوابید چطوری میخوابید؟ "کمی فکر و گفت:" آهان همین طوری می خوابید!" شب آمدیم خانه . دسته های عزاداری می آمدند در خانه ما. دنبال فاطمه بودم، دیدم سجاد اورا برده بیرون وبرایش لباس سرمه ای وکت سفید وچادر وروسری خریده. و بعد او را برده پارک و شامم پیتزا به اوداده. وهمان جا نگهش داشت . واورابغل گرفت تا خوابش برد. دایی مهربان! یعنی دخترمان بی پدر شده بود ؟! 🌷 🔸ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
         👇تقویم نجومی یکشنبه👇      👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                (تقویم همسران) اولین و جامعترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی. ✴️ یکشنبه 👈15 بهمن/ دلو 1402 👈23 رجب 1445👈4 فوریه 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ✔️ ترور نا موفق امام مجتبی علیه السلام توسط جراح بن سنان اسدی ملعون. ✔️ مسموم شدن امام موسی بن جعفر علیه السلام " 183 ه.ق ". ⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛امروز ساعت 09:59 صبح قمر از برج عقرب خارج می شود. و شایسته است تا آخر شب احتیاط کنید و از امور اساسی اجتناب فرمایید. 📛صدقه صبحگاهی مطلوب است. 👼 مناسب زایمان و نوزاد زیبا و محبوب مردم و در همه احوال خوب تربیت شود. @taghvimehamsaran 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج عقرب است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است : ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️آبیاری. ✳️انواع حفاری ها. ✳️تحقیق و تفحص. ✳️جابجایی اشجار و درختکاری. ✳️درمان بیماری های عفونی. ✳️جراحی چشم. ✳️کشیدن دندان. ✳️بیرون آوردن خال و زگیل و دمل. ✳️و از شیر گرفتن کودک نیک است. 📛ولی امور اساسی و زیربنایی مثل ازدواج خوب نیست. 🔵امور نگارش ادعیه و حرز و نماز آن خوب نیست. 🚖 مسافرت: سفر مکروه است. 💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید.👇 @Herz_adiye_hamrah 🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث روبراه شدن امور می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، باعث شادی دل می شود. 😴😴تعبیر خواب. خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 24 سوره مبارکه "نور" است. یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم.... و چنین استفاده میشود که خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید و دلیل و شاهد بیاورد و بر وی غلبه کند و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. @taghvimehmsaran 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد. @taghvimehmsaran 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 📚 منابع مطالب: کتاب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 02537747297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک  ارسال  کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد. 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇 @taghvimehmsaran ای دی ادمین 🆔👇 @tl_09123532816 لینک گروه در پیام رسان ایتا و سروش و بله👇 @taghvimehamsaran https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🔸️واکنش محمد محبی، زننده گل اول ایران در بازی امروز
💢علی رغم اینکه سن و سال زیادی نداشت و تنها یک سوم از خدمتش طی شده بود، در این مدت رشد چشمگیری کرده بود. مخصوصا از نظر اطلاعات نظامی و تاکتیکی وقتی در جمع نیروهای تحت امر خود صحبت می کرد و یا کار آموزشی انجام می داد. آدم یاد شهید حسن باقری و شهید مهدی زین الدین می‌افتاد که در سنین کم چطور یک عملیات را هدایت می کردند. تصمیم گرفته بودم وقتی از سوریه به ایران بازگشتم مسوولین مربوطه را در خصوص استفاده بیشتر از حجت متقاعد کنم و به نوعی به سبب مسوولیتم حجت آقا را به آنها معرفی کنم، اما حالا این حجت است که باید سفارش ما را به ارباب کند... مدافع حرم حجت باقری 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید حجت باقری 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
❤️❤️ 💛💛 💚💚 🔹‌کمتر رُخِ خويش را زِمن پنهان كن 🔹‌بيمارِ تواَم درد مرا درمان كن... 🔹‌اين آرزويم بَرآر،تا آخر عُمر... 🔹‌يك روز مرا به خيمه ات مهمان كن اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌸 _وعاقبتتون_شهدایی 🕊 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 روزهای بعد ازشهادت سخت تر ازخود شهادت است. وقتی از حضرت سجاد علیه السلام می پرسند:" کجا از همه جا سخت تر بود؟" می فرماید:" الشام،الشام!" شهادت آن قدر اذیت نمی کندکه حواشی آن. دیگرمی دانم که خودم باید تمام کارهایم را به تنهایی انجام دهم تا برای کسی زحمتی ایجاد نکنم، حتی خریدها را. این را از همان زمان که به سوریه رفتی یاد گرفتم وحالا بیشتر. از کارهای روزمره، ازخرید و بچه داری و کارهای خانه ناراحت نمی شوم، آنچه ناراحتم می کند حرف ها وحرکات مردم است واینکه دیگر نمی توانم با تو مشورت کنم و در تصمیم گیری ها از تو کمک بگیرم. آن روزها هر وقت می آمدی چند دقیقه اول فقط نگاهت می کردم بدون حرف. الان هم وقتی خوابت را می بینم فقط نگاهت می کنم باز هم بدون حرف. در یادواره ای از کسی پرسیدم:" اگه مصطفی یه جا کم بگذاره وحواسش نباشه، بازخواست میشه؟ " جوابش ناراحتم کرد:" بعداز شهادت پرونده اعمال بسته می شه ودیگه باز خواستی نداره." خیلی ناراحت شدم. آن روز از بهشت رضوان که ردشدم برای همه شهدا صلوات فرستادم. برای همه به جز تو.گفتم:" مصطفی امشب باید تکلیف من رو روشن کنی!" برف شدیدی می آمد. رفتم فاطمه و محمدعلی را از خانه مامانم آوردم. آن ها که خوابیدن نشستم و با عکست صحبت کردم مثل همین حالا. گفتم:"که من سرم نمی شه،باید امشب برام مشخص کنی که هنوز مرد خونه هستی یانه؟ من رو که می شناسی،شاید نتونی بیای تو خوابم ولی به خواب هرکی رفتی ، همین امشب باید این مسئله را روشن کنی!" شب خوابیدم. صبح که بلند شدم برادرم پیام داد که برادر خانمش آقا ناصر خوابی دیده. وزنگ زدم به آقا ناصر وگفتم:" اون خواب چی بوده؟"درجوابم گفت:" خواب دیدم در پذیرایی اتاق شما نشسته ام وجلسه داریم وآقامصطفی یک سری نکات را گفت. جلسه که تمام‌شد خونه شلوغ وآشفته. به من گفت: ناصر بلند شو اینا رو جمع کن،الان خانمم میاد ناراحت می شه. درهمان حال محمد علی می خواست بره دستشویی. آقامصطفی گفت: صبر کن الان مامانت میاد. گفتم: مگه باباش نیستی؟ خوب ببرش دست شویی:.گفت الان یک سری کارا هست که من نمی تونم انجام بدم،فقط خانمم بایدانجام بده. پرسیدم: پس شماچه می کنی؟ گفت: بایدحواسم به خانمم وبچه ها باشه وبا اون بیشتر بازی کنم. بعد حس کردم وقت اذانه. گفت بلند شو وضو بگیر بیا نماز بخون سجاده رو پهن کرد و شروع کرد به نمازخواندن گفتم: تو که همیشه مسجد نماز می خوندی؟ گفت: چند وقته نمازم رو تو خونه خودم می خونم.." همان روز گلدان شمعدانی گرفتم وغامدم اینجا سر مزارت وتشکر کردم. چند روز بعد مادرت از سفر خوزستان آمدو تلفن زد: " نمی دونم چرا چهارشنبه شب خواب مصطفی را دیدم. خواب دیدم اورکت خاکی سپاه تنشه وکنارم‌ دراز کشیده من هی توی ذهنم می گم خدا رو شکر که مصطفی هوای سمیه رو داره و براش ظرف می شوره واین طرف وآن طرف میبردش،دیگه خیالم راحته. " دو روز بعدخواهر شوهرم خوابی را که دیده بودتعریف کرد:" شماو داداش مصطفی بالای سفره نشسته بودید و بقیه پایین سفره، مدام به حلقه ای که تو دستش بود، نگاه می کردو می پرسید: آبجی حلقه م قشنگه؟ می گفتم: خیلی! گفت: عزیز برام خریده. همون رو به مامان نشون دادو گفت : ببین حلقه م قشنگه؟ مامانم گفت زیاد! دادش گفت: عزیز برام خریده.." دیدن این خوابها به یقینم رساند..که حواست به من وبچه ها هست. چند شب که داداش سجادم که می دید که خیلی توی خودم هستم دعوتم کرد خانه اش. آن وقتها که تو بودی همیشه ماهی یکی دوبار می رفتیم خانه شان یا هر پنچ شنبه جمع می شدیم خانه مادرم. خانم ها یه اتاق آقایون یه اتاق، صدای تو و داداش ها خانه را لبریز از انرژی مثبت می کرد. شوهر خواهرم هاج و واج شما را نگاه می کرد. و پدرم به اتاق دیگری می رفت تا به خیال خودش جوان ها راحت باشند. گاه تا چهار پنچ صبح بیدار می ماندیم. صبح هم هشت صبح بلند می شدیم وکله پاچه و یاحلیم. اما این بار که رفتم،سجاد گوشه ای نشسته بود و سبحان هم گوشه ای .کسی با کسی کاری نداشت. صدا از کسی در نمی آمد. خیلی دلم گرفت . رفتم پای ظرف شویی،اشکم سرازیر شد. دوستم زنگ زد:" کجایی؟" - چطور؟: خونه داداشم. - خواب آقا مصطفی رادیدم. - کی؟ - همین حالا! از کلاس که اومدم خسته بودم خوابیدم. دیدم آقامصطفی لباس مهمونی تنشه. فاطمه هم. داداشات هم هستند وآقامصطفی روی همه آب می پاشه ودر گوش تو پچ پچ می کنه:" حالا کدوم خیس کنیم؟" گریه ام شدید شد. - چراگریه می کنی؟ اذیتت کردم؟ 🌷 🔸ادامه دارد ... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 قسمت پایانی نه چه اذیتی؟ الان خونه داداشم هستم.خونه ساکته، کسی شوخی نمی کنه، ولی خوابت میگه اون هست و ما نمی بینیم. همه ترسم از مجروحیت تو بود .اولین مجروحیت ها یت که شروع شدترسم ازشهادتت شد. ترسم از دوریت بود وندیدنت. چطور می توانستم در دنیایی باشم خالی از مصطفی؟ یک بار که مجروح شده بودی گفتم:" دیگه نباید بری! " گفتی:" مثل زنان کوفی نباش!" گفتم:" تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم، تو اصلا اذیت نشو وفقط نرو!" گفتی:" باشه نمی رم!" بعداز ناهار گفتم:" منو می بری؟" - کجا؟ - کهنز. - چه خبره؟ - هیئته. - هیئت نباید بری! - چرا؟ - مگه نگفتی من سوریه نرم . من سوریه نمی رم، اسم توهم سمیه نیست. اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست. ،کوروشه. اسم فاطمه رو هم عوض می کنیم. هیئت ومسجد هم نمی ریم توخونه نماز می خونیم. تو هم بازنان کوفی محشور می شی! - اصلا هم نگران نباش هیئت هم نمی ریم! بعد از ظهر که نرفتم.شب که شد دیدم نمی شودهیئت نرفت. گفتم:" پاشو بریم هیئت! - قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم! - چرا اینجوری می کنی آقا مصطفی؟ - قبول می کنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی واسم دخترم فاطمه و پسرم محمدعلی؟ درآن صورت هیئت نماز و مسجد هم می ری! - من رو با هیئت تهدید می کنی؟ - یا رومی روم، یا زنگی زنگ. کمی فکر کردم وگفتم:" قبول اسم تو مصطفاست." با لذت خندیدی و گفتی:" بله، اسم من مصطفاست! مصطفی اسم من و پرچم منه!" حالا باید برگردم آقا مصطفی. الآن وقتی نگاهت میکنم،دیگر آن گره ابروانت نیست. نگاهت شیرین و زلال است و بدون اخم مرا نگاه می کنی ، - ازم راضی ای مصطفی؟ سعی کردم با واگویه خاطرات تو رو دوباره بسازم. راضی هستی آقا مصطفی؟ صدای قهقهه ی مستانه ای در گوشم می پیچد . راه می افتم. باد می وزد و چادرم را به هر سو می کشاند، اما من سبک وراحت گام بر می دارم. همپای گام های تو. کاش زمان کش بیاید! 🌷 شادی روح مطهر شهید صدرزاده و جمیع شهدا از صدر اسلام تاکنون صلوات اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐🕊 ✅ پایان ✅ 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃