eitaa logo
دانلود
. 👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇 (تقویم همسران) ✴️ پنجشنبه 👈24 آبان / عقرب 1403 👈12 جمادی الاول 1446👈14 نوامبر 2024 @taghvimehamsaran 🕋 مناسب های دینی و اسلامی. 🎇 امور دینی و اسلامی. ❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یُمنی است برای همه امور خصوصا: ✅خواستگاری عقد و عروسی. ✅خرید و فروش. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅مشارکت و امور شراکتی. ✅افتتاح دکان و محل کسب. ✅مسافرت. ✅و جابجایی و نقل و انتقال خوب است. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان و نوزاد آسان تربیت شود و عمرش دراز است. 🚘 مسافرت: مسافرت خوب و سود و سلامتی دارد. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز : مباشرت هنگام زوال ظهر نیکو و فرزند حاصل عاقل و بزرگوار و سیاستمدار خواهد شد. 🔭احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج ثور است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است. ✳️درختکاری. ✳️فروش حیوان. ✳️پرهیز از هر گونه درگیری. ✳️دیدار دوستان. ✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری. ✳️خرید طلا و جواهرات. ✳️و نامه نگاری به دوستان نیک است. 🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب است. 💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ، مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء برای سلامتی مفید و فرزند حاصل خطیبی بسیار نطاق و بیان فصیح و رسایی دارد. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت)در این روز ماه قمری ، باعث هیبت و شکوه می شود. 💉💉حجامت فصد خون دادن. یا و فصد باعث سلامتی می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 13 سوره مبارکه "رعد" است. یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد صدقه بدهد تا برطرف شود و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. @taghvimehamsaran 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 025 377 47 297 0912 353 2816 📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک نقل مطلب ممنوع و حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛 لینگ کانال در ایتا و سروش و تلگرام 👇 @taghvimehamsaran ارتباط با ادمین👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
کاش سهم دلم عشق می شد... همان عشقی که شهدا را با خود برد.... شهادت سهم عاشقان خداست... 💠۲۳ آبان ماه سالروز شهادت 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدان مرتضی عبدالهی و ایمان خزایی نژاد🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
دلِ‌مـابہ‌دورِ رویت‌زچـمن‌فـراغ‌دارد که‌چوسَرو،پایبندست‌وچولالہ‌داغ‌دارد سَرِمافرونیایدبه‌گمانِ اَبروےکَس که‌درونِ‌گوشه‌گیران،زجهان‌فراغ‌دارد "حافظ‌شیرازے" 🏝انتظار می‌کشیم آن‌چنان که پرنده پرواز را شب روز را و سکوت فریاد را ... انتظار می‌کشیم آنچنان که خفتگان‌بیداری را و بیداران ظهور را ... پدر مهربانمان تو را چون جان خسته به خواب چون کام تشنه به آب انتظار می‌کشیم ای وعده‌ی تضمین شده‌ی خدا السَّلامُ عَلَیک َ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه🏝 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
شهـدا..! مانده ام از ڪدامتان، بنویسم..! بخوانم..! بشنوم..! ✨هر ڪدامتان را صفتی ست ڪه شده اید به آن.. هر ڪدامتان را اخلاقی ست ڪه شده اید به آن.. اما می دانم ! ✨همه ی شما را اگر خلاصه ڪنم، می شـود .. و تمام پیام تان را اگر خلاصه ڪنم... مے شـود ... ✨دعا ڪنید ما را تا عبد حق شویم... رهایمان نڪنید... 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 مکاشفه همسر شهید یک بار خاطره ای از جبهه برام تعریف می کرد.می گفت: کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص، مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم کار یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادری مشکی، داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو جعبه ها پیش خودم فکر کردم حتماً از این زنهایی است که می آیند جبهه، به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند، انگار اصلا آن زن را نمی دیدند قضیه کار عجیب برام سؤال شده بود ،موضوع عادی به نظر نمی رسید کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم:« خانم جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین» رویش طرف من نبود، به تمام قد ایستاد و فرمود:«مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟» یک آن یاد امام حسین (سلام الله علیه) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد واقعاً خدا به ام لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. دانستم چه بگویم. آن خانم همان طور که روش آن طرف بود فرمود:« هر کس که یاور ما ،باشد البته ما هم یاری اش می کنیم.» نزدیک پل هفت دهانه ماشاء الله شاهمردادی (مرشد) یکی از بچه ها زخمی شده بود و پشت خاکریز افتاده بود سی چهل متر آن طرفتر، دو سه دفعه بلند شد.به جان کندن و سختی، یکی دو قدم بر می داشت ولی باز می افتاد، بار آخر که افتاد هر کاری کرد دیگر نتوانست بلند شود. ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 نزدیک پل هفت دهانه موقعیت بدی داشت.درست تو دیددشمن بود و دشمن هم وحشیانه آتش می ریخت یکی از بچه ها سریع برای آوردنش رفت ما هم از بالای خاکریز،شدیدآتش می ریختیم به طرف دشمن. عراقی ها پشت خاکریز آب ول کرده بودند و آن جا حالت باتلاقی داشت، باید خیلی فرز و چالاک از آن رد می شدی او ولی نمی دانم چه شد که همان اول کارتو گلها گیر کرد. کمی بعد خودش را هم به زورتوانست نجات دهد. لحظه های نفس گیر و طاقت فرسایی بود یکی داشت جلوی چشممان جان می داد و ما کاری از دستمان بر نمی آمد. دو سه تا دیگر از بچه ها خودشان را زدند به دل آتش، آنها هم دست خالی برگشتند. دلم طاقت نمی آورد بمانم و تماشا کنم گفتم:«این بار من میرم.» گفتند:«تو اولاًهیکلت کوچیکه، دوماً وارد نیستی به چم و خم کار» گفتم:«شما کاری تون نباشه درستش می کنم» مهلتی برای چون و چرا نگذاشتم سریع رفتم سنگر خمپاره اندازها،پشت خاکریز، جایی را نشانشان دادم و گفتم:« یک خمپاره ی فسفری ۱ ". بندازید همون جا.» انگارفکرم را خواندند گفتند:«کارش حرف نداره این جوری جلوی دید دشمن گرفته میشه ولی باید مواظب گلها باشی.» «دیگه توکل برخدا میرم ان شاءالله که بتونم بیارمش.» سریع خمپاره را انداختند همان جایی که گفته بودم، تا عمل کرد از خاکریز زدم بیرون، به هر دردسری بودخودم را رساندم به آن زخمی،ملاحظه ی آه و ناله اش را نکردم زود بلندش کردم و انداختم روی دوشم هیکل او درشت بود و من نه سن و سال بالایی داشتم و نه جثه ی آنچنانی، حملش برام شاق بود و دشوار، دشمن هم با این که دیدش کور شده بود ولی گرای آن منطقه را داشت و هنوز آتش می ریخت. تا نزدیک خاکریز آوردمش مشکل گل و لای گریبان مرا هم گرفت از اثر دود و دم خمپاره ی فسفری، تنگی نفس هم پیدا کرده بودم، آخرش هم موج یک خمپاره پرتم کرد کمی آن طرفتر و دیگر پاک بریدم. ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 نزدیک پل هفت دهانه حالت اغما پیدا کرده بودم و تو آن همه گل و لای نمی توانستم جم بخورم همین قدر احساس کردم که یکی آمد آن زخمی را برد سریع برگشت و مرا هم نجات داد آن طرف خاکریز شنیدم به بچه ها پرخاش می کرد. «چرا گذاشتین با این هیکل کوچیکش بره؟» «خودش رفت آقای برونسی ،هرچی به اش گفتیم نرو گوش نکرد.» تا اسم برونسی را شنیدم گویی جان تازه ای پیدا کردم می دانستم فرماندهی گردان عبدالله است، ولی تا حالا ندیده بودمش چشمهام را باز کردم تار و واضح صورت مهربان و آفتاب سوخته اش را دیدم. لبخند زیبایش آرامش خاصی به ام داد. خودش مرا گذاشت توی یک ایفا، کوله پشتی ام را آورد و به بچه ها هم سفارشم را .کرد .گفت: «هواش رو داشته باشید که تو ایفا اذیت نشه.» از یکی با آه و ناله :پرسیدم: «منو کجا می برن؟» می برنت بهداری پشت خط ،چون اون جا مجهزتره.» باید می آمدم باختران اما مسیرش را بلد نبودم مثل کسی که مقصد خاصی نداشته باشد زده بودم به راه و داشتم می رفتم از شنیدن صدای یک موتور ،انگار دنیا را به ام دادند.برگشتم پشت سرم را نگاه کردم. دویست سیصد متری باهام فاصله داشت جاده را می شکافت و سریع می آمدجلو، خدا خدا می کردم نگه دارد. چه خوبه تا یک مسیری ببردم پاورقی ۱ - نوعی از مهمات دود زا ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 نزدیک پل هفت دهانه چند قدمی ام که رسید سرعتش را کم کرد درست جلوی پام نگه داشت به خلاف انتظارم،خیلی گرم باهام سلام و احوالپرسی کرد.از آن رزمنده های مخلص و با حال معلوم می شد.پرسید:«کجا می ری اخوی؟» «با اجازه تون می خوام برم باختران،بلد هم نیستم از کجا باید برم.» لبخندی زد و گفت: «سوار شو.» به ترک موتورش اشاره کرد. از خدا خواسته زود پریدم بالا، گازش را گرفت و راه افتاد. هم صداش برام آشنا بود هم چهره.اش، ولی هر چه فکر کردم کجا دیدمش یادم نیامد چند بار آمد به دهانم که همین را به اش بگویم روم نشد، آخرخودش سرصحبت را باز کرد مرا به اسم صدا زد و گفت:«ازاون حماسه ی شما چند جا تعریف کردم» هم از شنیدن اسمم تعجب کردم هم از شنیدن کلمه ی حماسه با نگاه بزرگ شده ام گفتم: «ببخشین کدوم حماسه؟!» خندید و گفت:«ازهمون اول فهمیدم که منو نشناختی» گویی تازه زبانم باز شد. «راستش خیلی به چشمم آشنا هستین ولی هرچی فکر می کنم بجا نمی آرم» گفت:«پشت اون خاکریز رو یادت می آد؟ اون زخمیه خمپاره ی فسفری».... تازه دوزاری ام جا افتاده و فهمیدم چه افتخاری نصیبم شده ،کم مانده بود از ذوق و از خوشحالی بال دربیاورم.،باورم نمی شد هم صحبت و همراه فرمانده گردان عبدالله باشم همان گردانی که شنیدن اسمش پشت دشمن را می لرزاند "۱". پاورقی ۱- گاهی چنین حرف هایی فقط به لفظ است درباره ی گردان عبدالله، ولی حقیقتی تام و تمام داشت؛ دشمن آن قدر حساب می برد از این گردان، که اولا همیشه می گفت تیپ عبدالله در ثانی با عقده و کینه ای تمام از آن به عنوان تیپ وحشی ها یاد می کرد! ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ همان طوری که اسلام و خاتم النبیین وابسته به سیدالشهداست، مذهب و أمیرالمؤمنین وابسته به صدیقه کبری است؛ تضعیف شعائر فاطمیه خیانت به مذهب و جنایت به أمیرالمؤمنین است.. 🎙 بیان آیت الله العظمی وحیدخراسانی 📅 ۲۹/اردیبهشت/۱۳۸۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 👇تقویم نجومی اسلامی 👇 👇👇👇کانال عمومی👇👇👇 (تقویم همسران) (اولین و جامعترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️جمعه 👈25 آبان/‌ عقرب 1403 👈13 جمادی الاول 1446👈 15 نوامبر 2024 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🏴 شهادت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها دختر گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله و حلقه اتصال رسالت و ولایت (11 هجری قمری ). 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 📛 برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید. 🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد. 👶مناسب زایمان نیست. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز: مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل دانشمندی مشهور گردد و شهرتش جهانگیر شود. ان شاءالله. 💠کانال ما در موضوع حرز و ادعیه همراه حرز های مطمئن و با قیمت مناسب.👇 @Herz_adiye_hamrah 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️درختکاری. ✳️فروش حیوان. ✳️پرهیز از هر گونه درگیری. ✳️دیدار با دوستان. ✳️ارسال کالا به مشتری. ✳️خرید طلا و جواهرات. ✳️و نامه نگاری نیک است. 🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست. 🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. مباشرت امشب شب شنبه: مباشرت تنها برای صحت جسم توصیه می شود. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ،سلامت آفرین است. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 14سوره مبارکه "ابراهیم" علیه السلام است. و لنسکننکم الارض من بعد ذالک لمن... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد و به او برسد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن. جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود... ✴️️ وقت استخاره. در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. ❇️️ ذکر روز جمعه.   اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد @taghvimehamsaran 📚 منبع مطالب : تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن. 09032516300 09123532816 02537747297 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran ادمین کانال ایتا و تلگرام...👇👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
ما همان نسل جدیدیم که ثابت کردیم 🌹 درره عشق جگر دارتر از صد مردیم... 💠سالروز شهادت 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدان مدافع حرم بهزاد سیفی، جلیل خادمی.، صالح حسن زاده 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
🌹 حدیث صبحگاهی
هدایت شده از کانال توبه
1_6807331192.mp3
37.22M
💚💙💖❤️💜💛 🍃💜دعای پرفیض ندبه 🍃❤️استاد فرهمند 🍃💚التماس دعای فرج💚🍃 @Tobeh_Channel 💚💙💖❤️💜💛
💠   🌤 🌷 ای کاش کسی برای آقا تب داشت 🌺 یادی ز انام منتظر بر لب داشت 🌷 قربان غریبی‌ات شوم مهدی جان 🌺 ای کاش که صاحب‌الزمان، زینب داشت      ✨اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج🤲 ✨اللَّهُمَّ‌اجْعَلْنٰا مِنْ‌أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲 ✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل یک صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
شهـــدا دلمـــان رابه شمـــا گِره زده ایم... دستگیرمان باشید دراین دنیاے وانفسا تکیه گاهمان باشید غریب و تنها دراوج بی کسی های زمانه دلمان را به ســـوی شما حواله میکنیم. پذیرای دل شکسته مان باشـید. شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات📿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 تربیت صحیح با آن چهره ی مظلومانه و متواضعانه اش عجیب تو دل آدم جا باز می کرد آن روز مرا تا نزدیک پل «هفت دهانه» برد و از آن جا هم راه را دقیق نشانم داد و من به خلاف میلم ازش جدا شدم یادم هست آن قدر شیفته اش شده بودم که تو اولین فرصت رفتم سراغ گردان عبدالله، به هزار این در و آن در زدن، کارها را ردیف کردم که محل خدمتم همان جا بشود. ابوالحسن برونسی آخر بهار بود سال هزار و سیصد و شصت و سه. درست همان روزی که امتحان های خرداد ماه تمام شد پدرم از جبهه زنگ زد،مادرم رفت خانه ی همسایه و باهاش صحبت کرد. وقتی برگشت با خنده گفت:«حسن آقا بلندشو وسایلت رو جمع و جور کن که فردا می آن دنبالت.» «دنبال من؟ برای چی؟» برای همون چیزی که دوست داشتی. یکھو یاد قولی افتادم که پدرم داده بود علاقه ی زیادی داشت مرا ببردجبهه، با خوشحالی گفتم:«جبهه؟!» «بله پسرم فردا آقای حسینی ۱ میآن، بابات گفت رخت و لباسهات رو ببندی و آماده باشی.» پاورقی ۱ - سید کاظم حسینی که قبلتر از آن، یک پایش را هدیه کرده بود به اسلام و اکنون هم مشغول خدمت می باشد. ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 تربیت صحیح ناراحتی ام از همین جا شروع شد. آن وقتها ،یازده، دوازده سال بیشتر نداشتم دوست داشتم جبهه هم اگر می خواهم بروم همراه عمویم بروم همین را هم به مادرم گفتم،گفت: «قرار شد دیگه بهانه گیری نکنی.» احساس دلتنگی بدجوری آمد سراغم،خانه ی عمو همان نزدیکی بود شب که آمدخبر بگیرد، زدم زیر گریه و جریان را براش تعریف کردم آخرش گفتم :«من دوست دارم یا با بابام برم جبهه یا با خودت» دستی به سرم کشید و گفت:«من الان نمیتونم برم جبهه» ساکت شد. من همین طور گریه می کردم باز به حرف آمد و گفت: «حالا نمی خو اد این قدر گریه کنی دیگه، فردا صبح خودم می آم این جا که به آقای حسینی بگم تو رو نبره.» به این هم قانع نشدم گفتم :«ولی من به جبهه هم می خوام برم.» خندید و گفت:«خیلی خب حالا یه کاری می کنم» خداحافظی کرد و رفت، صبح زود دوباره آمد، وقتی آقای حسینی پیداش شدخودش رفت سراغش، باهاش صحبت کرد و جریان را به اش گفت، آقای حسینی طبع شوخی داشت یکراست آمد سروقت من، تو چشمهام نگاه کرد. بلند و با خنده گفت:«نمی خوای بیای جبهه؟!» نگاهم را از نگاهش گرفتم آهسته گفتم: «نه» یکهو گفت: «به!» دست گذاشت بالای شانه ام ادامه داد:«به همین سادگی؟ مرد حسابی بابات پدر ما رو در می آره اون منتظره که امروز تو رو ببینه زود برو لباس بپوش بیا.» ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 تربیت صحیح اصرار عموم فایده ای نداشت.حتی مادرم مداخله کردکه اگر بشود بعداً بروم، ولی آقای حسینی پا تو یک کفش کرده بود که مرا ببرد.آخر هم حریفش نشدیم گفت:«اگه می خوای بیای جبهه ،باید مرد بشی و دیگه این حرف های بچه گانه رو کنار بگذاری؛زودحاضر شو که بریم.» آن موقع ساک نداشتم.لباسها و بند و بساط دیگر را تو یک بقچه ی سفیدبستم با مادر وبقیه خداحافظی کردم.نشستم ترک موتور،آقای حسینی گازش را گرفت و یکراست رفت فرودگاه، وقتی دیدم با موتورش دارد می آید،پیش خودم فکر کردم حتماً می خواهد موتور را هم ببردجبهه، ولی تو فرودگاه موتور را سپرد به یکی از نگهبان های آن جا و گفت:«من الان بر می گردم.» گوشه ی پیراهنش را کشیدم و گفتم:«مگه شمانمی خوای بیای؟!» گفت:«نه، من تو را می سپرم به یکی از بچه ها که إنشاء الله با اون بری» وقتی دیدهول کردم زودگفت:«از دوست های باباته،تو رو می بره پیش حاج آقا.» مرا سپرد دست او ،چند تا سفارش قرص و محکم به اش کرد و خودش برگشت. باهاش رفتم تو محوطه ی فرودگاه، چند تا هواپیما آن جا بود پله های یکیشان باز شده بود و چند تا نظامی داشتند سوار می شدند.ما هم رفتیم آن جا، یک سرهنگ خلبان پای پله ها ایستاده بود. هر کی را که می خواست سوار شود، دقیق بازرسی می کرد، نوبت من شد، اولش گفت: «کارت شناسایی.» رفیق پدرم پشت سرم بود برگشتم به اش نگاه کردم گفت:«کارت شناسایی که حتماً نداری، شناسنامه بده.» بقچه ام را نشانش دادم و به ناراحتی گفتم:« من غیر از این هیچی ندارم!» سرهنگ گفت:«با این حساب شما باید برگردی و بری خونه ات.» رفیق بابام دستپاچه گفت:«این پدرش تو جبهه است، آقای برونسی...» ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 تربیت صحیح شروع کرد به توضیح دادن قضیه، ولی هرچه بیشتر گفت، سرهنگ خلبان کمتر موافقت کرد. آخرش هم نگذاشت بروم، من هم نه بردم و نه آوردم، بنا کردم به گریه، آن هم چه گریه ای! به سرهنگ گفتم:«چرا اذیت می کنی،بگذاربرم دیگه.» ناله وزاری هم فایده ای نداشت او کوتاه آمدنی نبود، آخرش بقچه را دادم به رفیق بابام ،با آه و ناله گفتم:«به بابام بگو اینا نگذاشتن من بیام،بگو بیاد همه شونو دعوا کنه!» دستی به سرم کشید،مهربان و با محبت گفت:«ناراحت نباش حسن جان، من به محضی که رسیدم اهواز ،به حاج آقا می گم زنگ بزنه این جا،إن شاءالله با هواپیمای بعدی حتماً می آی» همان سرهنگ خلبان مرا برد اتاق خودش، هنوز شدید گریه می کردم و اشک می ریختم مثل باران از ابر بهاری، دو تا سرهنگ دیگر هم تو اتاق بودند، کمی که آرامتر شدم یکیشان رو کرد به من و با خنده گفت: «اسمت چیه سرباز کوچولو.» این قدر ناراحت بودم که دوست نداشتم جوابش را بدهم، وقتی دیدم همین طور دارد نگام می کند به خلاف میلم آهسته گفتم «حسن» پرسید «تو با این قد و هیکل کوچولو، جبهه می خوای بری چکارکنی؟» با ناراحتی جواب دادم:«: جبهه میرن چکار می کنن؟ میرن که بجنگن دیگه.» دستمالم را از جیبم در آوردم.اشکها را از صورتم پاک کردم چند بار دیگر هم به آن سرهنگ خلبان با اصرار گفتم: «بگذار من برم.» قبول نکرد که نکرد. دو ساعتی همان جا ،هی دلم شور زد و هی انتظار کشیدم صدای زنگ تلفن مرا به خود آورد همان سرهنگ خلبان گوشی رابرداشت «الو بفرمایید... سلام عليكم.... . بله بله.... اسم شريف... حاج آقا برونسی...» ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
حضرت محمد (ص) می فرمایند: فاطمه پاره تن من است. هرکه او را بیازارد، مرا آزرده خاطرکرده و هر که او را شاد کند، مرا نیز خوشحال نموده است. 🏴ایام فاطمیه تسلیت و تعزیت باد🏴
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇       👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                   (تقویم همسران) (اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ شنبه 👈 26 آبان/ عقرب 1403 👈14 جمادی الاول 1446👈16 نوامبر 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر: ✅مسافرت. ✅مشارکت و امور شراکتی. ✅طلب علم و حاجات و نیازها. ✅دیدار با بزرگان و علماء و حکما. ✅داد و ستد و تجارت. ✅و خرید کردن خوب است. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید. 💠 به کانال ما در موضوع حرز امام جواد علیه السلام و ادعیه همراه بپیوندید. مناسبترین قیمت و مطمئن.👇 @Herz_adiye_hamrah 🚘مسافرت: مسافرت خوب است. 👶زایمان خوب و نوزاد دارای کمالات شود. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️خرید اجناس و ما یحتاج. ✳️معامله املاک و مستغلات. ✳️مبادله سند و قولنامه. ✳️ارسال کالا به مشتری. ✳️آغاز تعلیم و تعلم. ✅آغاز به کتابت و نگارش کتاب و... ✳️و دیدار روسا نیک است. 🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 💇💇‍♂  اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث شادی می شود. 💉💉 حجامت: فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، سلامتی در پی دارد. 💑حکم مباشرت امشب و فردا: ممکن هست فرزند همیشه فقیر و حقیر و خوار دیگران گردد. 😴😴 تعبیر خواب: خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر" است. لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که شخصی بی و حد حساب با خواب بیننده گفتگویی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود. ان شاءالله. و از این قبیل امور قیاس شود. کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶ 💅 ناخن گرفتن. شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 استخاره: وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد. 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. @taghvimehamsaran 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن. 09032516300 02537747297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran تماس با ادمین ایتا👇کانال تقویم همسران در ایتا و سروش و تلگرام. 👇ادمین...👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️ *قرار شبانه با مولای غریبمان💚* *بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...* *دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد...* *💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠* *🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸* *⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜* *ترجمه:* *خدايا گرفتارى بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، و زمين تنگ‏ شد، و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است، در سختى و آسانی تنها بر تو اعتماد است، خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك‏ همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على، اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد، كه تنها شما كفايت‏ کنندگان منيد، و ياریم دهيد كه تنها شما ياری كنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان، فريادرس، فريادرس، فريادرس، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، اكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، اى مهربان‏ترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.* *💠دعــای ســـلامتی* *امــام زمــــان(عج)💠* *⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜* *⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️* @Tobeh_Channel ❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
ما هـنوز شـهادتـے بـے درد میطلبیـم غـافل از آنـکه شهـادت را جز بـه اهـل درد نمیدهند 💠سالروز شهادت امروز۲۵آبان ماه مصادف با سالروزشهادت شهید مدافع حرم شهید مدافع حرم 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدان مدافع حرم خیرالله صمدی ومحمد جواد قربانی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
آن‌سفرڪرده ڪہ‌صدقافلہ‌دل،همرهِ‌اوست.. هرڪجاهست خدایابہ‌سلامت‌دارَش.. "حافظ‌شیرازے" 🏝طلوع هفته‌ای دیگر از کرانه‌های انتظار و تابش آفتاب محبتتان بر قلب‌های ما و در پناه زلال عنایتتان دویدن‌های ما و با تکیه بر دعای روز و شبتان تلاش‌های ما هفته‌ها می‌گذرند و آتش فراق شما ، روز به روز ، جگرسوزتر و خانه براندازتر می‌شود.. هفته‌ام بخیر است وقتی اولین سپیده‌دمانش با سلام بر پیشگاه مهربانتان آغاز شود ... وقتی در سایه‌ی نگاهتان ، پناه بگیرم وقتی در بارش زلال دعایتان باشم هفته‌ام بخیر است ... وقتی شما را دارم 🏝 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
خدایا کمک کن جوری زندگی کنیم که وقتی از دنیا رفتیم بگن فلانی رفت پیش حاج قاسم 💔 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 تربیت صحیح تا اسم بابام را شنیدم، بلندشدم و ایستادم کم مانده بود ازخوشحالی بال در بیاورم به دقت حرف های جناب سرهنگ را گوش می دادم نمیدانم بابام از آن طرف چه گفت که او جواب داد«چشم حاج آقا حتماً، حتماً... شما باید ببخشین به هر حال وظیفه ایجاب می کرد».... گوشی را که گذاشت رو کرد به من و گفت:«خوشحال باش سرباز کوچولو» «برای چی؟» گفت:«می خوایم با هواپیمای بعدی بفرستیمت.» زیاد معطل نشدم هواپیمای بعدی آمدتو باند فرودگاه ،من و خیلی های دیگر سوار شدیم. نزدیک ظهررسیدیم فرودگاه اهواز، همین که پیاده شدم چشمم افتاد به آقای خلخالی ۱ از دور داشت می دوید و می آمد طرف من،تازه متوجه گرمای هوا شدم، خورشیدانگار از فاصله ای نزدیک می تابید همان اول کار، احساس می کردم پوست صورتم دارد می سوزد. آقای خلخالی رسید سلام کردم جواب داد و احوالم را پرسیدگفتم:« من اومدم الان هم نمی دونم کجا برم؟»خندید و گفت::« پدرت هم برای همین به من زنگ زد که بیام این جا و تو رو ببرم پهلوش.» دستم را گرفت با هم رفتیم پای یک تویوتا، خودش نشست پشت فرمان، سوار که شدم راه افتاد. رفتیم تو شهراهواز و از آن جا هم رفتیم به یک پادگان، دیرم می شد کی پدرم را ببینم، شروع کردیم به گشتن از این اتاق به آن اتاق و از این ساختمان به آن ساختمان، دست آخر تو یک زیر زمین پیدایش کردیم با چند نفر دیگر هم دور هم نشسته بودند، تا مرا دید،بلند شد آمد طرفم، چهره ی صمیمی اش،تمام وجودم را گویی یکدفعه آرام کرد با خنده گفت:«تو این جا چکارمی کنی پسرم؟» پاورقی ۱ - ایشان سالها در جبهه ها بود و اکنون نیز در لباس مقدس سپاه مشغول خدمت می باشد ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 تربیت صحیح نتوانستم جواب بدهم زدم زیر گریه با ناله گفتم:« منو خیلی اذیت کردن بابا.» خم شد و مرا بوسید:« گفت گریه نکن پسرم ،تو دیگه اومدی این جا، که مرد بشی.» رو کرد به آقای خلخالی احوال او را هم پرسید و کلی ازش تشکر کرد بعد دست مرا گرفت برد پیش بقیه، ازم پرسیدناهار خوردی؟» گفتم: «نه.» زود برام غذا آوردندبا اشتهای زیادی خوردم، تازه آن وقت رفتم تو فکر منطقه از بابام پرسیدم: «جبهه همین جاست؟» گفت: «نه» «پس کجاست؟» «إن شاء الله ساعت چهار،قراره که با یک کاروان بریم جبهه» بعداً فهمیدم که تیپ امام جواد (سلام الله علیه) را منتقل کردند به یک روستای متروکه، نزدیک ساعت چهار بعد از ظهر با یک کاروان راه افتادیم و از اهواز رفتیم بیرون. بین راه،کنار جاده و توی دشت،تا دلت بخواهد تانک های سوخته ودرب و داغان ریخته بود برای اولین بار بود که آن طور چیزها را می دیدم خیره خیره نگاهشان می کردم توی ماشین کنار بابا نشسته بودم ازش پرسیدم:« چرا این تانکها این جوری شدن؟» لبخند زد و گفت::«سؤال خوبی کردی پسرم،.» به دور و بر اشاره کرد و ادامه داد:« این جاده و این بیابونها همه دست دشمن بود،یعنی عراقی ها خاک ما رو اشغال کرده بودند ما هم باهاشون جنگیدیم و از خاک خودمون بیرونشون کردیم، این تانکها هم که می بینی همه اش مال دشمنه که گذاشته و فرار کرده.» ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 تربیت صحیح همه چیز برام تازگی داشت حتی روستای متروکه ای که نزدیک غروب رسیدیم آن جا، ما جزو اولین ها بودیم که وارد روستا شدیم،غیر از خانه های کاه گلی و نیمه خراب، تک و توکی هم خانه ی سالم و پا بر جا به چشم می خورد،بعضی ها رفتند تو همان ها و بعضی ها هم چادر می زدند. یک خانه ی دو طبقه بود که ظاهر سالمی هم داشت. چند تا بسیجی رفتند توش، داشتند جا خوش می کردند که یکی از دوست های بابام رفت سروقتشان گفت:« بیاین ،پایین، باید یک جای دیگه برای خودتون جفت و جور کنید.» یکی شان پرسید: «برای چی؟» گفت: «ناسلامتی این تیپ مسؤولی هم داره، این جا باید ساختمان فرماندهی بشه.» بیچاره ها زود شروع کردند به جمع کردن وسایلشان، یکهو دیدم بابام اخم هاش رفت توهم، رفت نزدیک و به رفیقش گفت: «چرا این حرف رو زدی؟ فرماندهی یعنی چی؟!» خیلی ناراحت حرف می زد رو کرد به بچه های بسیجی و ادامه داد:« نمی خواد بیاین بیرون همین جا باشین.» رفیقش گفت: «پس شما چی حاج آقا؟» «خدا برکت بده به این همه چادر» بسیجی ها آمدند بیرون،گفتند:«مگه می شه حاج آقا که شما تو چادر باشین و ما این جا؟ اصلا حواسمون به شما نبود باید ببخشین» بالاخره هم بابام حریفشان نشد، همان جا را ساختمان فرماندهی کردند. ولی بسیجی ها را نگذاشت بیرون بروند. گفت:« این خونه برای ما بزرگه شما هم می تونین ازش استفاده کنید.» مابین رزمنده،ها یکیشان خیلی باهام شوخی می کرد و هوای مرا داشت اسمش «علی درویشی» بود. خدا رحمتش کند او هم مثل بابام تو عملیات بدر شهید شد همان اولین برخورد یک کمپوت به ام داد و گفت: «حالا که اومدی جبهه، هی باید کمپوت و کنسرو بخوری.» ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 تربیت صحیح خورشید رفته رفته داشت پشت افق ناپدید می شد هوای گرم جنوب، کم کم تبدیل می شد به خنکی، همراه بقیه وضو گرفتم و نمازخواندم با این که آن وقت ها بچه بودم ولی حقیقتاً نماز آن جا نماز دیگری بود. هنوز که هنوز است، فکر کردن به آن لحظه ها لذت خاصی برام دارد. آن شب بعد از شام دور و بر پدرم خلوت تر شد مرا نشاند کنار خودش، دستی به سرم کشید و پرسید: «می دونی برای چی قبول کردم که بیای جبهه؟» با نگاه لبریز از سؤالم گفتم: «نه» گفت: «تنها کاری که تو این سه ماه تعطیلی از تو ،می خوام اینه که قرآن یاد بگیری» پشت جبهه هم که بودیم حرص و جوش این یک مورد را زیاد می زد، همیشه دنبال همچین فرصتی می گشت که نزدیک خودش باشم و خواندن قرآن را یاد بگیرم بعد از این که کلی نصیحت کرد و حرف زد برام، آخرش گفت:«حالا هم می خوام ببرمت اهواز که اون جا بری کلاس قرآن، خودم هم هر دو سه روزی می آم بهت سر می زنم.» تا این را گفت بی برو برگردگفتم:«من اهواز نمی رم بابا!» «برای چی؟» «من اومدم این جا که پیش خودت باشم.» «گفتم که می آم به ات سرم می زنم پسرم» به حال التماس گفتم:«یک کاری کن که من بمونم» کم مانده بود گریه ام بگیرد، دلم یک ذره هم به اهواز رفتن راضی نبود،یکدفعه دیدم یک روحانی کنارمان نشسته. به بابا گفت: «چیه حاج آقا؟می خوای حسن قرآن یاد بگیره؟» «بله حاج آقای جباری، اصلاً جبهه آوردمش برای همین کار.» «حالامی خوای چکار کنی که حسن آقا ناراحت شده؟» ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃