🟣خاک های نرم کوشک🟣
قرعه کشی
#قسمت_چهل_و_یک
همان روزها با آقای غیاثی رفت دنبال سند خانه او، سند را رد کرده بودندتهران، با هم رفتند آنجا. وقتی برگشتند سند را آورده بودند چند تا برگه دیگر هم دست عبدالحسین بود، خندید و آنها را داد دستم. پرسیدم: « چیه؟»
همان طور که می خندید، گفت: «حکم اعدام منه.»
چشمام گرد شد. سند را با پرونده های عبدالحسین فرستاده بودند تهران ،دادگاه اعدام داده بود. به حساب آنها پرونده او پرونده سنگینی بوده
لحظه هایی که حکم اعدام را می دیدم از ته دل خدا را شکر می کردم که امام از پاریس برگشتند و انقلاب پیروز شد و گرنه چند روز بعدش عبدالحسین را اعدام می کردند.
سید کاظم حسینی
جریان خلق کرد و حمله به شهر پاوه تازه پیش آمده بود همان روزها اولین نیروها را می خواستند اعزام کنند
کردستان از مشهد.
تو بچه های عملیات سپاه شور و هیجان دیگری بود شادی و خوشحالی تو نگاه همه موج می زد هیچ کس صحبت از ماندن نمی کرد همه بدون استثنا حرف از رفتن می زدند هر کس نگاه می کردی رو لبش خنده بود.
ناراحتی ها از وقتی شروع شد که رستمی " 1"آمد پیش بچه ها و گفت:«متأسفانه ما بیست و پنج نفر سهمیه نداریم .»
یک آن حال و هوای بچه ها از این رو به آن رو شد حالا تو هر نگاهی غم و تردید موج می زد. اینکه داوطلب ها بخواهند بروند حرفش را هم نمی شد زد؛ همه می خواستند بروند قرار شده بچه ها خودشان با هم به توافق برسند و بیست و پنج نفر را معرفی کنند، این هم به جایی نرسید.
پاورقی
۱- فرمانده وقت سپاه مشهد که به فیض عظیم شهادت نائل آمد
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃