<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_یازدهم
دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم بنشیند ☹️
در چار چوب در ، با روی ترش کرده نگاهم را انداختم به موکت کف اتاق بسیج و گفتم :«من دیگه از امروز به بعد ، مسئول روابط عمومی نیستم .خدافظ!»
فهمید کارد به استخوانم رسیده . خودم را برای اصرارش آماده کرده بودم . شاید هم دعوایی جانانه و مفصل
برعکس ، در حالی که پشت میزش نشسته بود ، آرام با اطمینانه، گونهٔ پرریشش را گذاشت روی مشتش و گفت :«یهنفر رو به جای خودتون مشخص کنید و برید !»✋🏻
نگذاشتم به شب بکشد . یکی از بچه ها را به خانم ابویی معرفی کردم . حس کسی که بعد از سال ها تنگی نفس ، یک دفعه نفسش آزاده می شود ، سینه ام سبک شد ...
چیزی روی مغزم ضرب گرفته بود :«آزاد شدم !»🙃
صدایی حس می کردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه.
به خیالم بازی تمام شده بود
اما زهی خیال باطل!😏
تازه اولش بود .
هر روز به هر نحوی پیغام می فرستاد و می خواست بیایید خواستگاری 😬
جواب سربالا می دادم . داخل دانشگاه جلویم سبز شد . و خیلی جدی و بی مقدمه پرسید :«چرا هرکی رو می فرستم جلو، جوابتون منفیه؟»
بدون مکث گفتم :«ما به درد هم نمیخوریم !»
#رمان_شهید_محمد_خانی🌷
✨ادامه دارد...
❣🦋❣🦋❣
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_یازدهم
✳هادي پسري بود كه تك و تنها راه خودش را ادامه داد. او مسير دين را از
آنچه بر روي منبرها ميشنيد انتخاب ميكرد و در اين راه ثابت قدم بود.
💟مدتي از حضور او در بسيج نگذشته بود كه گفت: بايد يكي از مسائل مهم
دين را در محل خودمان عملي كنيم.
ميگفت: روايت از حضرت علي 7 داريم كه همه اعمال نيک و حتی
جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در مقابل
درياست. براي همين در برخي موارد خودش به تنهايي وارد عمل ميشد.
❇يك سی دی فروشي اطراف مسجد باز شده بود. بچههاي نوجوان كه به
مسجد رفت و آمد داشتند از اين مغازه خريد ميكردند.
اين فروشنده سي ديهاي بازي و فيلم كپي شده را به قيمت ارزان به بچها
ميفروخت.
⭕مشتريهاي زيادي براي خودش جمع كرد. تا اينكه يك روز خبر رسيد كه
اين فروشنده فيلمهاي خارجي سانسورنشده هم پخش ميكند!
چند نفر از بچها خبر را به هادي رساندند. او هم به سراغ فروشنده ي اين
مغازه رفت.
🔷خيلي مؤدب سالم كرد و از او پرسيد: بعضي از بچها ميگويند شما
سي دي هاي غير مجاز پخش ميكنيد، درسته❗
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
✍ ادامه دارد ...
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_یازدهم
✳هادي پسري بود كه تك و تنها راه خودش را ادامه داد. او مسير دين را از
آنچه بر روي منبرها ميشنيد انتخاب ميكرد و در اين راه ثابت قدم بود.
💟مدتي از حضور او در بسيج نگذشته بود كه گفت: بايد يكي از مسائل مهم
دين را در محل خودمان عملي كنيم.
ميگفت: روايت از حضرت علي 7 داريم كه همه اعمال نيک و حتی
جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در مقابل
درياست. براي همين در برخي موارد خودش به تنهايي وارد عمل ميشد.
❇يك سی دی فروشي اطراف مسجد باز شده بود. بچههاي نوجوان كه به
مسجد رفت و آمد داشتند از اين مغازه خريد ميكردند.
اين فروشنده سي ديهاي بازي و فيلم كپي شده را به قيمت ارزان به بچها
ميفروخت.
⭕مشتريهاي زيادي براي خودش جمع كرد. تا اينكه يك روز خبر رسيد كه
اين فروشنده فيلمهاي خارجي سانسورنشده هم پخش ميكند!
چند نفر از بچها خبر را به هادي رساندند. او هم به سراغ فروشنده ي اين
مغازه رفت.
🔷خيلي مؤدب سالم كرد و از او پرسيد: بعضي از بچها ميگويند شما
سي دي هاي غير مجاز پخش ميكنيد، درسته❗
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
✍ ادامه دارد ...
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_یازدهم
😍 👏 خانواده و مخصوصا استادش مصطفی، تشویقش می کردند.
می خواستند درسش را خوب بخواند و قرائت را هم با قوت پی بگیرد.
💖 محسن، از همان بچگی شش دانگ حواسش را جمع کرده بود و اوضاع را مدیریت می کرد.
ماه رمضان، از مدرسه که بر می گشت، بدو می رفت سر درس و مشق.
همه را زود می نوشت و کاری باقی نمی گذاشت.
👕 عصر که می شد آب و شانه می کرد لباس می پوشید و منتظر می نشست.
آقای سجادی از طرف اوقاف می آمد دنبالش. می بردش شهرستان برای تلاوت.
یک شب محسن از خستگی در راه برگشت خوابش برد.
آقای سجادی از توی ماشین برش داشت و آورد درِ خانه.
مامان دید محسن، مثل یک تکه ماه روی دست های آقای سجادی خوابیده.
😘❤️ دلش غنج رفت از داشتن پسری که نگفته بود من صبح مدرسه بودم و ظهر مشق نوشته ام و حالا چطور این همه راه را بروم شهرستان که قرآن بخوانم؟!
🌺 ده ـ یازده سال بیشتر نداشت که یک روز در خانه را زدند.
مرد جا افتاده ای آمده بود و با محسن کار داشت.
گفته بود جلسه قرآنی دارند و می خواهد محسن آن را اداره کند.
🍁 همان وقت ها یک روز از مامان اجازه گرفت:
_ برام کلاس گذاشتن. گفتن برم قرآن درس بدم.
کلاسش چهار راه خواجه ربیع بود.
جایی دور از کوچه جوادیه.
😢 مامان گفت:
_ می خوای این مسیر رو هی بری و بیای؟! دلواپس می شم!
محسن گفت:
_ من دیگه مــرد شدم! 😌😉
🎀🍃🎀🍃🍃🎀🍃🎀
✍ ادامه دارد ...
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣
#قسمت_یازدهم
پاورقی؛
۱ آن طور که آنجا مرسوم بود؛ مقدار زمینی را که معادل یک ساعت آب از ۲۴ ساعت تقسیمی ما بین زمین های کشاورزی می شد، اصطلاحاً می گفتند: یک ساعت ملک؛ و دو ساعت ملک ،دو ساعت آب تقسیمی از ۲۴ ساعت می شد.
می
گفت: نمی خوام
«اگه نگیری تا عمر داری باید رعیت باشی ها.»
عیبی نداره...
هرچی دلیل و استدلال آوردند، راضی نشد که نشد. حتی آنها را تشویق می کرد که از زمین ها نگیرند.می گفتند: «شما چکار داری به ما؟ شما اختیار خودت رو داری.»
آخرین نفری که آمد پیش عبدالحسین، صاحب زمین بود؛ همان زمینی که می خواستند بدهند به ما گفت: «عبدالحسین برو زمین روبگیر؛ حالا که از ما زور ،گرفتن من راضی ام که مال شما باشه از شیر مادر برات حلال تر». تو جوابش گفت: «شما خودت خبر داری که چقدر از اون آب ها و ملک ها مال چند بچه یتیم بی سرپرست بوده، اینا همه رو با هم قاطی کردن اگه شما هم راضی باشی حق یتیم را نمیشه کاری کرد.»
کم کم فهمیدم که چرا زمین را قبول نکرده بالاخره هم یک روز آب پاکی را ریخت به دست همه و گفت: «چیزی رو که طاغوت بده نجس در نجسه من همچین چیزی رو نمی خوام اونا یک سر سوزن هم تو فکر خیر و صلاح ما نیستن.
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر
#قسمت_یازدهم
🌷شهادت حاج حسین خرازی و پذیرش فرماندهی لشکر امام حسین (علیه السلام) توسط قهرمان علی زاهدی در شرایطی سخت
🔸 حماسه کربلای ۵ با بیش از هفت هزار شهید، کمر دشمن را شکست و زمینه ساز قطعنامه ۵۹۸ شد. شلمچه که اکنون معبر ورود به کربلای حسین (ع) است در آخرین روزهای نبرد، اثر گذارترین فرمانده یگانهای خط شکن، یعنی #حسین_خرازی را در هشتم اسفند ۱۳۶۵ از ما گرفت و کمر یاران حسین (ع) در لشکر امام حسین (ع) را شکست.
🔹 در آن شرایط سخت، حضور این یگان تعیین کننده در سرنوشت جنگ، قهرمان علی زاهدی، موظف گردید بار مسئولیت بسیار سنگین فرماندهی لشکر امام حسین (ع) را برای دومین بار بپذیرد. به این گونه فرمانده علی زاهدی با دلی مملو از عشق و محبت به حسین خرازی به میعادگاه عاشقان یعنی شهرک دارخوین بازگردید و این شروعی جدید برای حرکت خالصانه در سیر الی الله بود.
🌷 با ورود به سال ۱۳۶۶ و با توجه به قفل شدن عملیات در خوزستان، راهبرد جدید فرماندهان جبهه اسلام، اجرای چند عملیات در منطقه شمال غرب بود. حاج علی از جمله فرماندهانی بود که به شدت با رفتن ما به غرب مخالف بود و تحلیل او این بود که اجرای این عملیاتها، خطوط دفاعی در جنوب از جمله فاو را که نیروهای او، در آن خط پدافندی محکمی داشتند، تهدید میکند.
🔻 در هر صورت با حضور و فرماندهی مقتدرانه زاهدی، لشکر امام حسین (ع)، عملیات های کربلای ۱۰ (۱۳۶۶/۱/۲۵)، نصر ۴ (۱۳۶۶/۳/۳۱)، و والفجر ۱۰
(۱۳۶۶/۱۲/۲۴) را در شمال غرب به انجام رسانید، در حالی که عراق در ۱۳۶۷/۱/۲۹ موفق شد جبهه فاو در جنوب اروند را تصرف کند، لشکر امام حسین (ع)، به صورت کامل در منطقه خوزستان متمرکز شد و در دوره انجام تحولات بزرگ در صحنه نبرد، بار دیگر لشکر امام حسین (ع) عملیات دیگری را در منطقه شلمچه به نام بیت المقدس ۷ (۱۳۶۷/۳/۲۲) اجرا کرد.
▫️ در این مقطع عراق موفق شد طی دو عملیات بزرگ دیگر جزایر مجنون و شلمچه را بازپس گیری کند و شرایط ویژه ای به وجود آمد که جمهوری اسلامی با تصمیم حکیمانه رهبر کبیر انقلاب اسلامی، قطعنامه ۵۹۸ را که دست آورد، مثبت عملیات کربلای ۵ بود بپذیرد.
🌹 به این ترتیب، جبهه حق وارد آخرین مرحله نبرد با صدام و ارتش بعثی عراق شد. مرحله ای بسیار حساس که قهرمان علی زاهدی بزرگترین نقش را در آن ایفا نمود.
💐 حضرت امام خامنه ای در وصف شهید جبهه عشق فرمودند:
«شهید زاهدی از کسانی بود که یک عمر دنبال شهادت دوید، خدا به آنها این اجرت را داد به خاطر جهادشان، خوشا به حال شان.»
⏪ ادامه دارد...
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃