eitaa logo
دانلود
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۴۳ و ‌۴۴ اره من این نشانیها راجایی خوانده ام, کلیپ را استپ کردم وفوری به سمت کتابخانه رفتم, نهج‌البلاغه راباز کردم،ج۱ص۱۹۴ بود, مولا علی علیه‌السلام مشخصات را اینچنین داده بود: _او فرزندآکله الاکباد(هندجگرخوار)است, صورتی خشن و ترشرو دارد,سر او بزرگ و درصورت او اثر آبله است,وقتی به اونگاه میکنی گمان میکنی که یک چشم دارد اما چنین نیست بلکه یک چشم او فشرده‌تر از چشم دیگر است,نام اوعثمان وپدرش عتبه است... هزار وچندین سال پیش مولایم علی علیه‌السلام نشانه‌های این گرگ خونخوار را داده بود وحالا با یک نگاه به تصویر ,یاد این کلام مولا افتادم ,چون زمانی که قبل از این نهج البلاغه رامیخواندم به اینجایش‌رسیدم , تصویر را در ذهنم تصور کردم وثبت نمودم.... خدایاااا شکرت....ظهور نزدیک است... ازخوشحالی درپوست خود نمیگنجیدم, ناخوداگاه به طرف حسن وحسین وعباس که کنارم داشتند بازی میکردند رفتم و هرسه شان را دربغلم گرفتم وبوسیدم...اشک میریختم واشک شوق بود.... کم کم در خبرها آمد که رژیم صهیونیستی با همدستی سعودیهای صهیونیست وبرخی کشورهای عربی نیروهای زیادی به سوریه اعزام کرده اند تا درسپاه عثمان خدمت‌کنند, نعمانی نامی در همه ی کشورها راه افتاده بود وبرای عثمان,یاهمان سفیانی بیعت میگرفت وعجیب اینکه خیلی از مردم سوریه بااوبیعت کردند وبه سپاهش پیوستند... لشکر سفیانی روز به روز,بیشتر وبیشتر میشد وهمه صحبت از خوبی ومهربانی و عدالت سفیانی میکردند تااینکه... انگار اشتهای سفیانی سیری‌ناپذیر است , عمده ی مناطق سوریه را تحت تسلط‌ خودش دراورده و البته با کمک اسراییل جنایتکار وته‌مانده‌های امریکای خبیث و سعودیهای کثیف. عربستان در استانه‌ی تکه تکه شدن است انگار حکومت سعودیها روبه نابودیست , خبرهای ضدونقیضی مبنی بر کشته شدن بن سلمان پخش شده اما هیچ کس از صحت وسقم آن خبر ندارد.دریمن دین‌ تشیبع درحال پیشرویست. امروز خبری پخش شد که سفیانی حاکمانی از طرف خود تعیین کرده بر سوریه گماشته وخودش راهی مصر شده,حالا در مصر چه کارهایی انجام دهد خدا میداند؟ دنبال کننده های صفحات مجازی و وب‌سایتم زیاد شده اند,اکثر افراد سوالشان این است ,ایا این شخصی که درسوریه به اسم اسلام قیام کرده,همان منجی آخرالزمان است؟؟ ومن بااطمینان به انها گفتم: _این منجی نیست اما نشانه ای حتمی از ظهور منجی است واین قیام کننده شخصی است که درمقابل منجی می‌ایستد.... ماه رجب وشعبان تمام شده وما در ماه‌ رمضان قرار داریم,بچه ها درست هست که سنشان به گرفتن روزه نرسیده اما همراه من و زهرا برای سحری بیدار میشوند وروزه هم میگیرند,امروز حسن وحسین وعباس پرده از راز روزه گرفتنشان برداشتند و گفتند, نذر کردیم برای ظهور امام‌زمان عج روزه بگیریم ,تا نشان دهیم چقدر بزرگ شدیم و در سپاه امام با ادم‌های بد و کسانی که بابا راکشتند,بجنگیم. اشکم جاری شد...علی ....علی...کجایی؟؟ بوی ظهور به مشام میرسد اما توهستی ونیستی.... هنوز ته قلبم میگوید علی زنده است اما بیرون ..... نمیدانستم ,درد بی خبری از علی خیلی کوچکتراز دردهایست که قراراست ,ببینم.... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۴۵ و ۴۶ شبهای نوزدهم وبیست ویکم رمضان را با بچه‌ها به صحن حرم حضرت معصومه س رفتیم تا صبح شب‌زنده‌داری کردیم واز خدا ظهور حجت را طلب نمودیم,حتی حسن و حسین وزینب که تنها شش‌سال از عمرشان میگذرد ,مثل انسانهای بزرگ اشک میریختند ومهدی عج را میخواستند,انگار این بچه‌ها هم باسن کمشان متوجه وخامت اوضاع دنیا شده‌اند وتنها راه نجات را ظهور حجت خدا میدانند. امشب شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان است,همراه بچه‌ها ,طبق معمول این چند وقت,به حرم مطهر رفتیم واز حلاوت زیارت و عبادت سیراب شدیم. نزدیک اذان صبح لقمه‌هایی را که همراهم آورده بودم ,یکی یکی به بچه ها دادم, سحری مختصر راخوردیم ,بچه ها مدام به اسمان نگاه میکردند وهریک ستاره ای درخشان را به دیگری نشان میداد حسن: _اون بزرگه مال منه حسین: _اون کناریش که خیلی نور داره مال من زینب: _منم اون سه تا ستاره کنار هم رامیخوام... از بازی بچه ها لبخندی به لبم نشست و نگاهم از صورت بچه‌ها به آسمان کشیده شد, به یک باره نوری دراسمان به درخشیدن گرفت وصدای ملکوتی در فضا پیچید, مضمون گفته هایش اینچنین بود: _هان ای مردم,بدانید وآگاه باشید حجت زنده خدا برروی زمین قائم‌آل‌محمد صلی‌الله‌علیه است,حق با حجت‌بن‌الحسن , امام مهدی ع وشیعیانش هست,پس اگر طالب بهشت هستید,مهدی عج وشیعیانش را یاری کنید....😍😭 صدا خیلی واضح وشمرده شمرده و بسیار معنوی بود... انگار زمان ایستاده بود,هیچ کس پلک‌ نمیزد.. من این حرفها را باعربی فصیح شنیدم واز برخورد اطرافیانم فهمیدم انها به فارسی شنیده اند...غوغایی به پاشد...دیگر هیچکس درعالم خودش نبود...همه وهمه از شوق چشم شده بودند وباران رحمت الهی بود که از این چشمها میجوشید , صورت همه مملو از خنده وسرشار,از اشک شوق بود... به خدا این همان صیحه ی آسمانی وعده داده شده بود...به والله این کلام ,کلام خدا بود که از دهان جبراییل برای مردم آورده شده بود... غوغایی به پابود , هیچکس نمیدانست چه کند همه ازخودبیخود بودند که با صدای ملکوتی اذان که در صحن پیچید بازهم متوجه خدا شدیم و حمله کردیم به سوی صف‌های نماز..... گویی هرکداممان میخواستیم اولین نفری, باشیم که سجده شکر به درگاه خدا میکنیم وازاین موهبتی که ارزانیمان داشته تشکر کنیم.نماز تمام شد,هیچکس دل کن نمیشد که به سمت خانه هایمان برویم,من دوست داشتم این شادی راباکسی سهیم باشم, دست بچه ها راگرفتم تا برویم وبعداز چند سال بیخبری، از تلفن‌های عمومی به طارق زنگ بزنم وباهم شادیمان راجشن بگیریم, هرچند از پشت تلفن...هرچند با کلامی وسخنی...اما نمیدانستم این تماس سراغاز غمهایم میشود. تلفن عمومی رابرداشتم,میدانستم که در عراق هم ،حتما صداشنیده شده وهمه در این صبح زود وزیبای رمضان, بیدارند...اصلا مگر خواب دیگر معنی دارد؟؟ شماره طارق راگرفتم: -شماره موردنظر درشبکه موجودنمیباشد... دوباره ودوباره گرفتم وهربار همین را تکرار میکرد.شماره فاطمه راگرفتم.... -دوباره همین صدا شماره مورد نظر …… کم کم نگران شدم...یعنی چه؟نکنه اتفاقی افتاده؟؟با دست پاچگی ,مخاطبین گوشی راباز کردم وشماره خاله صفیه راگرفتم . این‌بار تلفن وصل شد وبا دومین بوق صدای خاله درگوشی پیچید: _الو بغضم شکست: _الو خاله منم سلما.... تاصدایم راشنید ,خاله صفیه بدترازمن گریه را سر داد,به طوریکه قادربه حرف زدن نبود, انگار گوشی از دستش افتاد ,یکدفعه صدای دورگه پسری درگوشی پیچید: _الو... خدای من اگر اشتباه نکنم این باید عماد باشد.... من: _الو عماد....منم سلما.... عماد هم مشخص بود که بغض کرده با خوشحالی گفت: _سلما خودتی؟؟قربونت بشم,کجا بودی؟وباهیجانی افزون تر نگذاشت من حرف بزنم وادامه داد: _سلما امروز صدا راشنیدی؟؟اینجا یه صدا اومد مشخص بود از اسمان هست و کار بشر نمیتونست باشه,حتی ابوعلی هم که مریض بود وتازه خوابش برده بود با بلند شدن صدا از خواب بیدارشد...سلما اینجا غوغایی هست...میگن امام زمان عج داره میاد...😭😍 برادرک زجرکشیده ام دیگه نتونست ادامه بده وبا گفتن این جمله بلند بلند زد زیرگریه, از گریه عماد منم گریه کردم وبچه ها هم که شاهد این ماجرا بودند اشکشان درامد.. دوباره صدای خاله تو گوشی پیچید اما این‌بار با آرامش بیشتری... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷 جلسه‌ی فرماندهان در قرارگاه تیپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولی. سابقه نداشت آقا ولی بدقولی یا تاخیر داشته باشد. جلسه هم بدون ایشان برگزار نمی‌شد. پرس‌‌و‌جو کردیم. آقا ولی را در اقامتگاه بسیجیان در منتهی‌الیه قرارگاه یافتیم. داشت زمین قرارگاه و محیط خوابگاه بسیجی‌ها را جارو می‌کرد تا وقتی بسیجی‌ها از راه رسیدند، محیطی پاکیزه داشته باشند. آن‌قدر سرگرم این کار شده بود که گذشت زمان را احساس نکرده بود. شهید🕊🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید ولی الله چراغی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد عطـر تو به گلهــا هیجان خواهد داد فـــردا کـه بـه آفـاق بپیـچــد نـــورت تکبیــــر تو کعبــه را تکان خواهد داد 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
عشق یعنی یه پلاک💫 که زده بیرون از دل خاک🌾 عشق یعنی یه شهید❣ با لبهای تشنه،سینه چاک💔 آغشته به خون شهید مدافع حرم روح اله صحرایی🌷 روز وعاقبتتون شهدایی 🕊 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
49.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤توضیحات دکتر روازاده در مورد خواص کرسی 🎧بادقت گوش بده و برای عزيزانت هم حتما ارسال کن👌👌
4_5798699255442964500.mp3
2.84M
📢 توطئه جدید به نام غربالگری دوران بارداری نواهنگی از سخنان اخیر حجت الاسلام دکتر مهدی نخاولی استاد حوزه و دانشگاه مشهدمقدس درباره نسل کشی تحت عنوان غربالگری دوران بارداری 🌀 @eslamteb
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 بسیار مهم 😳در سه دقیقه گزارش یک فاجعه انسانی را ببینید! 😱در غربالگری مادران از 32نفر 25 مادر فرزندشان را سقط نکردند که همگی سالم هستند!!! 🔯طرح غربالگری،کنترل نامحسوس جمعیت کشور @eslamteb
🔴دزدی ۹۰۰ هزار میلیارد تومانی😱 👈تفاوت دزدی های فعلی با شاه 🔹اول به اعتراف منابع مختلف از جمله اقوام فرح پهلوی محمد رضا پهلوی ۲۲ میلیارد دلار از ایران دزدید (منبع کلیک ) که به نرخ امروز چیزی حدود ۹۰۰ هزار میلیارد تومان می شود که شاید در تاریخ جهان بی سابقه باشد. ⚠️تذکر : فایننشال‌تایمز دزدی محمد رضا پهلوی رو ۳۵ میلیارد دلار ذکر کرده است (کلیک) که اگر ۳۵ میلیارد دلار رو به تومان حساب کنیم ماشین حساب هنگ می کنه 🔹دوما اکثر دزدی های حال حاضر کشف و اموال دزدی شده به خزانه بازگشت داده شده است.(برای نمونه) اما شاه پولها رو دزدید و رفت... 🔹سوم زمان شاه نفر اول مملکت دزد بود. اما در حال حاضر به تعبیر عطاء الله مهاجرانی که خارج نشین می‌باشد: «حتی یک نقطه سیاه یا خاکستری در زندگی مالی آیت الله خامنه ای وجود ندارد.»  🔹چهارم علاوه بر شاه ، سایر درباریان پهلوی هم‌ ۱۳ میلیارد پول رو دزدیده و از کشور خارج کردند (کلیک) که به نرخ امروز حدود ۶۰ هزار میلیارد تومان می باشد (سایت بانک مرکزی برای تبدیل به نرخ روز ) گروه پژوهشی آرتا https://eitaa.com/joinchat/2525560832C7caee8d264
       👇تقویم نجومی دوشنبه👇 👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                (تقویم همسران)  ✴️ دوشنبه 👈 20 آذر / قوس 1402 👈27 جمادی الاول 1445 👈11دسامبر 2023 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. ❎ روز اول ماه کانون الاول از ماههای رومی این ماه سی و یک روز است و در آن بادهای تند و شدید می وزد سرما زیاد میشود و انچه در تشرین ثانی گفته شد اینجا نیز نافع است از خوردن خوراکی های سرد باید پرهیز گردد.و از حجامت و فصد در این ماه اجتناب شود و غذاهای گرم مصرف شود. ⚫️ وفات جناب عبدالمطلب علیه السلام جد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم " به روایتی". 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. 📛امروز ساعت 14:42قمر از برج عقرب خارج می گردد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد حشر و نشر خوبی با مردم دارد و دوست داشتنی است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️درمان بیماری های عفونی. ✳️مرحم گذاشتن بر زخم. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️آبیاری. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️جراحی چشم. ✳️کشیدن دندان. ✳️درختکاری. ✳️و جابجایی و نقل و انتقال نیک است. 🔵امور نگارش ادعیه و حرز و نماز آن خوب نیست. 💠 به کانال ما در موضوع خواص و فروش حرز امام جواد علیه السلام سری بزنید. مناسب ترین قیمت و مطمئن...👇 @Herz_adiye_hamrah 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث پشیمانی می شود. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از ترس می شود. @taghvimehamsaran 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. @taghvimehamsaran 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 28 سوره مبارکه "قصص" است. قال ذالک بینی و بینک..... و از معنای آن استفاده می شود که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. @taghvimehamsaran 🌸زندگیتون مهدوی🌸 📚 منبع مطالب ما. تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهماالسلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 02537747297 09123532816 09032516300 📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک کانال ممنوع و حرام است. 📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran ادمین...👇 @tl_09123532816 مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب، در اینجا دریافت کنید و عضو شوید👇 لینک کانال اصلی ما در تلگرام ,ایتا و سروش..👇 @taghvimehamsaran https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۴۷ و ۴۸ خاله : _عزیزم توکجا بودی؟بعداز اینکه خبرشهادت علی.... واینجا دوباره بغض خاله ترکید.. _خبرشهادت علی را شنیدیم,طارق چندین بار به ایران امد ,دوست داشت که کنارتان باشد واگه امکانش بود برگردانتتان عراق, هیچ کدام از دوستان وهمرزمان علی,که طارق میشناختشان,نبودند,تا نشانه‌ای هر چند کوچک از شما بگیره برای همین هر دفعه که میاد ایران به یه سمت میره,فقط میدونست که توگفتی احتمالا قم ساکن میشیم, الانم چند روزی هست با فاطمه و مهدی امدن ایران,فردا قرار بود برگردند ,یه شماره داره,میدم بهت باهاشون تماس بگیر... وادامه داد: _راستی مادر,عباس که پیدا شد درسته؟؟ دوباره یاد علی افتادم,با صدای گرفته گفتم _اره ,علی ,جانش را برای پیدا کردن عباس کف دستش گرفت ورفت....دیگه هم برنگشت... اما عباس را برگرداند وبعد خاله با تک تک بچه ها صحبت کرد, بچه ها هم از شادیهایی که امروز درپی هم میامد ,درپوست خود نمیگنجیدند. خیلی خوشحال بودم,بازعماد گوشی راگرفت وشماره طارق را خواند,عماد هنوز دوست داشت صحبت کند اما من به خاطراینکه دلم میخواست هرچه زودتر با طارق حرف بزنم و ببینم کجاست,قطع کردم.شماره‌ای را که عماد برام گفته بود را گرفتم,چندتا بوق خورد وصدای طارق توگوشی پیچید: _الو... از هیجان تمام بدنم به رعشه افتاده بود, بغض گلوم راقورت دادم وگفتم:_الو...طارق...منم سلما... از پشت تلفن کاملا مشخص بود که طارق بهت زده شده...با لکنت گفت : _س س سلما خودتی خواهرم.... من: _اره عزیز دلم,کجایی؟؟ طارق خنده ای از ته دل زد وگفت : _یه لحظه صبرکن... بعداز چند ثانیه سکوت گفت: _این دومین سجده‌ی شکریست که الان کردم... صدای ملکوتی صبح راشنیدی؟؟ طارق هم مثل عماد زد زیرگریه وگفت:_بالاخره امام زمان عج هم داره میاد..غربت داره تمام میشه..غربت به پایان میرسه....سلما انتقام خون پدرومادر و لیلای جوانمرگم را میگیره..سلما باید خودمون را اماده کنیم....اقا سرباز میخواد...😍😭 طارق گفت وگفت ومن همراهش اشک ریختم ودرشادیش سهیم شدم.بعداز کلی حرف زدن گفت: _ما تا دیروز قم بودیم اماچون اثری ازت نیافتیم, اومدیم تهران که هم فاطمه یه ناخوشی جزیی داشت برود دکتر وهم فردا پرواز داشتیم از تهران به نجف....الان شما کجایید میخوام با کله خودم رابرسونم.. خنده ای زدم وگفتم : _قم,الان دقیقا روبروی گنبد وبارگاه حضرت معصومه‌س,خونه‌مان نزدیکه... مردد بودم که ادرس بدهم یا نه؟چون میترسیدم, هنوز انور دست از کینه وانتقام برنداشته باشد وطارق را با نیروهای خبیثش تحت تعقیب داشته باشد ,که خود طارق تردیدم رادید ودلیلش رافهمیدوگفت: _نه نه ادرس نه,درست مثل ملاقات‌هامون تونجف ,اما اینبار داخل حرم خانوم حضرت معصومه س.... این بهترین راه حل بود,قرار گذاشتیم برای یک ساعت بعداز نماز ظهر وروی صحن حرم... خوشحال بودم از آمدن طارق و خوشحال‌تر برای اینکه به زودی مولایمان قدم رنجه میفرمایند.. اما نمیدانستم هنوز طوفانها در پیش دارم وهجرانها میکشم وغم‌ها میخورم... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۴۹ و ۵۰ بچه ها رابردم خونه,از شوق وذوقی که داشتم نمیدانستم چکارکنم.بچه‌ها خسته بودند,فرستادمشان تا یه ساعتی بخوابند و خستگی در کنند وبرای بعدازظهر سرحال باشند وباهم بریم حرم. دراین فاصله چون خواب به چشمای خودم نمیامد ,رفتم سراغ وب سایتم وصفحه های مجازی....اوه خدای من چه غوغاییست , دنبال کننده های صفحه ها وخیلی بیشتر دیگر ,همه وهمه حرف از صدای اسمانی امروز صبح میزدند,از هرجای دنیا پیام داشتم وجالبه که این ندای اسمانی را هرکسی با زبان خاص خودش شنیده بود,بی شک اینهم نشانه ای از امام زمان عج وشیعیانش بود. خیلیا خارج از دین ومرام ومسلکشان ,اعلام امادگی برای یاری امام مهدی عج کرده بودند واز من سوال میپرسیدند که کجا باید به خدمت ایشان برسیم... ومن جواب میدادم, ان شاالله خود حضرتش زمان ومکان را مشخص میکنند اما انچه که واضح است ایشان برای اولین بار درمکه ظاهر میشوند واز انجا خروج میکنند . نمیدانم چه حکمتیست که وقتی انسان منتظر دیدن کسی است، ساعتهایش انقدر کند میگذرد که انگار اصلا عقربه ها درحرکت نیستند...اما گذشت... نمازظهر را خواندیم وبه سمت صحن حرکت کردیم... وارد صحن که شدیم ,چشمانم درجستجوی چهره‌ای اشنا بود...دست حسین وحسن را در دست زهرا دادم تاکید کردم که به هیچ وجه از کنارم تکان نخورد ودست عباس و زینب هم در دستان خودم بود....خدای من درست میدیدم,طارق وفاطمه دقیقا روبرویمان کمی دورتر بودند ودربین جمعیت دنبال ما میگشتند,یک لحظه دست عباس وزینب از دستم رها شد تا بتوانم با تکان دادن دست وعلامت دادن ,طارق وفاطمه را متوجه خودمان کنم، عباس وزینب که همیشه کشته مرده‌ی آب وعاشق اب بازی بودند به طرف حوض و فواره‌ی وسط صحن حرکت کردند, در حینی که با صدای بلند فریاد میزدم ودنبالشان میدویدم,بچه ها داخل جمعیت گم شدند وبند کیف دستی من کشیده شد وسوزشی درشکمم احساس کردم....دنیا پیش چشمانم تیره وتار شد... چشمانم را باز کردم....همه جا سفید سفید بود نور لامپ بالای سرم چشام رامیزد, خواستم حرکت کنم ,سوزشی تو پهلویم پیچید, یک دفعه دستای مردی مانع بلند شدنم شد...خدای من طارق بود... لبخندی زد وگفت: _خدا راشکر بهوش امدی...بزار بگم بچه‌ها بیان,ببیننت, خودشان راکشتند بس که گریه کردند. مبهوت بودم,باخودم گفتم من اینجا چکار میکنم؟؟چرا طارق لبش خندان بود ولحن کلامش ورنگ چشمانش گریان بود وکم‌کم اخرین لحظات هوشیاریم را به خاطر اوردم... حرم....عباس وزینب...کیف دستی و سوزش...دست به پهلویم کشیدم...سرتاسر باندپیچی شده بود. فاطمه با بچه ها داخل شد... به سمتم امد سرم را توبغلش گرفت ,شروع به گریه کردن کرد...,فکر میکردم گریه اش مال دوری وفراق این چندساله است,اما احساس کردم کمی بیشتر از رنج دوریست وانگار یه چیزی کم است...از بالای سر فاطمه, نگاهم دنبال بچه ها بود,زهرا که یه پسربچه روبغلش بود احتمالا مهدی پسر طارق بود,خدای من زهرا چرا اینقدر گرفته است؟؟ این از حسن واونم حسین و.... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃