. 👇تقویم نجومی اسلامی پنجشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ پنجشنبه 👈 23 آذر / قوس 1402
👈30 جمادی الاول 1445 👈14 دسامبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور ازدواجی خواستگاری عقد و عروسی.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅درختکاری.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅شراکت و امور مشارکتی.
✅آغاز درمان و معالجات.
✅و جابجایی و نقل و انتقال خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد.
💠کانال ما در موضوع حرز و ادعیه همراه حرز های مطمئن و با قیمت مناسب.👇
@Herz_adiye_hamrah
👶 زایمان مناسب و نوزاد راستگو و صبور و خوش قدم است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️برداشت محصولات کشاورزی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️وام و قرض، دادن و گرفتن.
✳️تاسیس شرکت.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️کندن چاه و کانال آب.
✳️و لباس نو پوشیدن نیک است.
📛و از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب شود.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
@taghvimehamsaran
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب و فردا: مباشرت مکروه و ممکن است فرزند جن زده باشد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث ایمنی از بلیات می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،حکمی ندارد.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 1 سوره مبارکه "حمد" است.
بسم الله الرحمن الرحیم...
الحمدالله رب العالمین..
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که نامه یا حکمی از جانب بزرگی به خواب بیننده برسد و سبب خوشحالی او می گردد ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد.
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
@taghvimehamsaran
📚 منبع مطالب :
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن.
09032516300
09123532816
02537747297
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است.
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
ادمین کانال ایتا و تلگرام...👇👇
@tl_09123532816
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌹
.
اگه هنوز نمک زندگیت رو عوض نکردی
با عرض پوزش منتظر بیماری باش 😫
.
🌱
🔆
.
نمک سالم پیدا کن و مصرف کن
بهترین نمک رو پیدا کن
(نمک کریستال یا ملح اندرانی)
چون تو بهترینی☺️
و سلامتی ارزشمندترین نعمته
.
https://eitaa.com/joinchat/1837170890C8c75473a6a
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃
🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃
🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃
🕋فصل دوم
🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_بهشت
🕋قسمت ۵۹ و ۶۰
بعداز کمی استراحت چند گروه شدیم,یک گروه پیش رو بود که به قلب دشمن میزد , چون همه مشتاق حضور دراین گروه بودند, بین امدادگران ,قرعه زدیم ودر دل یک ختم صلوات نذر کردم که قرعه به نام من بیافتد چون با نقشهای که در ذهنم ترسیم کرده بودم من باید خود را به مقر دشمن میرساندم وانگار خدا هم به این رفتن رضایت داشت وقرعه ی من ودو خانم دیگه به اسمهای ,راضیه وکیمیا افتاد وما خوشحال ازاین شانس مثلث شادی تشکیل دادیم ویکدیگر,راغرق بوسه کردیم.
درتاریکی شب حرکت کردیم ,
هرچه جلوتر میرفتیم صدای گلوله بیشتر میشد...خیلی تا کوفه فاصله نداشتیم وتا طلوع آفتاب هم راهی نمانده بود, وضو گرفتیم ودربیابان خدا وزیرسقف اسمان با نورستاره های درخشان به نماز,ایستادیم.
خورشید طلوع کرده بود که به روستایی نزدیکی کوفه رسیدیم...از دور بوی دود وسوختگی مشام را میآزرد...
به محض ورود به روستا باصحنه ای مواجه شدیم که روح ادمی را میآزرد واز,زندگی سیرش میکرد...
خدای من باورم نمیشود....انگار که اینجا قیامت کبری شده ,از هرطرف جوی خون روان بود ,یک طرف سری بریده,جایی پیکری بی سر ,نزدیک خانه ای,زنی با شکم دریده انگار مسلسل را رگباری به شکم زن نشانه رفته بودند, آن طرفتر کودکی درخون خود غلتیده...باورش برایمان مشکل بود,واقعا اینان چگونه حیواناتی هستند که اینچنین قساوت وسنگدلی دروجودشان نهفته...
تمام افراد تیپ ما بادیدن این صحنه ها از خود بیخود شده بودند وخونشان به جوش آمده بود,با عزمی راسخ تر به سمت دشمن تازاندیم...هلیکوپترها وموشکهای هوابرد هم حمایتمان میکردند..آن سوی میدان, لشکر سفیانی هم با حمایتهای حکومتهای شیطان صفت به انواع واقسام وسایل مجهز بودند.
یک شبانه روز جنگیدیم وپیشروی کردیم , لشکر سفیانی مدام عقبتر وعقبتر میرفت, زخمیهای بدحالمان کمتر از انگشتان یک دست بودند اما میبایست به عقب منتقل شوند ,چون دراین شب ,امکان پرواز به دلیل مسایل امنیتی نبود میبایست با امبولانس انها رابه عقب منتقل نماییم وبه شهرهایی که در دست حشدالشعبی عراق هستند ببریمشان.
از بین سه امدادگری که همراه تیپ جنگی امده بود,دوباره قرعه ی همراهی با زخمی ها به نام من افتاد..اما من نمیبایست برگردم... من باید باشم...من نقشه ها دارم... بچه های من منتظرند ...
💫ادامه دارد ....
🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃
🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃
🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃
🕋فصل دوم
🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_بهشت
🕋قسمت ۶۱ و ۶۲
بالاخره بااجبار و دلی که در عقب سرم , یعنی خط مقدم جبهه جا گذاشتم,همراه مجروحان سوار بر امبولانس شدم ودلم به این خوش بود که با رساندن مجروحان به نقطه امن وبیمارستانی مجهز دوباره با همین امبولانس به خط مقدم, برمیگردم.
اما نمی دانستم که تقدیر خداوند چیز دیگری در سرنوشتم نوشته...
همین طور که جلو میرفتیم ،از خط مقدم به اندازه ی نیم ساعت فاصله گرفته بودیم, مشغول چک کردن علایم حیاتی مجروحان بودم که متوجه شدم ,یکیشان دیگر نفس نمی کشد...ودونفرشان دراغما وبیهوشی بودند, امیدی به زندگی این دو هم نبود ,اما وظیفه ی من بود که تا اخرین توان ونهایت امید کمکشان کنم تا زنده بمانند...در همین هنگام صدای تیراندازی شدیدی بلند شد حرکت آمبولانس به صورت مارپیچ درآمد...
وضعیت بدی بود,راننده امبولانس مدام به شیشه میزداشاره میکرد که در امبولانس را باز وخودم را به بیرون پرت کنم...جای تعلل وفرصت تفکر نبود...من باید به خاطر عباس وزینب زنده میماندم..فوری در امبولانس را باز کردم وهمراه با انفجار مهیبی به بیرون پرت شدم..
چشمهایم را که باز کردم همه جا تاریک بود اما انگار پشت سرم اتشی روشن بود که از هرم اتش کمرم داغ شده بود...انگار اختلال حواس پیدا کرده بود وبعد زمان ومکان از دستم خارج شده بود,شاید هم مردهام و خبر ندارم!! اما با حرکتی که کردم همه جای بدنم درد گرفت ,فهمیدم هنوز زنده ام وبه زحمت برگشتم وپشت سرم را نگاه کردم وبا دیدن شعله های آتش که از امبولانس به هوا بلند میشد ,حادثهی چند لحظه قبل را به خاطر اوردم.
به زحمت بلند شدم,اطراف امبولانس را شروع به جستجوکردم,باخودم فکرمیکردم شاید راننده موفق به فرار شده باشد,شاید یکی از مجروحین به بیرون پرت شده باشد, وگوشه ای افتاده باشد وهنوز نفس بکشد...اما با دیدن جسم نیم سوخته راننده وگشت زنی اطراف,متوجه شدم که تنها فرد زنده مانده ازاین حادثه غم بار منم, نمیدانستم به کدام طرف بروم,اما چون احساس میکردم خیلی از مقر تیپمان فاصله نگرفته ام ,به سمتی که فکرمیکردم از,انجا آمدیم روان شدم ودرتاریکی شب راه برگشت را در پیش گرفتم...
💫ادامه دارد ....
🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم حاج حسن اکبری
فرازی از وصیتنامه👇
برادران و خواهران، میخواهم که راهم را ادامه دهید و در راه صدور آن از هیچ کوششی دریغ نکنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتکاران مخصوصا آمریکا، اسرائیل و داعش ملعون که در آنسوی مرزها نقشه نزدیکشدن به مرز ایران عزیز را در سر میپرورانند، بر شما مسلط گردند و خونهای هزاران شهید از دست برود.
در نماز اولوقت کوشا و در نمازهای جماعت با جدیت شرکت کنید. با وحدت و اطاعت از مقام رهبری و پیروی از دستورات اسلام و پاسداری جدی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن، توطئههای استکبار را خنثی و نقشِ بر آب کنید. به مادر احترام و تکریم کنید؛ زیرا چنانچه دنیا و آخرت را میخواهید، باید چنین کنید.
سالروز شهادت شهید مدافع حرم❣
#حسن_اکبری
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید حسن اکبری 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
♦️سلام امام زمانم
🔹السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ...
🔹سلام بر آن خورشیدی که همه مردمان تاریخ در انتظارش بوده اند و با طلوعش همگان زیر سایه محبّتش یکدل و یک نوا می شوند.
🔹سلام بر او و بر لحظه های طلوعش.
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
. 👇👇👇کانال عمومی 👇👇👇
(تقویم همسران)
اولین و جامعترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی.
✴️ جمعه 👈24 آذر / قوس 1402
👈1 جمادی الثانی 1445 👈15 دسامبر 2023
🏛مناسبت های اسلامی و دینی.
🔵 امور دینی و اسلامی.
❇️امروز روز مبارک و خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر شایسته است:
✅خواستگار عقد و عروسی.
✅مسافرتِ بعد از ظهر.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅خرید وسیله سوار.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅داد و ستد و تجارت.
✅و خرید و فروش خوب است.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد محبوب و دوست داشتنی باشد.
💠به کانال ما در موضوع حرز امام جواد علیه السلام و سایر ادعیه سری بزنید...👇
@Herz_adiye_hamrah
🚖سفر: مسافرت خوب است.
👩❤️👨مباشرت امروز:
حکم مباشرت همانند شب قبل است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓امروز قمر در برج جدی و برای امور زیر مناسب است:
✳️برداشت محصولات کشاورزی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️وام و قرض دادن و گرفتن.
✳️تاسیس شرکت و امور مشارکتی.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️و نو پوشیدن نیک است.
🔵نگارش ادعیه و حرز و نماز و بستن حرز خوب است.
@taghvimehamsaran
💑مباشرت امشب:
شب شنبه برای مباشرت دلیلی مبنی بر استحباب یا کراهت وارد نشده است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)، باعث کوتاهی عمر است.
@taghvimehamsaran
💉حجامت.
خون دادن فصد و زالو انداختن...
#خون_دادن یا حجامت ، برای رگ ها ضرر دارد.
@taghvimehamsaran
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
@taghvimehamsaran
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب. (شبِ شنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 2 سوره مبارکه "بقره" است.
الم ذالک الکتاب لا ریب فیه....
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب.
تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
02537747297
09123532816
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما همراه با لینک ارسال کنید.
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال مطلب با حذف لینک ممنوع و حرام است.
📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال در ایتا و سروش و تلگرام👇
@taghvimehamsaran
ارتباط با ادمین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی....👇
@tl_09123532816
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃
🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃
🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃
🕋فصل دوم
🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_بهشت
🕋قسمت ۶۳ و ۶۴
با تنی خسته وبدنی کوفته وروحی ملتهب راه میپیمودم تا اینکه به یک دوراهی رسیدم, نمیدانستم به کدام سمت بپیچم,به خاطر جنگ و گریزی که پیش امده بود و خرابیهایی که لشکر بیدین سفیانی به بار آورده بود تشخیص اینکه کجا هستم برایم سخت بود,شاید زمانی که درعراق بودم این راه را بارها طی کرده باشم اما الان بااین حجم خرابی ودراین تاریکی شب نمیدانستم در کجای این دیار قرار دارم وراه کجاست وبیراهه کجاست.
توکل به خدا کردم وبه جاده ی,سمت راست پیچیدم,تکه چوبی کنار جاده افتاده بود , برداشتم وبرای راه رفتن از ان کمک میگرفتم وگاهی سنگینی بدنم را به روی آن میانداختم,رفتم ورفتم,ذکر گفتم ورفتم, صلوات فرستادم ورفتم ,ندای یا صاحب الزمان سردادم ورفتم...
هرچه جلوتر میرفتم,ندای قلبم به من اطمینان میداد که راه درست را میروم,کمکم سفیر گلوله وصدای انفجارها نزدیک میشد... خستگی بربدنم چیره شده بود , روی زمین نشستم,دست به جیب روپوشم بردم تا گوشی راببینم چه ساعتی ست, متوجه شدم که گوشی نیست,اما کمکم سپیده داشت سرمیزد,باید نمازم را میخواندم, تیمم کردم وبه جهتی که فکر میکردم قبله است کنار جاده نمازم را خواندم, مشغول خواندن تشهد وسلام بودم که صدای ماشینی از پشت سرم آمد وکمی بعد یک ماشین تویوتای دوکابین که تیرباری پشت ماشین بود,کنارم ترمز کرد ...
دوباره صحنههای سالها قبل پیش چشمم جان گرفت,دوباره تکرار...آن بار امفیصل داعشی و الان...
سرم رابالا اوردم وپرچم آویزان به انتن ماشین رانگاه کردم,خدای من پرچم سرخ, سپاه سفیانی...
باید کاری میکردم...همین طور که از جایم بلند شدم,راننده ی ماشین پیاده شد وبا زبان عربی ولهجه ای که شبیهه لهجهی عربهای سوری بود گفت:
_شما که هستید؟مال کدام گروه وگردان هستید ؟اینجا چه میکنید؟
ناخوداگاه با زبان عبری شروع به حرف زدن کردم,راننده خیره خیره نگاهم کرد واشاره به کابین عقب ماشین کرد تا سوار شوم...
به ناچار سوار شدم,شخص دیگری کابین جلو نشسته بود,به محض ورودم برگشت و خیره نگاهم کرد...
راننده رو به آن شخص گفت:
_فرمانده,به گمانم عرب نیست,زبان مارا نمیفهمد ,به زبان یأجوج ومأجوج سخن میگوید
وزد زیر خنده...فرمانده دوباره برگشت طرفم وبا زبان عربی گفت:
_مال کجا هستی؟
ومن باعبری گفتم:
_نمیدانم چه میگویی...
انها مطمئن شدند که من فارس نیستم و چون در لشکر سفیانی از همه قماش و نژادی پیدا میشد,شک کرده بودند که مال کجا هستم,
داشتم باخودفکرمیکردم اخرش که چی؟اینها زبان عبری نمیدانند ,بالاخره انجا کسی پیدا میشود که عبری بداند..بالاخره لو میروم.... که باشنیدن سخنی که دربیسیم پیچید از عالم فکر وخیال بیرون امدم...
_از بکر به خزیمه...از بکربه خزیمه...
خدای من درست شنیدم...خزیمه؟؟فرمانده؟؟ به خدا که درچندین روایت خوانده بودم که یکی از,فرماندهان سفیانی, خزیمه نامیست ....وای ,من چه کنم؟؟...
خدایا توکل بر تو...
💫ادامه دارد ....
🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃
🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃
🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃
🕋فصل دوم
🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_بهشت
🕋قسمت ۶۵ و ۶۶
دورنمای شهر کوفه دردید نگاهم قرار گرفت, انگار خدا هم میپسندد من درقلب دشمن وارد شوم وبه دنبال فرزندانم تلاش کنم,من خوب میدانم که آخر این لشکر به اسراییل میرسد پس باید تا آخرش خودم را و جانم را حفظ کنم تا به مقصودم برسم.
بااینکه به قلب دشمن نزدیک میشوم ,اما قلبم مطمئن است و آرامشی مرا دربرگرفته, شاید به خاطراین است که از کوفه...از مسجد مقدسش واز خانه ی مولایم علی,از حرم میثم تمارش از زیارت مختار,منتقم کرارش خاطرههایی خوش داشتم عاشق این محیط بودم خودم را به دست تقدیر سپردم و توکل برخدایم نمودم..
وارد کوفه شدیم...خدای من شهری که میدیم باشهری که در خاطر داشتم وبارها وبارها دیده بودم,زمین تا آسمان فرق داشت, این خرابه اصلا به شهر رویاهای من شبیه نبود.
وارد پایگاه سفیانی شدیم,به اشاره راننده پیاده شدم,حیران گوشه ای ایستادم,خودم را طوری نشان میدادم که اصلا استرس و هیجان ندارم بلکه از اینکه دراین پایگاه هستم خوشحالم وراضی... همینجور حیران ایستاده بودم ودستم را حایل چشمانم کرده بودم تا اشعه ی خورشید دید چشمانم را تار نکند,خزیمه اشاره کرد که پشت سرش راه بیافتم.
با هم وارد ساختمانی شدیم که به نظر میرسید مقرفرماندهیشان باشد,پشت سر خزیمه داخل اتاق بزرگی با مبلمان مجلل و صندلیهای چرمی زیادی بامیز بزرگی دروسط ومجهز به انواع واقسام وسایلالکترونیکی...
مردی پشت میز بزرگی ,بالای اتاق نشسته بود وسرش داخل مانیتور کامپیوترش بود, با ورود ما نگاهی به خزیمه کرد و انگار متوجه من نشد و دوباره غرق صفحهی کامپیوتر شد
خدای من، این چهره ی خود سفیانیست که مانندی خوکی کثیف دراینجا نشسته وکل جنایات را رهبری میکند سفیانی درحالی که دوباره غرق مانیتورش بود,گفت:
_هاا خزیمه...چه دیدی؟چکار کردی؟هنوز, هم بر این عقیده که «عمر الحریر» , جاسوس است پافشاری داری؟
خزیمه سرش راتکان دادوگفت:
_من تا از چیزی مطمین نباشم , آن را بر زبان نمیاورم ,الانم هم از نقطه ای میایم که امواج الکترونیکی را رد یابی کردیم,کلی وسایل استراق سمع انجا بود,برای اینکه مطمین شویم ,کار کار عمر است , انگشتنگاری کردم وتاچند ساعت دیگر هوییت این مار خوش خط وخال که مترجم شخصی شماست برملاخواهد شد...
بااین حرف خزیمه,سفیانی دوباره سرش را بالا گرفت واینبار متوجه من شد وباتعجب وعصبانیت گفت:
_این دیگر کیست ,پشت سرت راه انداختی؟چرا مسایل امنیتی را جلوی این ضعیفه برملا میکنی؟
خزیمه درحالی که نگاهی به صورت آفتاب سوختهی من میانداخت گفت:_نترسید,خطری ندارد,اصلا زبان ما را نمیفهمد, وسط راه مثل درختی جلویمان سبز شد نتوانستم بفهمم کیست و از کجاست, مخصوصا آمدم تا به عمر الحریر بگویید تا ترجمه کند که این ضعیفه چه میگوید ,شاید جاسوس باشد ونفوذی به هر حال شاید اطلاعات خوبی داشته باشد...
سفیانی ,بیسیم دستش رابرداشت وهمان عمر را که صحبتش بود ومن متوجه شدم , به او مشکوکند رابه حضورش فراخواند
وروبه خزیمه گفت:
_بگذارید جلوی خودمان ازاین زنک استنطاق کند....
هول وولا برم داشت...مدام در دلم آیات قران را میخواندم تا زبانم به سمتی بچرخد , تاجانم را بخرد...باید بفهمم چی بگم.... جملات در ذهنم شکل میگرفت که...
💫ادامه دارد ....
🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
ابراهیم در اكثر مواقع لباس خاكی رنگ میپوشید و همیشه سعی داشت با لباس سپاه از پادگان خارج نشود. آنقدر متواضع بود كه حتی در پوشیدن لباس مراعات میكرد.
یك روز دژبان مقابل درب جلوی ما را گرفت و گفت:« برادر! چون شما سرباز هستید, نمیتوانید ازپادگان خارج شوید.»
من فوراً در مقابل ابراهیم ایستادم و گفتم: « ایشان كارمند رسمی سپاه است، و لیكن لباس خاكی رنگ پوشیده است »
اما ابراهیم بدون آنكه ناراحت شده باشد گفت: « ایشان راست میگویند، من سربازم سربازِ حضرت ولیعصر (عج) ».
شهید#ابراهیم_احمد_پوری🕊🌹
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید ابراهیم احمد پوری 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#سلام_امام_زمانم_💞
چنین نوشته خدا در شناسنامه ی دل
منم غلام مه و بنده زاده ی خورشید
سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانواده ی خورشید
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
خوشبختتر از آسمان نبود،
آنگاه که هر صبح و شام
چشم می گشود بر این
#لباس_خاکیها...
صبح وعاقبتتون شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃