eitaa logo
افق | Ofogh
986 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
283 ویدیو
4 فایل
📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 📚 دست به سوزنش هم خوب بود. اگر پارچه ای پاره می شد, دکمه ای کنده می شد, یا نیازی به دوخت و دوز بود, سریع سوزن را نخ می کرد. می گفت:( کوچیک که بودم , مادرم معلم بود ومی رفت مدرسه، من پیش مادر بزرگم بودم)خیاطی را از آن دوران به یادگار داشت. یکی از تفریجات ثابتمان پیاده روی بود. در طول راه تنقلات می خوردیم. بهشت زهرا رفتنمان هم به نوعی پیاده روی محسوب می شد. پنجشنبه ها یا صبح جمعه غذایی آماده بر می داشتیم و می رفتیم بهشت زهرا تا بعدازظهر می چرخیدیم. یک جا بند نمی شد, از این شهید به آن شهید. از این قطعه به آن قطعه. اولین بار که رفتیم شهدای گمنام , گفت: (برای اینکه وصلت سر بگیرد, نذر کردم سنگ مزار شهدایی رو که سنگ قبرشون شکسته , با هزینه ی خودم تعویض کنم) یک روز هشت تا از سنگ ها را عوض کرده بود. یک روز هم پنج تا. گفتم:(مگه از سنگ قبر, ثوابی به شهید می رسد؟) گفت:(اگه سنگ قبر عزیز خودت بود, باز همین رو می گفتی؟) به شهید چمران انس و علاقه خاصی داشت. به خصوص به منا جات هایش . شهید محمد عبدی را هم خیلی دوست داشت. اسم جهادی اش را گذاشته بود:(عمار عبدی) عمار را از کلید واژه (این عمار)حضرت آقا و عبدی را از شهید عبدی گرفته بود. بعضی ها می گفتند:(از نظر صورت شبیه محمد عبدی و منتظرقائم هستی.) ذوق می کرد تا این را می شنید. الگویش در ریش گذاشتن , به شهید محسن دین شعاری بود. زمانی که جهاد مغنیه شهید شد , واقعاً به هم ریخت. داشتیم اسباب اثاثیه خانمان را مرتب می کردیم. می خواستم چینش دکور را تغییر بدهم. کارمان تعطیل شد. از طرفیی هم خیلی خوشحال شد و می گفت: آقا زاده ای که روی همه رو کم کرد. تا چند وقت پیش عکس رسول خلیلی را روی ماشین و داخل اتاق داشت. همه ی شهدا را زنده فرضی می کرد که (اینا حیات دارن ولی ما نمی بینیم) تمام سنگ ها قبرهای شهدا را دست می کشید ومی بوسید. بعضی وقت ها در اصفهان و یزد اگر کسی نبود پا برهنه می شد. ولی در بهشت زهرا هیچ وقت ندیدم کفشش را دربیاورد. تاریخ تولد وشهادت شهدا را که می خواند, می زد توی سرش :( ببین اینا چه زندگی پر ثمری داشتن ولی من با این سن, هیچ خاصیتی ندارم) تازه وارد سپاه شده بود, نُه ماه بعد از عروسی, برای دوره آموزشی پاسدار می رفت اصفهان. پنجشنبه جمعه ها می آمد. یزد ماه رمضان که شد پانزده روز من را هم با خودش برد. از طرف سپاه بهش سوئیت داده بودند. صبح ها ساعت هشت می رفتتا دوی بعد از ظهر. می خوابیدم تا نزدیک ظهر. بعد هم تا ختم قرآن روزانه‌ام را می خواندم می رسید. استراحتی می کرد و می زدیم بیرون و افطاری را بیرون می خوردیم. خیلی وقتها پیاده می رفتیم تا تخته فولاد و گلستان شهدا. به مکان های تاریخی اصفهان هم سر زدیم. سی وسه پل، خواجو. همان جا هم تکه کلامی سر زبانش افتاد : امام وشهدا هر وقت می خواست بپیچاند می گفت:((امام وشهدا)) کجا می روی؟ پیش امام وشهدا با کی می روی؟ با امام وشهدا! داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 📌 کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed