eitaa logo
افق | Ofogh
986 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
283 ویدیو
4 فایل
📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 📚 جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم ، اما نشد. چون خونه مان کوچک بود و وسایلمان زیاد .. می گفت :«دوبرابر خونه تیرو تخته داریم !» فردای روز پاتختی ، چند تا از رفقایش را دعوت کرد خانه؛ بیشتر از پنج شش نفر نبودند . مراسم گرفت . یکی شأن طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردند، زیارت عاشورا و حدیث کسا هم خواندند. این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم . چون هنوز در آشپزی راه نیفتاده بودم ، رفت و از بیرون پیتزا خرید، برای شام. البته زیاد هیئت دونفری داشتیم . برای هم سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم. بعد چای ، نسکافه یا بستنی می خوردیم ، می گفت : « این خورد دنیا الان مال هیئته!» هر وقت چای می ریختم می آوردم ، می گفت : «بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!» زیارت جامعه کبیره میخواندیم اما اصرار نداشتیم آن را تا ته بخوانیم یکی دو صفحه را با معنی می خواندیم . چون به زبان عربی مسلط بود ، برایم ترجمه می کرد و توضیح می داد. کلا آدم بخوری بود. موقع رفتن به هیئت ، یک خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه ، بستنی یا غذا .. گاهی پیاده می رفتیم گلزار شهدای یزد. در مسیر رفت ‌و برگشت ، دهانمان می جنبید . همیشه دنبال این بود برویم رستوران ، غذای بیرون بهش می چسبید. من اصلا اهل خوردن نبودم ، ولی او بعد از ازدواج مبتلایم کرد. عاشق قیمه بود و از خوردنش لذت می برد . جنس علاقه اش با بقیه خوراکی ها فرق داشت. چون قیمه ، امام حسین (ع) و هیئت را به یادش می انداخت کیف می کرد. هیئت که می رفتیم ، اگه پذیرایی یا نذری می دادند ، به عنوان تبرک برایم می آورد. خودم قسمت خانم ها می گرفتم ، ولی باز دوست داشت برایم بگیرد. بعد از هیئت رأیة العباس با لیوان چای ، روی سکوی وسط خیابان منتظرم می‌ایستاد . وقتی چای و قند را به من تعارف می کرد ، حتی بچه مذهبی ها هم نگاه می کردند. چند دفعه دیدم خانم های مسن تر تشویقش کردند و بعضی هاشون به شوهرهایشان می گفتند :«حاج آقا یاد بگیر ، از تو کوچک تره ها!» خیلی بدش می آمد, از زن و مردهای جوانی که در خیابان دست در دست هم راه می روند می گفت:(مگه اینا خونه و زندگی ندارن؟) ولی ابراز محبت های این چنینی می کرد و نظر بقیه هم برایش مهم نبود. حتی می گفت: (دیگران باید این کارا رو یاد بگیرن.) اعتقادش این بود که خط کش اسلام کار کن. پدرم می گفت:( این دختر قبل ازدواج خیلی چموش بود. ما می گفتیم شوهرش ادبش می کنه. ولی شما که بدتر از اون رو لوس کردی!) بدشانسی آورده بود. با همه ی بخوری اش, گیر زنی افتاده بود که اصلاً آشپزیی بلد نبود. خودش ماهر بود. کمی از خودش یاد گرفتم. کمی هم از مادرم. ابگوشت مرغ و ماکارونی اش حرف نداشت. اما عدسی را از بس زمان دانشجویی برا هیئت پخته بود, از خانم ها هم خوشمزه تر می پخت. املتش که شبیه املت نبود. نمی دانم چطور همه ی موادش را این طور میکس می کرد,همه چیز داخلش پیدا می شد یادم نمی رود اولین باری که عدس پلو پختم. نمی دانستم آب عدس را دیگر نباید بریزم داخل برنج. برنج آب داشت ,آب عدس هم اضافه کردم,شفته پلو شد وقتیی گذاشتم وسط سفره خندید, گفت:(فقط شمع کم داره که به جای کیک تولد بخوریم!)اصلاً قاشق فرو نمی رفت داخلش. آن را برد ریخت روی زمین که پرنده بخورد و رفت پیتزا خرید. داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 📌 کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed