💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
📚#یک_تکه_کتاب
#قصه_دلبری
#قسمت_سیام
کم کم روحیاتش دستم آمده بود. زیاد کتاب می خواند. رمان های
انقلاب , کتاب خاطرات عزت شاهی و زندگی نامه ی شهدا.
کتاب های شهدا را به روایت همسرشان را خیلی دوست داشت.
شهید چمران, همت و مدق. همیشه می گفت: ( دوست دارم اگه
شهید شدم, کتاب زندگی ام رو روایت فتح چاپ کنه) حتی اسم برد
که در قالب کتاب های نیمه ی پنهان ماه باشد. می گفت: در
خاطراتت چه چیزهایی را بگو, چه چیزهایی را نگو.
شعرهایش را تایپ و در فایل جدایی در کامپیوترش ذخیره کرد.
وگفت:(اینا رو هم ته کتاب اضافه کن.) عادت نداشتیم که هر کسی
تنهایی بنشیند برای خودش کتاب بخواند.
به قول خودش ,یا باید آن یکی را بازی می داد یا خودش هم بازی نمی کرد.
بلند می خواند که بشنوم در آشپزی , خودش را بازی می داد . اما زیاد
راهش نمی دادم که بخواهد تنها پخت و پز کند . چون ریخت وپاش میکرد و کارم دو برابر می شد.
بهش می گفتم:( شما کمک نکنی, بهتره)
آدم منظمی نبود. راستش اصلاً این چیزها برایش مهم نبود. در قوطی
زرد چوبه ونمک را جابجا می گذاشت ظرف و ظروف را طوری میچید لبهی اپن که شتر با بارش آنجا گم می شد. روزه هم اگه میگرفتیم، باید با هم نیت می کردیم. عادت داشت مناسبت ها روزه
بگیرد. مثل عرفه, رجب, شعبان. گاهی سحری درست می کردم ,
گاهی شام دیر می خوردیم به جای سحری .اگه به هر دلیلی یکی از ما
نمی توانست روزه بگیرد. قرار براین بود آن یکی , به روزه دار تعارف
کند.
جزء شرطمان بود که آن یکی باید روزه اش را افطار کند. اینطوری
ثوابش را می برد. برای خواندن نماز شب کاری به کار من نداشت .
اصرار نمی کرد با هم بخوانیم. خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم
هرشب بلند می شد برای تهجد، نه هر وقت مکان و فضا مهیا بود, از
دست نمی داد.
گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می کرد.
گاهی فقط به یک سجده .
کم پیش می آمد مفصل و با اعمال بخواند.
می گفت:(آقای بهجت می فرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز
اذان نگفته، فقط یه سجده ی شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار
شدی , همونم خوبه!)
خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به جماعت بخوانم. از دوران
دانشجویی تجربه کرده بودم. همان دورانی که به خوابم هم
نمی آمد روزی با او ازدواج کنم.
در اردوها ، کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، آقایان می ایستادند،
ماهم پشت سرشان. صوت ولحن خوبی داشت.
بعد از ازدواج فرقی نمی کرد خانه خودمان باشد یا خانه ی پدر
مادرهایمان، گاهی آنها هم می آمدند پشت سرش اقتدا می کردند.
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
📌 کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد
https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed