eitaa logo
✨🇮🇷☫امیدبه آینده
531 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
11.2هزار ویدیو
133 فایل
🔰یکی ازعلائم ایران‌دوستی شما این است که امیدآفرینی کنید؛ اگر یأس‌آفرینی کردید، نمیتوانید بگویدایران دوستید 🔰فعال رسانه ی درعرصه جهادتبیین ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ایتا وشاد ♦️تازه اول کاره.... #امید_به_آینده 🇮🇷 @Omid_be_ayande110 🆔 @rad_media110
مشاهده در ایتا
دانلود
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد  کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در مقابل حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد . نتیجه اخلاقی : مشکلات مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه: اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند، و دوم اینکه: از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!
حکایت مسگر و پیرزن دیگ فروش عارفی چهل شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان (عج) را زیارت کند. تمام روزها روزه بود. در حال اعتکاف... از خلق الله بریده بود. صبح به صیام و شب به قیام. زاری و تضرع به درگاه او... شب 36 ام ندایی در خود شنید که می‌گفت: بعد از ظهر، در بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو، امام زمان (عج) را زیارت خواهی کرد. عارف در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان می گشت... می‌گوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد، قصد فروش آنرا داشت... به هر مسگری نشان می‌داد، وزن می‌کرد و می‌گفت: 4 ریال و 20 شاهی پیرزن می گفت: نمیشه 6 ریال بخرید؟ مسگران می‌گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی‌صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می‌چرخید و همه همین قیمت را می‌دادند. بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود. مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آورده‌ام به 6 ریال می‌فروشم، می‌خرید؟ مسگر پرسید: چرا به 6 ریال؟ پیرزن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه‌ای برای او نوشته است که پول آن 6 ریال می‌شود! مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی، اما اگر مُصر هستی من آنرا به 25 ریال می‌خرم پیر زن گفت: مرا مسخره می کنی؟! مسگر گفت: ابدا دیگ را گرفت و 25 ریال در دست پیرزن گذاشت! پیرزن که شدیدا متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و راهی شد. من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از 4 ریال و 20 شاهی قیمت ندادند. آنگاه تو به 25 ریال خریدی؟ مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم! من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه‌اش را نفروشد، من دیگ نخریدم... از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی گفت: با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد. دست افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد. *گر دست فتاده‌ای بگیری...مردی* 🇮🇷@Omid_be_ayande110
روزی ملانصرالدين در مجلسی نشسته بود از ملا پرسيدند: خورشيد بهتر است يا ماه؟! ملانصرالدين قيافه متفکرانه اي به خود گرفت و گفت: اين ديگر چه سوالي است که شما مي پرسيد؟ خوب معلوم است که ماه بهتر است !! چون خورشيد در روز روشن در مي آيد به همين علت وجودش منفعتي ندارد !!! اما ماه شب ها را روشن مي کند!! پس ماه بهتر است!! 👌و الحق که زندگی درست به همین احمقانگی ست ! لطفِ بی اندازه دیده نخواهد شد ! کم که باشی دیده می شوی... کم که باشی ارج نهاده می شوی الطاف ما تنها باید به اندازه ی وسعت دیدِ دیگران باشد ! نه بیشتر.... 🇮🇷@Omid_be_ayande110