eitaa logo
هیئت اُم‌ِّاَبیـھٰ🍃
566 دنبال‌کننده
712 عکس
148 ویدیو
1 فایل
•هیئت‌اُمِّ‌اَبیھٰا‌• کپی از سبک ❌ پیگرد قانونی دارد!⚠️ تولید محتوا داریم! صاحب سبک جدیدی از هیئت مجازی و حقیقی🌿'• سود حاصل از درآمد فروشگاه، صرف مراسمات هیئت می‌شود🌿' ادمین: @Daryayesorkh بزن رو پیوستن دیگه🌿:)
مشاهده در ایتا
دانلود
ما خیلی پولدار نیستیم. الحمدلله دستمون به دهنمون میرسه ولی وضعمون جوری نیست که مثل دسته ای از مردم هروقت بخوان بتونن برن زیارت، ماهم بتونیم هروقت خواستیم بریم اون سالی که گفتند با کارت ملیم میشه رفت و هزینه خاصیم نمیخواد از شوق دیدار اشک ریختم. خیلی فوری لوازممونو جمع کردیم و با همسرم راهی شدیم. خیلی امام حسین کمکمون کرد😭 ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 0⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
هر سال اربعین که می شد فصل دل به جاده سپردن در مسیر بین الحرمین و به مشام رسیدن عطر کربلا بود....... اما......امسال اگر چه جاده های خالی و بدون موکب را در تقویم رقم می زند اما....... اباعبدالله الحسین(ع) نیز امسال هیچ دلی را که با پای دل به زیارتش رفته است را بی پاسخ نخواهد گذاشت. امسال این دل است که رویداد کربلا را رقم می زند و اربعین امسال نه غریب، بلکه قریب است و چشم انتظار با دلهای ترک خورده از نام حسین(ع) است و چشم های به راه ما نده به ضریح شهید کربلا.... 🖤اربعین امسال.....دلها موکب کربلاست.......🖤 زهرا خیرآباد ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 1⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
چی بگم از خاطرات اربعین که سراسر درد و رنج بود. تاول پاهام، گرمای طاقت فرسا و سوزش پوست زیر چادر و پوشیه پوشیه رو هم که میزدم بالا نور خورشید چنگ میزد به صورتم و خیلی عجیب بود که آفتاب سوختگی و سوزش پوست و این مسائل برای دختر نازک نارنجی مثل من خیلی بی اهمیت شده بود. یه جاهایی هندزفری تو گوشم بود و روضه گوش میدادم و اشک میریختم و تند تند مسیر رو طی می‌کردم... یه جاهایی پا برهنه میرفتم که مثلا کمی بتونم درد حضرت رقیه رو درک کنم اما مسیر آسفالت شده کجا و خار مغیلان کجا؟؟ آخ نگم از اون شبی که تو یکی از موکبا روی بالش نرم خوابیدم و صبح که پاشدم چه پا درد عجیبی داشتم. آخ نگم براتون از سرمای نیمه شبها... اخ نگم براتون از شور شوقی که برای رسیدن به کربلا داشتم.. آخ نگم براتون... نمیگم... در همین حد بدونید که دلم برای تمام اون درد و رنج ها تنگ شده! دلم میخواد بخوابم و یهو چشم باز کنم و ببینم تو یکی از موکبا هستم و با تکون دست همسفرم که دواستکان چای عراقی گرفته از خواب بیدار شدم و الان اول صبحه و باید راه بیوفتیم! ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 2⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
بسم رب الحسین آخرین باری که کربلا رفتم اربعین سال 1398 بود، من به همراه دوستم بودم. شب اول را موکب امام رضا علیه السلام موندیم. خانمی از زوار با دو فرزند دوقلویش آنجا بودند و برایمان گفت که وقتی باردار بودند بدون اینکه به کسی بگویند به سفر اربعین می آیند و نام فرزندانش را حسین و عباس گذاشته بودند. و من بعد از سالها ناامید شده بودم که لذت مادری را بچشم. همان شب با امام حسین علیه السلام دردودل کردم و خوابیدم. فردا صبح دوستم گفت که خواب دیده در بین الحرمین قنداقه صورتی به دستم داده اند دلم روشن شد و الان الحمدالله فرزند دخترم در آغوشم هست، نذر ظهورش کرده ام که ان‌شاءالله در راه امام زمان عجل الله شهید شود. ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 3⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
حیف که دوساله نتونستیم بیایم تو مسیر نجف _ کربلا همون یک سالی که اومدم تو این مسیر‌ برام کلی خاطره موند از اربعینتون آقا معطلی پشت مرز اونم تو اوج گرما بعدش رد شدن از مرز و مهر خوردن پاسپورت و نزدیک تر شدن به زیارت حرمتون بعدش از مرز عراق تا بصره با ماشین شخصی وای خدا، ما الان عراقیم؟ ما الان فقط چندتا شهر تا کربلا فاصله داریم؟!! بگذریم ... ساعت ۱۲ شب و خیابونهای خلوت نجف ... شب و خوابیدن توی یکی از خونه های نجف ظهر اومدیم حرم پدرتون چقدر شلوغ بود ! چقدر شلوغ ... بعد اومدیم زیر ایوون طلا و نماز زیارت و دعا و منی که هنوز نمیدونستم بالا سرم ایوون طلاست و بعد از دعا و زیارت فهمیدم! چقدر هندی ها شور و حرارت داشتن تو حرم اونا میگفتن : نعره حیدری ، یاعلی از این حرمم خیلی زود جدا شدیم و رفتیم برای استراحت ، تا اینکه شب، بعد اذان مغرب بریم نماز و بعدش به سمت جاده و عمود اول و آغاز پیاده روی ... شب وقتی اومدیم تو مسیر پیاده روی ،‌ اصلا باور نمیکردم که کجام !‌ من و مسیر نجف به کربلا ؟! چه زود گذشت اون پیاده روی کوتاه و وقت استراحت رسید تو یه موکب ایرانی خوابیدیم و صبح بعد نماز شروع کردیم پیاده روی رو صبح واضح تر میتونی ببینی مردمی و که بلافاصله بعد نماز صبح و روشن شدن هوا شروع میکنن پیاده روی رو ، چرا که هوای مسیر ظهر خیلی گرم میشه آخ که تو مسیر چیا که نمیبینی بچه های کوچیکی که به زوار دستمال کاغذی یا آب یا ... تعارف میکنن و مردمی که با ملیت ها و افکار و عقاید و سنین و میزان سلامتی و وضع مالی و هیکل و جنسیت مختلف؛ پا به پای هم طی میکنن این مسیر رو یکی با بچه تو بغلش ، یکی با همسرش ، یکی تنها ، یکی نوحه خون ، یکی گریون ، یکی خندون ، یکی سر به زیر ، یکی ... هرکسی یه جوری میاد این مسیر و طی میکنه ولی همه تو یه چیز مشترکن اونم فکر حرم امام حسین علیه السلامه که همه خستگی‌ها و کوفتگی‌ها و گرمازدگی‌ها و بریدن‌ها و نفس کم آوردن‌ها و ... این مسیر رو نیست و نابود میکنه کاش همیشه، هممون توی مسیر نجف به کربلا بودیم ... ادامه و پایان این روایت که موکب های جورواجور و ادامه مسیر که میرسه به کربلا و ... ست؛ باز بمونه تا هرکی با فکر خودش کاملش کنه و دلش هوایی شه یکی بعد از چهل سال میره حرم، یه جور دلش پر میکشه یکی بعد از ازدواج برای اولین بار با همسرش میره حرم که این با نفر قبلی پر کشیدن دلش فرق داره یکی هم برای بار اولشه که میاد زیارت اونم تو پیری؛ قافل از اینکه نمیدونه این اولین بار، آخرین بارش هم هست خلاصه که هرکسی دلش یه جور هوایی میشه ... یاحسین علیه السلام 🌱 ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 4⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
بسم الله الرحمن الرحیم «نوشتم "حسین" واژه ها ریخت به هم» متاسفانه تا به حال توفیق نداشتم برم کربلا چه برسه به اربعین..و با این حال هم خاطره‌ای از کربلا ندارم اما یه خاطره‌ای که تو ذهنم هست بگم... یه روز نزدیکای اربعین با دوستانم نشسته بودیم کنار یه شهید گمنام مدرسمون و دوستم با گریه از دلتنگیو فراق کربلا میگفت هرچیی سعی کردم دوستمو آروم کنم نشد که نشد..حال خودمم زیاد رو به راه نبود چون دوتا از صمیمی ترین رفقام رفته بودن... کم کم خودمم ریختم بهم و حالم بد شد حالا همه دست به دست هم داده بودن تا آرومم کنن.. خواهرمم واسه اینکه آرومم کنه اومد بغلم کرد و در گوشم گفت دیشب خواب دیدم دوتایی رفته بودیم کربلا و تعریف کرد خوابشو.. اینو که گفت دیگه نمک بود روی زخمم آروم نشدم که هیچ بدتر... خیلی به شهید گمنام که معروفه به کربلا دادناش🙂 گلایه کردم که منو کربلا نمیبری یه خواب حرممم نمیبینم حسابی غر زدم😅 ظهرشم با یه حال بدی با خواهرم رفتیم خونه و یه چند دقیقه بعدش رفتم خوابیدم و تو خواب،خواب حرمو دیدم..یه خواب باحالو عجیب که تسکین بود روی درد دوری و این خاطره ثبت شد تو دلم که به خواسته‌ی قلبیم توجه میشه... فراموشم نکردن ، ولی فعلا امتحان من فراقه.. متاسفانه این فراق تا الان ادامه دار شده و نمیدونم قسمتش چیه... اما هرسال بعد از گلایه هام باز خواب حرمو میبینم😢 اما تنها ترسم اینه که بمیرمو در حقیقت از دیدن کربلا ناکام بمونم💔 التماس دعا ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 5⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
چند روزی بود که در خانه ما حرف از رفتن به کربلابود. برادرم و پدرم اصرار داشتند که پاسپورت و ویزای ما را بگیرند و ما را به کربلابفرستند.شوق و ذوق سفر به کربلا آنقدر زیاد بود که شب خواب نداشتم و روز هانیز از ذوق زیاد گویی روی ابرها راه میرفتم.بالاخره روز سفر از راه رسید؛ اولین روز ماه آبان ما راهی مرز مهران شدیم تا از آنجا به سمت نجف و کربلا حرکت کنیم.دومین روز ماه آبان بود که ما به مرز مهران رسیدیم و چه شلوغ بود مرز!مرز سرتاسر پر بود از زائرانی که برای زیارت اباعبدالله سختی سفر را به جان خریده بودند و راهی عراق شده بودند. بماند که گذشتن از مرز نیز چه سختی های جانفرسایی داشت اما همه این سختی ها می ارزید به دیدن حرم حضرت ارباب...!خلاصه ما از مرز رد شدیم و وارد کشور عراق شدیم. از مرز مستقیم به سمت نجف ماشین گرفتیم و حرکت کردیم. شب تقریبا نزدیک اذان صبح بود که ما به نجف رسیدیم و راهی حسینیه آیت الله حکیم برای استراحت شدیم.پس از خواندن نماز صبح و کلی استراحت به سوی حرم امیر المومنین رفتیم.وای که چه شلوغ بود صحن حرم اما همه زائرانی که آنجا بودند فارغ از آن اوضاع و احوال و شلوغی در حس و حال متفاوت و معنوی خود غرق بودند.وارد حرم که شدیم انگار نزد کسی رفته ایم که سالهاست برایمان آشناست؛ درست بود که در کشوری غیر از کشور خود بودیم و غریب به حساب می آمدیم اما در حرم امیر المومنین به هیچ وجه احساس غریبی نمیکردی، انگار که به دیدن پدرت و عزیزترین فرد زندگیت رفته ای...! از اولین عمود شروع به راه رفتن کردیم، تمام زائران و افرادی که در اطراف ما بودند هر کدام حس و حال متفاوتی داشتند.یکی تسبیح به دست داشت و صلوات میفرستاد، یکی با زمزمه زیارت عاشورا راه میرفت و لعن میکرد کسانی را که امامش را به شهادت رساندند و یکی زیر لب ذکر حسین حسین (ع) بر لب داشت. ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 6⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
سلام .... گذرنامه هارو دادیم واسه ویزا بریم اربعین کربلا یه مشکل پیش اومد قرار شد پدرم بره گذرنامه هارو پس بگیره خیلی دلم شکست😭 رفتم سر مزار شهید تورجی زاده ایشون از شهدایی هستن که عشق عجیبی به حضرت زهرا داشتن و یه شهید گمنام پایین پای شهید تورجی زاده هست که حضرت زهرا به خواب مادر شهید تورجی اومدن و گفتن زائر های شهید تورجی بیان و از این دو شهید حاجت بگیرن و من همیشه پنجشنبه ها سر مزار این دو میام 😭😭 یادمه رفتم و گفتم من کربلام رو میخام از مادرت فاطمه زهرا بخواه که منو رد نکنه😭😭😭 حال عجیبی داشتم سر مزارش ..... اومدم خونه فرداش قرار بود گذرنامه هامون رو پس بگیریم و سفر رو لغو کنیم ....😞 خوابم برد و خواب دیدم که یه سید اومد و یه پرچم یا فاطمه الزهرا بهم داد و گفت حضرت زهرا گفته اینو ببر کربلا تو جا نموندی ....😭😭😭 و چند روز بعدش از یه سید بمن یه پرچم یا فاطمه الزهرا رسید😭 صبحش بیدار شدم همش تو فکر اون خواب بودم ... پدرم رفت گذرنامه هارو پس بگیره...💔 وقتی اومد گفت یک ساعت پیش گذرنامه ها رفته بود تهران برای ویزا😭😭😭 و این شد که ما قدم قدم با پرچم مادر که به‌ دوش داشتیم راهی کربلا شدیم و و بعد دهه فاطمیه دوباره اون سید رو توی خواب دیدم که گفتن این پرچم رو بدین به روضه حس عجیبی داشت این پرچم خیلی از زائر ها توی مسیر میگرفتن و اشک میریختن و همه خیلی حس عجیبی بهش داشتن .... ولی مادر امضای کربلای ما به دست تو مگه ما چند تا امام حسین داریم ....😭 بخدا دلتنگیم .... اللهم الرزقنا حرم💔 ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 7⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
سلام سال ۹۸ اولین باری بود که برای اربعین به کربلا می رفتم.وقتی که از مرز رد شدیم و وارد خاک عراق شدیم حس و حال عجیبی داشتم باورم نمیشد که دارم تو سرزمین امام حسین (ع) پا میزارم.بعد به نجف رفتیم و وارد راه پیاده روی شدیم.اولین عمودی رو که دیدم فکر میکردم خوابم و دارم خواب میبینم ولی اینطور نبود واقعا داشتم عمود هارو میشماردم تا به کربلا برسم.توی راه موکب های زیادی بودن که ازمون پذیرایی میکردن ولی بهترین موکب مومبی بود که دختربچه‌ای یک لیوان و پارچ آب دستش بود و برای زائرا آب میریخت.چند روز گذشت ما به عمود آخر رسیدیم و به سمت حرم حرکت کردیم.تاچشمم به گنبد امام حسین افتاد زدم زیر گریه و به آقا سلام دادم.السلام علی الحسین الشهید المظلوم.بعد از آن.به سمت موکب اشتهاردیا رفتیم تا استراحت کنیم . ولی من خسته نبودم چون با دیدن حرم امام حسین(ع)وحضرت عباس(ع)خستگی ام در رفته بود. هنوزم که فکر اون روزارو میکنم هوایی میشم که برم کربلا ولی نمیشه. ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 8⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
خاطرات من از اربعین، محدود می‌شود به پیاده‌روی تا امام‌زاده‌ی دوست‌داشتنی شهرم؛ با غم و حسرت، «یا حسین» گفتن در مسیر؛ و فکرِ «بالاخره یک اربعین هم کربلایت قسمت من هم می‌شود دیگر ارباب،نه؟» و همین... ‌ کربلایش سهم ما بدها نشد هر اربعین... ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 9⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
یادمه کلاس پنجم که بودم رفتیم راهیان نور تو منطقه گردان کمیل بودیم، راوی گفت شهدا کربلا میدن، اون موقع من زیاد به این چیزا توجه نمیکردم 😔 وقتی از راهیان نور برگشتیم اربعین همون سال خالم رفت کربلا، قبل از اینکه ما هم بریم راهیان نور رفته بود کربلا 🥺 همون موقع که خالم کربلا بود مامانم رفت گذرنامه اش گرفت گفت منم میخوام سال دیگه برم، من خیلی گریه کردم، شب تا صبح نتونستم بخوابم 😔 همش به مامانم میگفتم منم میخوام باهات بیام اون روزا که خالم عراق بود زنگ که میزد من حالم بد میشد، چند روز بعدش قسمت شد بریم مشهد، همون جا از امام رضا خواستم منم ببره کربلا 🥺😔 ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 0⃣2⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
سلام:) محرم سال ۹۸ بود و یکماه مونده بو تا اربعین؛ تا اونموقع کربلا نرفته بودم💔 خیلی دلم میخواست برم کربلا و چندین سال بود حسرتش رو میخوردم😔 رفتیم مجلس عزاداری امام حسین(علیه السلام)، اونجا یه پرچم قرمز زیبا اوردن گفتن برای قبر حضرت حسین(علیه اسلام) هست... به نیت اینکه اربعین برم کربلا، پارچه رو به صورتم کشیدم... چندین روز بعد، برای اولین بار، پای پیاده به کربلا مشرف شدم💕 الحمدلله🔅 ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 1⃣2⃣ 『@Omme_abeaha』🍃