⭕️در جنگ فیزیکی وقتی یک نفر از ما تیر میخورد، یعنی یک نفر کم میشویم اما در #جنگ_شناختی وقتی یک نفر از ما تیر میخورد فقط یک نفر از ما کم نمیشود، بلکه آن یک نفر به دشمن اضافه میشود.
امروز با جنگ شناختی روبرو هستیم.
امروز مشکل #روایت داریم.
امروز مشکل #تبیین داریم.
✍️حمید کثیری
پایگاه شیعه
"بصیرتی سیاسی"
https://eitaa.com/paygaheshie
#روایت
ابوهاشم جعفری گفت: در زمان متوکل زنی مدعی شد که من زینب دختر فاطمه زهرا، دختر پیامبر اکرم هستم. متوکّل به او گفت: تو زن جوانی هستی با اینکه از زمان پیامبر اکرم سالها میگذرد، گفت: پیامبر اکرم دست به سرم کشیده و دعا کرده است که هر چهار سال یک مرتبه جوانی برایم برگردد من تاکنون خود را به مردم معرفی نکرده بودم اما احتیاج مرا واداشت که خود را معرفی کنم.
متوکل گروهی از اولاد علی علیه السلام و بنی عباس و طایفه قریش را خواست و جریان او را گوشزد کرد، چند نفر وفات حضرت زینب را در سال فلان روایت کردند.
متوکل به او گفت در مقابل این روایت تو چه می گویی؟ گفت: روایت دروغی است از خودشان ساخته اند من از نظر مردم پنهان بودم کسی مرگ و زندگی مرا نمیدانسته، متوکل به آنها گفت: غیر از این روایت دلیل دیگری دارید که این زن را مغلوب کنید؟ گفتند: نه. گفت: من از جدّم عباس بیزار باشم اگر او را مانع از ادعایش شوم مگر با دلیل.
گفتند خوب است ابن الرضا حضرت هادی (علیه السلام) را احضار کنی، شاید او دلیل دیگری غیر از این روایت داشته باشد. از پی آن جناب فرستاد و جریان آن زن را برایش نقل کرد. امام علیه السلام فرمودند: دروغ می گوید، حضرت زینب در فلان ماه و فلان روز از دنیا رفت. متوکل گفت: این ها نیز همین روایت را نقل کردند ولی من قسم یاد کردهام که مانع از ادعایش نشوم مگر با دلیل، امام علیه السلام فرمودند: چیز مهمی نیست، دلیلی بیاورم که او را ملزم نماید و دیگران نیز بپذیرند.پرسید: چه دلیل؟
فرمودند: گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است، را وارد گودال درندگان کن. اگر از فرزندان فاطمه باشد درندگان به او کاری ندارند. متوکل به آن زن گفت: چه میگویی؟ گفت: او مایل است مرا به کشتن بدهد، اینجا از فرزندان امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) زیادند، هر کدام را مایلی پیش درندگان بفرست. رنگ از چهره همه پرید، بعضی از دشمنان امام گفتند میخواهد دیگری را با حیله به چنگ درندگان اندازد چرا خودش نمیرود؟
متوکل نیز به این پیشنهاد اظهار تمایل کرد چون میل داشت به این وسیله امام از بین برود بی آنکه او در خونش دخالت کرده باشد، رو به امام علیه السلام کرده و گفت: چرا خودتان نمیروید؟ فرمودند: اگر شما مایل باشید میروم. گفت: بفرمائید.
نردبانی آوردند، راه وارد شدن به محل درندگان را گشودند. شش شیر در آنجا بود. امام پایین رفتند، میان شیر ها نشستند، آنها اطراف امام علیه السلام را گرفتند و دست های خود را روی زمین پهن کرده سر به روی دست خویش نهادند. امام علیه السلام دست بر سر یکایک آنها کشید به هر کدام اشاره مینمود که فاصله بگیرد و کنار برود شیرها به جانبی که امام دستور داده بود رفتند و در مقابل امام ایستادند.
وزیر متوکل به او گوشزد کرد که این کاربر ضرر توست بگو قبل از اینکه این جریان منتشر گردد از آنجا خارج شود. متوکل گفت: نظر بدی درباره شما نداشتیم، منظورمان این بود که فرمایش شما ثابت شود، اکنون خوب است بالا بیاید. امام من از جای خود حرکت کرد و نزدیک نردبان آمد. شیرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهای ایشان میمالیدند. همین که پای اولین پله گذاشت اشاره کرد که برگردید همه رفتند و ایشان بالا آمد.
فرمودند: هر کسی مدعی است فرزند فاطمه زهراست میان این درنده ها برود. متوکل رو به آن زن کرده گفت: پایین برو. زن شروع به التماس نموده گفت: من به دروغ گفتم دختر فلان کس هستم، از فقر و تنگدستی این ادعا را کردم. گفت: او را میان درنده ها بیاندازید. ولی مادرش درخواست کرد که آن زن را ببخشد.
کتاب امام هادی علیه السلام
🎤 #روایت | فاموتیدین، ترامپ و باقی قضایا...
👈 جمعی از معلمان و فرهنگیان سراسر کشور، صبح شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. رسانه KHAMENEI.IR در گزارشی به قلم آقای حامد عسکری، نویسنده و شاعر روایتی از این دیدار را منتشر میکند.
🔹 همه لباس قشنگهاشان را پوشیدهاند، از همهی ایران هستند، کرد، بلوچ، عرب، قشقایی، لر... اقوامی هستند که لباسهاشان را میبینم. پس کلهها همه خط شده، خیلیها معلوم است کت و شلوار تازه خریدهاند، خوبی دیدار با حضرتش این است که نیست امکان دارد توی تلویزیون یک قاب دشت کنند سر همین، تر و تمیزند... همه عطر و گلاب زدهاند.
🔹 یک ورقهی کوچک میدهند دستم. یک سرود نوشتهاند، مداحی چند خطی از مولا میخواند، تمام این سالهایی که اینجا حضور داشتهام یک بار ندیدم صدا خراب که هیچ، یک سوت کوچک، یک هوم نارسا بکشد، همه چیز نظم و قاعده دارد. کاش تسری میکرد به کل اجزای مملکت. آهان این را هم بگویم، اینجا همه چیز ایرانی است، ساخت ایران است، از کولرها بگیر تا کلوچهها و پردهها و زیلوها... بیخود نیست انتهای خیابان کشوردوست مینشیند.
🔹 پردهی سبز باز میشود، آقا به جایگاه میآیند، جمعیت بلند میشود، تکبیر و شعار و صلوات بازارش داغ است، چقدر با چشمهایشان قشنگ میزبانی میکنند، چقدر خوب نگاهشان را تقسیم میکنند، چقدر در نگاه کردن هم عدالت دارد این مرد، دست بلند میکنند. بفرمایی میزنند و همه مینشینند.