💢 برگزاری جلسه نشست تخصصی، معرفتی و توجیهی مداحان اهل بیت (ع) انتظامی جمهوری اسلامی ایران به صورت وبینار همزمان با سرار کشور در سالن جلسات عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان چهارمحال و بختیاری
#محرم
#یا_حسین
#تولید_عس_استان_چهارمحال_و_بختیاری
❇️برگزاری نشست تخصصی، معرفتی و توجیهی مداحان وذاکران اهل بیت (ع) انتظامی جمهوری اسلامی ایران به صورت وبینار همزمان با سرار کشور در سالن جلسات عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان کردستان
#محرم
#یا_حسین
#تولیدی_عس_کردستان
کاروان آمد دل به جان آمد.mp3
9.25M
🔳 #نوحه_واحد #محرم
🌴کاروان آمد دل به جان آمد
🌴ماه ماتم از آسمان آمد
🎙 #حسن_زردشت
👌پیشنهاد دانلود
#یا_حسین
#روز_دوم_محرم
#تولید_ع_س_فارس_شهرستان_جهرم
عزاداری کارکنان فراجا در سوگ
حضرت اباعبدالله الحسین(ع)
✅کانال روابط عمومی پلیس
┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/PR_Police
نوحه واحد تا عمردارم عبداین دربارم.mp3
14.38M
🔳 #نوحه_واحد
🌴بازبه عشق کربلا باشور وغوغا
🌴می خوام به سینه بزنم رخصت یا زهرا
🎙 #حسن_زردشت
👌پیشنهاد دانلود
#یا_حسین
#محرم_الحرام
#تولید_عس_فارس_شهرستان_جهرم
مداحی وعزاداری کارکنان فراجا
درسوگ اباعبدالله الحسین(ع)
✅کانال روابط عمومی پلیس
┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/PR_Police
خیمه به خیمه صحرا به صحرا .mp3
14.18M
🔳 #نوحه_واحد
🌴خیمه به خیمه صحرا به صحرا
🌴می جویم او را دریا به دریا
🎙 #حسن_زردشت
👌پیشنهاد دانلود
#یا_حسین
#التماس_دعا
#تولیدع_س_فارس_شهرستان_جهرم
مداحی وعزاداری کارکنان فراجا در
سوگ حضرت اباالفضل العباس(ع)
✅کانال روابط عمومی پلیس
┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/PR_Police
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
💠 احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
💠 دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
💠 کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_وهفتم
#تولیدی_عس_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𖣔﷽𖣔
🔻دیگه از گریه هام معلومه حالم بده
کسی میبینتم میگه این عاشق شده
توی تنهاییام با تو حرفامو زدم
هیچکس مثل تو نبود رفتم دورامو زدم
آشفتم کربلا گفتن خونت گفتم کربلا
دست و پامو که گم میکنم رو خاکت میفتم کربلا
پژمردم کربلا خیلی غصه خوردم کربلا
هرکی حرفاشو یه جایی زد من حرفامو بردم کربلا
جان بغلم کرده الآن آقام
رسیدم به رویاهام الآن
منه عاشق چی میخوام الآن
حسین حسین حسین آقام
#اربعین_حسینی
#پیام_روشن
#خادمان_امین
#یا_حسین
#تولیدی_عس_ایلام_شهرستان_چرداول