بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش
داني که کجا شد دل در زلف نگونسارش
#عطار
عمر دنیا پنج روزی بیش نیست
غافلست آنکس که پیش اندیش نیست
ترک لذات جهان باید گرفت
دامن صاحب دلان باید گرفت
در پی #لذات_نفسانی مباش
دوست دار عالم فانی مباش
نیست حاصل رنج دنیا بردنت
عاقبت چون می بباید مردنت
#عطار
از می عشقت
چنان مَستم که نیست
تا قیامت
روی هشیاری مَرا...
#عطار
@Patoghedoostanha
عارفانه🕊
پرسید: چگونهای؟
گفت: چگونه باشد حال قومی
که در دریا باشند و کِشتی بشکند
و هریک بر تختهای بمانند؟
گفتند: صعب باشد!
گفت: حال من هم چنین است،،،
📕 تذکرهالاولیاء
✍ #عطار
@Patoghedoostanha
🌹🌿🌹
ای ز عشقت این دل دیوانه خوش
جان و دردت هر دو در یکخانه خوش
گر وصال است از تو قسمتم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش
من چنان در عشق غرقم کز تو ام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش
گر تو ای دل عاشقی ، پروانه وار
از سر جان در گذر مردانه خوش
#عطار
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بُردی دل من به زلف و بندش کردی
زانست که یک لحظه دلِ خویشم نیست...
#عطار
جملگی در حکم سه پروانه ایم
در جهان عاشقان، افسانه ایم
اولی خود را به شمع نزدیک کرد
گفت: آری من یافتم معنای عشق
دومی نزدیک شعله بال زد
گفت: حال، من سوختم در سوز عشق
سومی خود داخل آتش فکند
آری آری این بود معنای عشق
#عطار@Patoghedoostanha
دل به امید وصل تو باد به دست میرود
جان ز شراب شوق تو بادهپرست میرود
رخ بنمای گه گهی کز پی آرزوی تو
بر دل و جان عاشقان سخت شکست میرود
@Patoghedoostanha
#عطار
عطار
الهی نامه
بخش دوم
حکایت سلیمان داود علیهما السلام با مور عاشق
سلیمان با چنان کاری و باری
بخیلی مور بگذشت از کناری
همه موران بخدمت پیش رفتند
بیک ساعت هزاران بیش رفتند
مگر موری نیامد پیش زودش
که تلی خاک پیش خانه بودش
چو باد آن مور یک یک ذرّهٔ خاک
برون میبرد تا آن تل شود پاک
سلیمانش بخواند و گفت ای مور
چو میبینم ترا بیطاقت و زور
اگر تو عمر نوح و صبر ایّوب
بدست آری نگردد کار تو خوب
به بازوی چو تو کس نیست این کار
ز تو این تل نگردد ناپدیدار
زبان بگشاد مور و گفت ای شاه
بهمت میتوان رفتن درین راه
تو منگر در نهاد و نبیت من
نگه کن در کمال همت من
یکی مورست کز من ناپدیدست
بدام عشق خویشم در کشیدست
بمن گفتست گر تو این تل خاک
ازینجا بفگنی وره کنی پاک
من این خرسنگ هجران تو از راه
براندازم نشینم با تو آنگاه
کنون این کار را بسته میانم
بجز این خاک بردن میندانم
اگر این خاک گردد ناپدیدار
توانم گشت وصلش را خریدار
وگر از من برآید جان درین باب
نباشم مدّعی باری و کذّاب
عزیزا عشق از موری بیاموز
چنین بینائی از کوری بیاموز
کلیم مور اگرچه بس سیاهست
ولیکن از کرداران راهست
بچشم خرد منگر سوی موری
که او را نیز در دل هست شوری
درین ره میندانم کین چه حالست
که شیری را ز موری گوشمالست
#الهی_نامه
#عطار
🌴❄️🌾❄️🌴
آنچه میجویی تویی
و آنچه میخواهی تویی
پس ز تو
تا آنچه گم کردی
ره بسیار نیست
#عطار
🔆
«دلم از کار جھان گرفته است
آمدهام تا مرا بخواهۍ
کہ دلم بر هیچکس قرار نمۍگیرد،
اِلّا بھ تُــو...»
#عطار