eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.9هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
8.3هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! . کپی؟ حلالت مؤمن👀 . آیدی جهت ارتباط و تبادل : @R_Aa_8y . گوش شنوای حرفاتون🌚🌻 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ☘ _نہ من اجازه نمیدهم شما جایے برید. سرش را ناگهانے بالا آورد و با تلخی نگاهم کرد کہ یعنے شما چہ کاره اے؟ _بعنوان دکترتون اجازه نمیدهم راه بیفتید.اینجورے پاتون خوب نمیشہ بعد روبہ حاج آقا کردم و گفتم: من میرم ، روبنده میندازم اینجورے کسے منو نمیشناسہ سید طوفان عصبی شد _ڪجا؟ مگہ ما مُردیم کہ یہ خانم راه بیفتہ بره وسط این گرگ ها ... بشینید خانم دیگہ هم از این حرفها نزنید. از غیرتش خوشم آمد اما از لحنش نہ. همان موقع در باز شد و آقا محمود و عبدالله (راننده) داخل شدند. بدو بدو رفتم و بہ زهره خانم خبر دادم کہ شوهرش آمده. حاج آقا گفت: ڪجا بودید شما؟ الان میخواستیم بیایم دنبالتون آقا محمودنفس نفس میزد _میگم ...میگم بزارید یہ نفسے تازه کنیم. نشست و بعد از چند دقیقه که حالش جا آمد گفت: از اینجا کہ بیرون رفتیم.تو کوچه و خیابون پر از همین بعثے ها بود .شاید ۳۰۰ تا جنگ طلب و تفنگ به دست هستند با زن و بچہ هاشون اینجا زندگے میکنند.تو بینشون داعشے هم هست..ولے کم.اینو از یکے از همین روستاییها شنیدیم. تو یہ میدون جمع شده بودند داشتن یہ مرد رو شلاق میزدند. مرده مغازه مشروب فروشے داشتہ ریختن و گرفتنش و براش حکم صادر کردند و تو ملا عام اجراش کردند. سیدطوفان سری تکان داد و گفت: اینها دیگہ چہ موجوداتے هستند؟ آقا محمود ادامه داد: تو راه رحیم رو دیدیم همونے کہ ما رو اینجا آورد .بهش گفتیم ما رو گشنه تشنه اینجا رها کردید و رفتید ؟پولامون هم کہ برداشتید. اولش میخواست بهم حملہ کنہ، این عبدالله نذاشت. بعدش بهم گفت: اینجا براے ما اگر کار کنید پول هم میگیرید. فورا گفتم _نہ پول اینہا حرومه ،نمیشہ باهاش غذا خورد سید طوفان نگاه عاقل اندرسفیهی به من کرد حاج آقا گفت: اگر مجبور بشیم و چیزے برای خوردن نداشتہ باشیم مشکلی نداره خب بقیہ اش؟چی شد؟قبول کردید؟ آقا محمود دستی به زانویش کشید و گفت:هیچے دیگہ گفتش از فردا میاید چند تا خونہ دارن میسازن اونجا کار میکنید ، پولشم میگیرید. سیدطوفان پوزخند بلندی زد و گفت: همین مونده بریم براے اینہا کار کنیم.باید فکر راه فرار باشیم. حاج آقا عمیقا در فکر بود. _اول باید فکر غذا باشیم.تا بعد تصمیم بگیریم چجورے فرار کنیم. ↩️ ....