🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت60
بعد از سڪوت اونا هنوز خنده ما بند نیومده بود ڪہ گفتن:"بسہ..بسہ خنده!حالا الان ڪجایید؟!"
افشین گفت:"شب اول عقد ڪجا باید باشیم؟!ولو تو ڪوچہ خیابونا!!"
شاهرخ باخنده گفت:"خیلہ خب بسہ دیگہ هرچی بہتون خوش گذشت بہ عروس خانم بگو خودشو جمع و جور ڪنہ ڪہ امشب اولین سرے مہموناش دارن میان!"
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:"یا بسم اللہ!خل شدین شما ها!!؟؟الان ساعت ده شبہ بعد میخواید بیاید مہمونے!!"
شاهرخ گفت:"بعلہ عروس خانم!میخوایم بیایم شب نشینے اشڪال داره؟!"
با هربار تڪرار لفظ عروس خانم از زبان هرڪس قند در دلم آب میشد!
هین ڪشیده اے گفتم و ادامہ دادم:"چیڪارتون ڪنم دیگہ!!"
شاهرخ بلند خندید و گفت:"آقا دوماد بِگاز برو خونہ ما تا نیم ساعت دیگہ اونجاییم!"
چشم غره اےرفتم و گفتم:"فقط نیم ساعت؟!"
خنده بلندے ڪرد و بلہ ے ڪشیده اے گفت و بعد گوشے رو قطع ڪرد!
آخراے آیس پڪ رو هم خوردم و لیوانش رو توے سطل انداختم و رو بہ افشین گفتم:"بہ قول شاهرخ بگاز بریم ڪہ ڪلے مہمون خل و چل قراره بریزن تو خونمون!!"
افشین هم خنده بلندے ڪرد و گفت:"بپر بالا!"
عین جنازه خستہ بودم!
امروز بیش از حد توان و گنجایشم از خودم ڪار ڪشیده بودم قبل از اونڪہ یادم بیاد دوباره ضبط رو روشن ڪنم سرم روے پشتے صندلے ولو شد و خوابم برد!
🍁به قلم بانو ح.جیم♡.
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃