eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
8.4هزار ویدیو
187 فایل
[ وقف ِلبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! . کپی؟ حلالت مؤمن👀 . آیدی جهت ارتباط و تبادل : @R_Aa_8y . گوش شنوای حرفاتون🌚🫀 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸 ❤️ 🍀 بعد از سڪوت اونا هنوز خنده ما بند نیومده بود ڪہ گفتن:"بسہ..بسہ خنده!حالا الان ڪجایید؟!" افشین گفت:"شب اول عقد ڪجا باید باشیم؟!ولو تو ڪوچہ خیابونا!!" شاهرخ باخنده گفت:"خیلہ خب بسہ دیگہ هرچی بہتون خوش گذشت بہ عروس خانم بگو خودشو جمع و جور ڪنہ ڪہ امشب اولین سرے مہموناش دارن میان!" آب دهنمو قورت دادم و گفتم:"یا بسم اللہ!خل شدین شما ها!!؟؟الان ساعت ده شبہ بعد میخواید بیاید مہمونے!!" شاهرخ گفت:"بعلہ عروس خانم!میخوایم بیایم شب نشینے اشڪال داره؟!" با هربار تڪرار لفظ عروس خانم از زبان هرڪس قند در دلم آب میشد! هین ڪشیده اے گفتم و ادامہ دادم:"چیڪارتون ڪنم دیگہ!!" شاهرخ بلند خندید و گفت:"آقا دوماد بِگاز برو خونہ ما تا نیم ساعت دیگہ اونجاییم!" چشم غره اےرفتم و گفتم:"فقط نیم ساعت؟!" خنده بلندے ڪرد و بلہ ے ڪشیده اے گفت و بعد گوشے رو قطع ڪرد! آخراے آیس پڪ رو هم خوردم و لیوانش رو توے سطل انداختم و رو بہ افشین گفتم:"بہ قول شاهرخ بگاز بریم ڪہ ڪلے مہمون خل و چل قراره بریزن تو خونمون!!" افشین هم خنده بلندے ڪرد و گفت:"بپر بالا!" عین جنازه خستہ بودم! امروز بیش از حد توان و گنجایشم از خودم ڪار ڪشیده بودم قبل از اونڪہ یادم بیاد دوباره ضبط رو روشن ڪنم سرم روے پشتے صندلے ولو شد و خوابم برد! 🍁به قلم بانو ح.جیم♡. 💠@Patoghemahdaviyoon 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃