#خاطرات_شهید
حاج روزبه دوستی عمیقی با دوستانش داشت و با صداقت و دلسوزی مشکلات دوستان را برطرف می کرد. حاجی قانون برایش مهم بود و هیشه انسان معتقدی بود. به طور مثال یک بار دسته جمعی به مشهد رفته بودیم. در راه پلیس جلوی ما را گرفت و جریمه شدیم. حاجی میتوانست با استفاده از درجه و کارت شناساییاش از آنجا بگذرد اما میگفت باید قانون را رعایت کنیم، جریمه هم اگر شدیم به خزانه دولت میرود.
حاجی همیشه به پسرش هم سفارش کرده بود از نام پدرش سوء استفاده نکند و مثل یک شهروند عادی باشد. میگفت بیشتر از بقیه ، ما باید اصول را رعایت کنیم. حاج روزبه مرد عمل بود؛ اینگونه نبود که کاری را به زیردستانش بگوید و آنها انجام دهند بلکه خودش کارها را انجام میداد تا آنها یاد بگیرند و انجام دهند و دیگر نیازی به گفتن او نبود. حاجی خیلی متواضع بود و مشخص بود که حاجی مال این دنیا نیست.
📎رزمندهٔ دیروز ، مدافع امروز
#شهید_روزبه_هلیسایی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳/۱/۹ اهواز
●شهادت : ۱۳۹۴/۱/۳۱سوریه
@mehr_avaran99💫💫
#خاطرات_شهید
●بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام.
● از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#سالروز_ولادت
@mehr_avaran99💫💫
۳۱ تیرماه #سالروز_شهادت #شهید_مصطفی_پژوهنده گرامی باد . ⚘
#خاطرات_شهید
○هواتاریک بود.مصطفی را دیدم که آرام از رختخواب بلندشد،نمازهای شبش زبانزد بود من هم به همراه اوبلند شدم تا حداقل راز ونیازی داشته باشم،نمازش تموم شده بود دست هارا روبه آسمان بلندکردو زیرلب چیزی گفت...
○بعدروبه من کرداحساس کردم صورتش تغییرکرده، انگار داشتم به صورت یک شهید نگاه میکردم آرام به من گفت:آخرین ساعاتی است که من درمیان شما هستم بعداز نماز صبح وقبل ازطلوع فجردیگردرمیان شما نخواهم بود،منطقه رابه شما میسپارم مواظب باشید! با تعجب ونگرانی بهش نگاه کردم نمیخواستم باور کنم که فرمانده دیگه بین مانیست.
○تازه هواروشن شده بود که گلوله توپی به سنگرمصطفی برخوردکرد،مصطفی باچهره ای آرام روی سجاده خونینش افتاده بودو ترکش پیکرپاکش راتکه تکه کرده...
فرازهایی کوتاه از وصیت نامه شهید:
○«شب ها خواب میبینم که تمام وسایل خود را جمع میکنم و به زیارت حج می روم وشما دوستان وهمرزمان مواظب منطقه هستید»
○بارالهی!من نمیخواهم که دربستربمیرم
یاری ام کن تابه راحت دردل سنگربمیرم
دوستدارم درمیان آتش و خون وگلوله
در راه اسلام و آزادی کشوربمیرم
@nahadnamazjomehvarzane
#خاطرات_شهید
●مصطفی می جنگید و جنگها برایش همه یا هیچ بود. این نبود که حالا میجنگم و یک جایی کوتاه می آیم. مصطفی می جنگید تا به هر آنچه که معتقد بود در مجموعه ای که در آن خدمت می کند برسد. نرسیدن در مرام او نبود. می جنگد حتی به قیمت آنکه از مجموعه اخراج شود. برای همین مصطفی از روزی که من یادم هست در معرض اخراج بود.
● می جنگید و هی می آمد بالاتر. میدانید برای چه؟ برای اینکه جنگ همه یا هیچ می کرد و همه را بدست می آورد. وقتی من و مصطفی با هم آشنا شدیم او یک کارشناس جزء بود. غیر از خدا هم هیچ کس را نداشت.
#سالروز_شهادت
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
@golpakh_shohda
#خاطرات_شهید
●ما از زمانی که عقد کردیم ماموریتهای حمیدرضا به سوریه شروع شد. اگر اشتباه نکنم در طول این مدت زندگی مشترکمان، شش تا هفت بار سوریه رفت. هربار هم تقریبا ۴۰ تا ۵۰ روز ماموریتش طول میکشید
●حمیدرضا همان جلسه اول به من گفت که جزو نیروی سپاه قدس است. گفت حاج قاسم سلیمانی از ما خواسته که خانوادههایتان باید در جریان این موضوع باشند به این دلیل که شما یک شهید زنده هستید و به خاطر رفت و آمدتان در مناطق درگیر جنگ باید هرلحظه منتظر شهادتتان باشید
●من زمان شهادت همسرم در سوریه بودم
✍راوی: همسر شهید
#شهید_حمیدرضا_باب_الخانی
#سالروز_شهادت 🌷
●ولادت : 1367/10/17 ،اصفهان
●تاریخ شهادت : 1398/11/28 ،حلب ،سوریه
@golpakh_shohda
#خاطرات_شهید
🌹وقتے ضارب علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم، یک پیرمرد اومد گفت:خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟
علی با همان بدن بی جان گفت:
حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم.
📎پ ن : 3 فروردین، سالروز آسمانی شدن شهید امر به معروف و نهی از منکر،
#علی_خلیلی گلپایگانی را گرامی می داریم.
🕊شادی روح بلندش صلوات