eitaa logo
شهید محمد منتظری نیوان نار
128 دنبال‌کننده
43.2هزار عکس
25.9هزار ویدیو
1.6هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠براى امير المومنين عليه السلام نامه اى از معاويه رسيد. 🔸️حضرت مُهر نامه را شكست و قرائت كرد: " از طرف امير المومنين و خليفة المسلمين، معاويه بن ابى سفيان براى على: اى على! در جنگ جمل هر چه خواستى با ام‌المومنين عايشه و اصحاب رسول خدا طلحه و زبير كردى اكنون مهياى جنگ باش " 🔸️ حضرت جواب نامه را اينگونه نوشت: از طرف عبدالله ، تو به رياست مى نازى و من به بندگى خداوند من آماده جنگ هستم به همان نشان كه " أنا قاتل جدك و عمك و خالك من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دايى تو هستم " 🔸سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش كه در محضرش بودند ، پرسيد: كيست كه اين نامه را به شام ببرد؟ كسى جواب نداد 🔹دوباره حضرت سؤالش را تكرار فرمود و اين بار طرماح از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد: على جان ! 🔸من حاضرم حضرت ضمن اينكه او را از متن تند نامه آگاه كرد ، فرمود: طرماح! به شام كه رفتى مواظب آبروى على باش. 🔹طرماح گفت: سمعاً و طاعةً آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حركت كرد 🔸معاويه در باغ قصرش بود كه عمرو عاص ، خبرِ رسيدن يكى از شاگردان على را به او رساند. 🔹معاويه فوراً دستور داد كه بساطى رنگين پهن كنند تا شكوه آن طرماح را تحت تأثير قرار بدهد و او را به لكنت بيندازد دستور انجام شد. 🔸طرماح وقتى وارد شد و آن فرشهاى رنگين و بساط مفصل را ديد ، بى اعتناءه با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت ، خود را به معاويه رساند و همانطور كه او بر مسندش لميده بود ، طرماح نيز لم داد و پاهايش را دراز كرد. 🔹اطرافيان معاويه به طرماح اعتراض كردند كه " پاهايت را جمع كن " 🔸اما او گفت: تا آن مردك (معاويه) پاهايش را جمع نكند ، من هم پاهايم را جمع نخواهم كرد. 🔹عمرو عاص به معاويه در گوشى گفت: اين مردى بيابانيست و كافيست كه تو سر كيسه ات را كمى شل كنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض كند. 🔸معاويه ضمن اينكه دستور داد تا سى هزار درهم پيش طرماح بگذارند ، از او پرسيد: از نزد كه به خدمت كه آمده اى؟ 🔹طرماح گفت: از طرف خليفه برحق ، اسدالله ، عين الله ، اذن الله ، وجه الله ، امير المؤمنين على بن ابيطالب نامه اى دارم براى امير زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاوية بن ابى سفيان 🔸معاويه ناراحت از اينكه سى هزار درهم نيز نتوانسته است كه اين شاگرد علىه عليه السلام را ساكت كند ، گفت: نامه را بده ببينم. 🔹 طرماح گفت: روى پاهايت مى ايستى ، دو دستت را دراز ميكنى تا من نامه على عليه السلام را ببوسم و به تو بدهم. 🔸معاويه گفت: نامه را به عمرو عاص بده 🔹طرماح گفت: اميرى كه ظالم است ، وزيرش هم خائن است و من نامه را به خائنى چون او نميدهم. 🔸معاويه گفت: نامه را به يزيد بده طرماح گفت: ما دل خوشى از شيطان نداريم چه رسد به بچه اش 🔹معاويه پرسيد: پس چه كنيم؟ طرماح گفت: همانكه گفتم 🔸 بالاخره معاويه نامه را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام كاتبانش را احضار كرد تا جواب نامه را اينگونه بنويسد " على! عده لشكريان من به عدد ستارگان آسمان است مهياى نبرد باش " 🔹 طرماح برخاست و گفت: من خودم جواب نامه ات را مى دهم: على عليه السلام خود به تنهايى خورشيديست كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت سپس خواست برود كه معاويه گفت " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو " 🔸اما طرماح ، بى اعتناء به حرف معاويه و بدون خداحافظى راه كوفه را در پيش گرفت. 🔹معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت: حاضرم تمام ثروتم را بدهم تا يكى از شما به اندازه يكساعتى كه اين مرد از على طرفدارى كرد ، از من طرفدارى كند. 🔸عمرو عاص گفت: بخدا اگر على به شام بيايد ، من كه عمرو عاصم نمازم را پشت سر او ميخوانم اما غذايم را سر سفره تو ميخورم. 🚫مذاکره کردن با دشمنان یعنی این. . . 📚 الأختصاص ص ١٣٨ 🆔@mokebemarefat