هدایت شده از اشعار آیینی محمد عابدی
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی
تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور آینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زیمن مال من است
چه اهمیت دارد
گاه
اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود
باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز
نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره
ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ این همه سبز
صبح ها نان و پنیرک بخوریم
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام
و بپاشیم میان دو هجا تخم
سکوت
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود لطمه
می خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت
و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد
و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریا ها
و نپرسیم کجاییم
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
و
نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند
پشت سرنیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمی خواند
پشت سر باد نمی آید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره ی موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد
لب دریا برویم
تور در آب بیندازیم
وبگیریم طراوت را از آب
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
دیده ام گاهی در تب ماه می آید پایین
می رسد دست به سقف
ملکوت
دیده ام سهره بهتر می خواند
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است
گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است
و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوترنیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند
مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم
پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند
بگذاریم
غریزه پی بازی برود
کفش ها رابکند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
چیز بنویسد
به خیابان برود
ساده باشیم
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در
افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادراک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی
آواز حقیقت بدویم
کاشان | قریه چنار | تابستان 1343
🆔 @Abedi_Aaeini
🆔 @Pelak15
مناجات.mp3
474.5K
الهی ، الهی دانستم که حیرت به وصال تو طریق است،
و تو را بیش جوید،آنکه در تو غریق است.
چو دانستم خرمن نشان خویش فراباد نهادم
الهی الهی، فروزنده نفسهای دوستانی و آرام دل غریبانی
چون در میان جان حاضری از بیدلی می گویم که کجایی
جان را زندگی باید تو آنی.
به حق تو که بر تو ما را در سایه غرور ننشانی و به عزّ وصال خود برسانی
#مناجات_نامه
#خواجه_عبدالله_انصاری
#خوانش
#ساعد_باقری
🆔 @Abedi_Aaeini
🆔 @Pelak15
💚 @hafez_adabiyat
(درس همت)
به کار اگر که کسی دل مثال مور دهد
دگر مُحال بوَد تن به حرفِ زور دهد
ز فرط غیرت، چندان کند تلاش معاش
که درس همت و اِستادگی، به مور دهد
چگونه میشود آیا که عافیتطلبی
شب سمور، به رنج لب تنور دهد
مباش غَرّه و افتاده باش همچون تاک
که سرو، تن به تبر، از سرِ غرور دهد
چه روزگار غریبی شده است امروزه
چنانکه زندگی از غصه، بوی گور دهد
مشو ز رحمت حق ناامید در عالم
که حق، مراد دل بندهی صبور دهد
بخواه حاجت خود را از او که بیتردید
اگر که مصلحت افتد، نه یک؛ کرور دهد
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت
نه آن که دل به عبادت، به شوق حور دهد
اگر که نور حقیقت به سینه ها تابد :
«کلیم را چه نیازی که دل به طور دهد؟» ۱
کسی که ره بسپارد به چشمهی خورشید
به شام ظلمتیان، پرتوی ز نور دهد
درین زمانه که هر کس به نفع خود کوشد
خوشا کسی که عصایی، بهدست کور دهد
چنان که (ساقی) کوثر به پاس همت او
به روز حشر، بر او ، از مِی طهور دهد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
💚 http://eitaa.com/shamssaghi
🆔 @Abedi_Aaeini
🆔 @Pelak15
۱ـ استاد مجاهدی
هدایت شده از بشارت بهشت
🔰رونمایی از مجموعه شعر (تنآه گاه) جدیدترین اثر مهدی رحیمی زمستان
▫️قاری قرآن:
استاد حاج احمد ابوالقاسمی
▫️با سخنرانی:
استاد محمد علی مجاهدی (پروانه)
استاد محسن قاسمی غریب
دکتر حسین محمدی مبارز
و سرکار خانم پائیز رحیمی
▫️با شعرخوانی:
حجت الاسلام جواد محمد زمانی
سید حمید رضا برقعی
حامد عسگری
سید داوود دهقانی
و امیر اکبرزاده
▫️اجرا:
احمد علوی، مهدی اعرابی
▫️همراه با شعرخوانی صابر خراسانی
▪️زمان:
سه شنبه ۲۷ آذرماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۹:۳۰
▪️مکان:
قم، بلوار امام موسی صدر، نبش میدان شهید نواب صفوی، تالار مرکزی شهر
📌حضور برای عموم علاقمندان محترم آزاد است.
دبیرخانه شعر آئینی کشور
انجمن ادبی استان قم
دبیرخانه کنگره خانگی شعر
محفل روضه الشعرا
هیئت خادم الرضا علیه السلام
🔹کانال #فراخوان_شعر در ایتا؛
@Farakhanesher