هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
روز عروسیم بود. تو آرایشگاه منتظر سامان بودم، شاگرد آرایشگر با عجله اومد سمتم و گفت که بیرون یه آقایی با کت شلوار دامادی داره با یه نفر بحث میکنه! قلبم به تپش افتاد.با #قدمهای_لرزون به سمت در رفتم و صدای سامان رو شنیدم که تقریبا داد میزد: «دست از سر من بردار! زود باش برو» همین که پامو گذاشتم بیرون با چیزی که دیدم ......https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
روز عروسیم بود. تو آرایشگاه منتظر سامان بودم، شاگرد آرایشگر با عجله اومد سمتم و گفت که بیرون یه آقایی با کت شلوار دامادی داره با یه نفر بحث میکنه! قلبم به #تپش افتاد.با #قدمهای_لرزون به سمت در رفتم و صدای سامان رو شنیدم که تقریبا داد میزد: «دست از سر من بردار! زود باش برو» همین که پامو گذاشتم بیرون با چیزی که دیدم ..........https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
روز عروسیم بود. تو آرایشگاه منتظر سامان بودم، شاگرد آرایشگر با عجله اومد سمتم و گفت که بیرون یه آقایی با کت شلوار دامادی داره با یه نفر بحث میکنه! قلبم به #تپش افتاد.با #قدمهای_لرزون به سمت در رفتم و صدای سامان رو شنیدم که تقریبا داد میزد:«دست از سر من بردار! زود باش برو» #همین که پامو گذاشتم بیرون با چیزی که دیدم ........https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce