منظور از اصالت و اعتباریت در اصالت وجود و اعتباریت ماهیت:
برگرفته از فلسفه اخلاق ص ۱۹۸
در بحث «اصالت وجود یا ماهیت»، اعتباری، در مقابل اصیل بهکار میرود. «اصالت» یعنی «عینیت داشتن»،«ذاتاً منشأ آثار بودن»،«بذاته موجود بودن»و «متن واقعیت را تشکیل دادن».در مقابل، اعتباری یعنی چیزی که عینیت خارجی ندارد، ذاتاً نمیتواند منشأ اثری واقع شود و متن واقع را تشکیل نمیدهد، بلکه پندار و خیالی از واقعیت و یا حد عدمی یک امر وجودی است
🔹نظرات فلسفی آیت الله مصباح 🔹
@PhilosophyofAyatollahMesbah
📜اقسام مفاهیم ماهوی
برگرفته از ایدئولوژی تطبیقی ص ۱۳۲_۱۳۳
این مفاهیم به دو دسته تقسیم می شوند:
۱.یک دسته مفاهیمی که مصداق آنها قابل ادراک حسی هستند : مانند مفهوم سفیدی ، سیاهی ، شیرینی و ترشی ، مثلث و مربع
۲.مفاهیمی که مصداق آنها قابل ادراک حسی نیست . این دسته نیز به دو دسته فرعی دیگری تقسیم می شوند:
۲_۱. مفاهیمی که هر چند مصداق آنها را با حس درک نمی کنیم ولی به دلائلی معتقد می شویم که مصداق آنها در عالم محسوسات ، وجود دارد مانند مفهوم ماده و نیرو و میدان.
۲_۲. مفاهیمی که مصداق آنها را با نوعی ادراک درونی (علم حضوری) می یابیم مانند مفهوم اراده و محبت و نفرت و حتی مفهوم نفس .
🔹نظرات فلسفی آیت الله مصباح 🔹
@PhilosophyofAyatollahMesbah
📜موارد كاربرد دو اصطلاح «حمل اوّلى» و «حمل شايع»
برگرفته از شرح نهایه ج۱ ص ۱۹۳
اين دو اصطلاح در دو مورد به كار مىروند:
الف)گاهى قيد موضوع يا مفرد ديگرى غير از موضوع قضيهاند، مثل «انسان به حمل اولى» و «انسان به حمل شايع». در اين كاربرد، معناى حمل اولى اين است كه مفهوم موضوع يا آن مفرد بايد لحاظ شود و معناى حمل شايع اين است كه مصداق موضوع يا آن مفرد بايد لحاظ گردد. پس انسان به حمل اوّلى يعنى مفهوم انسان و انسان به حمل شايع يعنى مصداق يا مصاديق انسان. در اين حالت، بايد اين دو بلافاصله پس از موضوع يا مفردِ مورد نظر ذكر گردند.
ب)گاهى دو اصطلاح فوق به منزله قيدى براى خود قضيهاند و به عبارت ديگر وصف حمل قضيهاند نه وصف موضوع آن؛ در اين صورت، بايد پس از اتمام قضيه ذكر شوند نه در خلال آن، مثل «انسان انسان است به حمل اولى» و «انسان سفيد است به حمل شايع.»
مفاد قضيه به حمل اولى اين است كه موضوع همان خود مفهوم محمول است. واضح است كه چيزى مىتواند عين يك مفهوم باشد كه خود از سنخ مفهوم باشد، پس در قضيه به حمل اولى در ناحيه موضوع نيز هميشه مفهوم آن مورد توجه است و مفاد آن اين است كه مفهوم موضوع همان خود مفهوم محمول است، حكم به «اين همانى» و اتحاد بين دو مفهوم است. «انسان حيوان ناطق است به حمل اولى» يعنى مفهوم انسان همان مفهوم حيوان ناطق است.
مفاد قضيه حمل شايع اين است كه موضوعْ مصداق مفهوم محمول است، نه همان خود مفهوم محمول. پس در حمل شايع در ناحيه محمول هميشه پاى مصداق در كار است اما در ناحيه موضوع شرط خاصى وجود ندارد، ممكن است مفهوم آن مراد باشد وممكن است مصداقش. در صورت اول، مفاد حمل شايع اين است كه مفهوم موضوعْ مصداق مفهوم محمول است، مثل «انسان كلى است» كه در آن مقصود از انسان مفهوم انسان است نه مصاديق آن، زيرا مفهوم انسان مصداق مفهوم كلى است نه مصاديق آن؛ و در صورت دوم، مفاد حمل شايع اين است كه مصداق موضوعْ مصداق مفهوم محمول است، مثل «انسان سفيد است» كه معناى آن اين است كه مصاديق انسان، مانند زيد و عمرو و بكر، مصداق مفهوم سفيدى نيز هستند. در اين حالت، اصطلاحاً مفهوم موضوع را «عنوان» و مصاديق آن را «مُعَنْوَن» مىگويند.
🔹نظرات فلسفی آیت الله مصباح 🔹
@PhilosophyofAyatollahMesbah
📜 توضیح چند اصطلاح
درس ۱۲ آموزش فلسفه
تاريخ فلسفه از مکتبهايي نام ميبرد که مطلقاً منکر علم بودهاند، مانند سوفيسم (سوفسطاييگري)، سپتيسيسم (شکگرايي) و آگنوستيسيسم (لاادريگري). اگر نسبت انکار علم بهطور مطلق به کساني صحيح باشد، بهترين توجيهش اين است که ايشان مبتلا به وسواس ذهني شديدي شده بودند، چنانکه گاهي چنين حالاتي نسبت به بعضي از مسائل براي افرادي رخ ميدهد و در واقع بايد آن را نوعي بيماري رواني به حساب آورد.
(سوفسطاييگري)، سپتيسيسم (شکگرايي) و آگنوستيسيسم (لاادريگري)
اصول فلسفه و روش رئالیسم ج۱ ص ۵۶، ۵۷ و ص ۱۷۴
🔹سوفسطایی گری
این گروه سعی میکردند برای هر مدعایی ، اعم از حق و باطل ، دلیل بیاورند و برهان اقامه نمایند و گاهی برای دو طرف دعوا دلیل میآوردند و کم کم کار به جایی کشید که معتقد شدند حق و باطل و راست و دروغی در واقع نیست که گاهی با رأی و نظر انسان مطابقت کند و گاه نکند ، بلکه حق آن چیزی است که انسان او را حق بداند و باطل آن چیزی است که انسان او را باطل پندارد ، و به تدریج این عقیده در سایر امور عالم نیز سرایت کرد و گفتند حقیقت بهطور کلی تابع شعور و ادراک انسان است و هر کسی از امور عالم هر چه ادراک میکند درست است و اگر دو نفر بر خلاف یکدیگر ادراک میکنند هر دو درست است . این گروه را به واسطه آنکه در همه علوم و فنون عصر خود ماهر بودند " سوفیست " میگفتند ، یعنی دانشمند ، و کلمه " سوفسطائی " که شاید صحیحش " سوفسطی " باشد از کلمه " سوفیست " تعریب شده ولی بعدها این کلمه را به کلیه کسانی گفتند که روش فوق را داشته باشند یعنی به هیچ اصل ثابت علمی پابند نباشند ، و این مسلک را " سوفیسم " نامند . یکی از سوفیستهای معروف پروتاگوراس ( Protagoras ) است . وی میگوید : مقیاس همه چیز ، انسان است . هر کسی هر حکمی که میکند مطابق آن چیزی است که فهمیده پس حق است ، زیرا حقیقت غیر از آنچه انسان میفهمد چیزی نیست و چون اشخاص بهطور مختلف ادراک میکنند و چیزی را که یک نفر راست میپندارد دیگری دروغ میداند و سومی در راست و دروغ بودنش شک میکند ، پس یک چیز هم راست است و هم دروغ و هم صواب و هم خطا . یکی دیگر از سوفیستهای معروف گرگیاس ( Gorgias ) است . از وی براهینی نقل شده بر اینکه محال است چیزی موجود بشود و اگر هم به فرض محال موجود بشود قابل شناختن نیست و اگر به فرض محال شناخته شود قابل تعریف و توصیف برای غیر نیست . وی برای هر یک از ادعاهای سهگانه خود ادلهای آورده که در ضمن شرح حالش در کتب تاریخ مسطور است . سقراط و افلاطون و ارسطو به شدت به مبارزه با سوفسطائیان پرداختند و مغلطههای آنان را آشکار ساختند و ثابت کردند که اشیاء قطع نظر از ادراک ما واقعیت دارند و دارای کیفیت مخصوصی میباشند و حکمت عبارت است از علم به احوال اعیان موجودات آنطور که هستند و اگر انسان به طرز صحیحی فکر خود را راه ببرد میتواند " حقایق " را دریابد . ارسطو به همین منظور قواعد منطق را که برای درست فکر کردن و تمیز دادن خطا از صواب است جمع و تدوین نمود .
🔹سپتی سیسم
لکن از دوره ارسطو به بعد گروه دیگری پیدا شدند که آنها را " لاادریون " یا " شکاکان " میگویند و مسلک آنها را سپتی سیسم ( scepticism ) مینامند . این گروه به عقیده خود راه وسطی را انتخاب نمودند ، نه پیرو سوفسطائیان شدند که میگفتند واقعیتی خارج از ظرف ذهن انسان وجود ندارد و نه عقیده سقراطیون را پسندیدند که گفتند میتوان به حقایق اشیاء نائل شد . این جماعت گفتند انسان وسیله ای برای رسیدن به حقایق اشیاء که قابل اطمینان باشد ندارد ، حس و عقل هر دو خطا میکنند، راههای منطقی که ارسطو برای مصونیت از خطا باز نمود کافی نیست ، راه صحیح برای انسان در جمیع مسائل توقف و خودداری از رأی جزمی است ، حتی مسائل ریاضی از قبیل حساب و هندسه را نیز باید به عنوان احتمال پذیرفت و با تردید تلقی نمود . پیروان این مکتب در یونان و بعد در حوزه اسکندریه زیاد بودند و تا چند قرن بعد از میلاد مسیح ، این مکتب ادامه داشت و اخیرا در قرن نوزدهم مسلکهای فلسفیای پدید آمده که کم و بیش با این مسلک شبیه است و بیان هر یک از این فلسفهها در آینده خواهد آمد .
🔹آگنوستی سیسم
کانت سر دسته مکتب آگنوستی سیسم معتقد است که به حقیقت مطلق نمیتو ان رسید یعنی یک " شی بنفسه " قبول میکند که فکر قدرت تماس آن را ندارد .
🔹نظرات فلسفی آیت الله مصباح 🔹
@PhilosophyofAyatollahMesbah
📜مفاهیم اعتباری برگرفته از کتاب آفتاب مطهر ص 75
علاوه بر شیوه نوین و تلاش برای سادهنویسی و قابل فهم کردن مضامین، برخی مسائل در آثار این شهید مطرح شده که قبلاً در کتابهای فلسفی مطرح نبوده است؛ برای نمونه مفاهیم اعتباری برای نخستین بار در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم طرح شده است.
🔹نظرات فلسفی آیت الله مصباح 🔹
@PhilosophyofAyatollahMesbah
📜ادراک حسی
مطالعه بیشتر : هم اندیشی معرفت شناسی ج۲ ص۱۱۸_۱۲۰
سوال :
آيا ميتوان گفت ادراک حسي از سنخ علم حصولي نيست بلکه از يک جهت مانند ديگر حالات نفساني است.
(ادامه سوال:به اين معنا که يک مرتبهاي از روح در اثر تاثيرات مادي منفعل ميشود که ما اين انفعال را مثلاً سفيدي ميناميم. بنابراين ادراک حسي يک يافت بسيط ومشاهده بسيط است و تصور و تصديق و موضوع و محمول و نيز نسبت حکميه در آن راه ندارد. و ارتباط ادراکات حسي با اشياي خارجي ارتباط علي و معلولي است نه ارتباط مفهوم و مصداق. همراه اين حالت که با علم حضوري درک ميشود تصورات خيالي و عقلي از آن گرفته ميشود که بر روي آنها حکم ميکنيم و از آنها قضيه ميسازيم. اين تصورات خيالي و عقلي هم با مقايسه حاصل ميشود يعني مثلاً وقتي که يک کتاب زردي (البته زردي در خارج وجود ندارد) در روي ميز جلوي چشم ما باشد در اثر اشعهاي که از کتاب منعکس ميشود در يک مرتبهاي از نفس پديدهاي به وجود ميآيد که زرد ميناميم و همراه آن پديده ديگري هم در همان مرتبه نفس در اثر اشعهاي که از ميز منعکس ميشود که مثلاً سبز ميناميم. وقتي که نفس اين پديده را مشاهده ميکند ميبيند که اين زردي در يک جا تمام ميشود و بعد از آن سبزي است نه زردي .بدين ترتيب مفهوم خيالي و عقلي سبز و زرد به وجود ميآيد. و هنگامي که حدود رنگ زرد را مشاهده ميکند مفهوم مستطيل را به دست ميآورد. ولي اگر همه اشيا سفيد ميبودند و سفيدي آنها يکسان ميبود و برفرض چشم خود را هيچ وقت نميبستيم که تا احساس تاريکي کنيم و مقايسهاي انجام بگيرد در اثر اشعه نور همان پديده (سفيدي) در مرتبه حس به وجود ميآمد ولي به خاطر عدم مقايسه نميتوانستيم مهفوم سفيدي را به دست آوريم.)
جواب:
شکي نيست که در ادراک حسي هم يک ادراک حضوري وجود دارد و از قبيل وجدانيات است، . کلام در حکايت آن از خارج است. چون هيچ ضمانتي براي مطابقت با خارج ندارد مگر آنکه عقل مطابقتش را اثبات کند، و عقل راهي براي اثبات آن ندارد مگر آنکه با آزمايشها و وضع و رفع عامل ايجاد آن اين کار را انجام دهد. لذا در کتابهاي فلسفي اسلامي فصلي وجود دارد براي اثبات اينکه پشتوانه ادراک حسي حکم عقل است. اگر در موردي نتوانيم با عقل اين مطابقت را اثبات کنيم راهي براي اثبات اين مطابقت وجود ندارد. از اين جهت ما در براهين عقلي روي مفاهيمي تکيه ميکنيم که از وجدانيات، حالات نفساني و علم حضوري گرفته شده است. براي توضيح بيشتر ميتوانيد به درس 18 از جلد اول آموزش فلسفه مراجعه کنيد.
http://mesbahyazdi.org/node/2854
🔹نظرات فلسفی آیت الله مصباح 🔹
@PhilosophyofAyatollahMesbah