#پارت_آینده💯
تو یه قدمیم ایستاد و دستش رو به طرف صورتم آورد. ناخواسته خودم رو جمع کردم. دست پدر متوقف شد و نیزهی چشمهاش رو به چشمهام دوخت. قصد زدن نداشت. پس دوباره به حالت اول برگشتم. دست پدر راهش رو ادامه داد و انگشتهاش زیر چونهام ثابت شد. صورتم رو کمی چرخوند و نگاهی کرد.
-جای دست کیه روی صورتت؟
با صدای خیلی ضعیف لب زدم:
-بهزاد.
کمی سرش رو چرخوند و با چشم غره به بهزاد نگاه کرد. با گوشهی چشم بهزاد رو میدیدم. با نگاه پدر سرش رو پایین انداخت. پدر دستش رو از زیر چونهام برداشت.#واقعی👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689