#السلام_علیک_یا_امیرالمومنین
تا رسيدم
دمِ ايوانِ نجف✨
فهميدم🌱
نه فقط شاه نجف🌸
شاه جهان است علـے❤️
#امیرالمومنین(ع)
#یکشنبههایعلوی
@shahidesarboland
حـدیث روزانہ✨
📝 #امامحسین_علیه_السلامفرمود:
🌸هر ڪس مرا پس از مرگم #زیارٺ ڪند، در روز #قیامٺ #زیارتش مےڪنم و اگر در #آتش هم باشد او را #بیرون مےآورم👌❤️
《 📕المنتحب للطریحی ، ص ۶۹》
@shahidesarboland
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
.
جمکران بودیم؛ اردوگاه یاوران مهدی. یکی از روحانیان را دست انداختیم. با حالت استرس تندتند باهاش حرف میزدم. بندهخدا هاجوواج نگاهم میکرد.😕 محسن وارد شد و گفت:میگه من تازهمسلمونم تازه اومدم قم جایی رو بلد نیستم زنم گمشده!حاجآقا دستم را گرفت و برد طرف نگهبانی که برایم کاری بکند.😐 خیلی دلواپس شده بود. به دوروبریها میگفت که خوبیت ندارد برای این خارجی مایه بگذارید که احساس غربت نکند😂🙊. به من دلداری میداد:غصه نخور! اینجا مملکت امنیه! اصلا حواسش نبود که همه را به فارسی میگوید. من هم حالت غمگین به خودم گرفته بودم. محسن هم همراهم میآمد و ترجمه میکرد. آقای خلیلی رسید😱. وقتی دید این حاجآقا خیلی خودش را به آب و آتش میزند گفت که من از بچههای موسسه هستم. حاجآقا باور نمیکرد. به آقای خلیلی میگفت که الان وقت شوخی نیست. آقای خلیلی به من گفت:ناصحی فارسی حرف بزن ببینم!🙄
در همان اردو باهم رفتیم جمکران و نماز امامزمان خواندیم. تشنه شد. گفت که بیا برویم بیرون نوشیدنی پیدا کنیم. ورودی مسجد دستفروشی دوغ و نوشابه میفروخت. بهش گفتم:بیا بریم از مغازه بخریم.🚶گفت: نه این بندهخدا هم کاسبه بذار یه قرون گیرش بیاد.
دوتا دوغ خرید. تا آمدم باز کنم گفت که دوغ باید خوب بههم بخورد؛ تکانش بده. همان لحظه سروکله فقیری پیدا شد. محسن دست کرد توی جیبهایش. از حرکت انگشتانش احساس کردم تار عنکبوت ها را لمس میکند. با چشمانش بهم فهماند که تو بهش کمک کن🙁. با لبولوچهی آویزان گفتم: من از تو آس و پاس ترم.وقتی ناامید شد به فقیر گفت:من فقط همین یه دونه دوغ رو دارم؛ به کارت میاد؟☹️ طرف سری کج کرد و گرفت.
محسن خندید که دوغت را تکان بده تا باهم بخوریم. چندقدم جلوتر فقیر دیگری جلوی راهمان سبز شد. بهش گفتم: مثل اینکه امروز باید تشنگی بخوری!😩از آن روز به بعد سر هر ماجرایی به هم میگفتیم: دوغ رو باید خوب بههم بزنی😂👌
#شهید_محسن_حججی
@shahidesarboland
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #کلیپ #شهدا بسیار با کیفیت و زیبا
👌پیشنهاد ویژه حتما ببینید
#شهید... محسن حججی
@shahidesarboland
حدیــــث روزانــہ✨
📝 #امام_صادق_علیه_السلام:
#فاطمة_زهرا(س) برای تشکر از #زائر_حسـین (ع) حاضر میشوند🌸، واز خدا میخواهند که #گناهانشان را ببخشد.🌹
《📚 کامل الزیارات،ص ۱۱۸》
@shahidesarboland
بازی در نمی آورد.می دیدم برای شهادت حواسش به همـه ی کار هایش هست.👌
یک روز دیدم پله ها را دوتا یکی می دود پایین. تا رسید جلوی در، گفتم:
"مگه دزد دنبالت کرده؟خودتو به کشتن ندی!😕
فوقش یه دقیقه دیر تر می رسی سرکار."☹️
.
سریع هندل موتور🏍 را زد و گفت:
"همین یه دقیقه، یه دقیقه ها یه روز، یه روز شهادتمون رو عقب می ندازه!😞☝️
.
#شهید_محسن_حججی
@shahidesarboland
منتقم خون خدا
هفته به هفته میگذرد با خیال تو✨
پس لا اقل به حرمت خونِ خدا بیا😔
بیشازهزارسالتوخونگریهكردهای💔
ایخونجگر زغربت زینبکبریبیا😭
#سلام_امام_زمانم
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان
#سه_شنبه_های_مهدوی
@shahidesarboland
#حدیث_روزانہ
🔹جوانی خدمٺ #امام_جواد_ع رسید و عرض کرد:
🔸 حالم خوب نیسٺ، از مردم خستہ شدم،تهمٺ،غیبٺ و... چہ کنم؟😞
بریده ام،نفسم در این بلاد بالا نمےآید
#امام_جواد_علیه_السلام_فرمود:
بہ سمٺ #حسین فرار کن!💔🕊
@shahidesarboland
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
.
گاهی زمان کافی برای سفر نداشتیم.کیف دانشگاهمان را برمیداشتیم.نیمه ی شب که برمیگشتیم نجف آباد،در مسجدی نماز صبح را می خواندیم🍃 و بعد می رفتیم طرف ایستگاه سرویس🚌 دانشگاه.
به دو دلیل سریع رفت سربازی:یکی که می خواست زن بگیرد و دوم اینکه میخواست برود کربلا💔. او رفت سربازی و من ادامه ی تحصیل دادم.کلا همه چیز تمام شد. دیگر نمیتوانستم تنها بروم تختِ فولاد. تا سربازی اش در دزفول تمام شد،زنگ زد📲 به من و گفت:می خوام بریم یک سفر معنوی معرفتی.
گفتم:کجا؟
گفت:از دزفول می ریم قم،بعد هم مشهد.🙂
تاقبول کردم،گفت:دمت گرم!
رفتم دزفول. ساعت دَه صبح سوار اتوبوس🚌 شدیم به سمت قم. یک زیارت چندساعته و باز نشستیم در اتوبوس و راهی مشهد شدیم.وقتی رسیدیم،گفت:اول بریم غسل زیارت کنیم.✨رفتیم حموم عمومی. از نزدیک حرم خیلی آرام قدم برمیداشت.اصلا به فکر خرید نبود؛فقط زیارت.
کل ادعیه را خواندیم به لطف محسن.می خواستم از زیرش دربروم؛می گفت:بشین بخونیم!😊
تمام سفر خانه به دوش بودیم. کل وسیله مان توی ساک دستی بود.هرجا جور می شد،می خوابیدیم:داخل حرم،حسینیه،یاحتی پارک.برای این سفر پول نداشتم😞.همه ی هزینه ها را خودش تنهایی حساب کرد.مدام می گفت:دوست دارم باهم یک سفر معنوی رفته باشیم.👌
افتاد به فکر کار.می گفت:کارمون هم باید جوری باشه که خودمون رو وقف امام زمان کنیم،اون هم از راه کار فرهنگی.✌️
مدتی رفت کتاب شهر. بعد هم که ازدواج کرد و یک دفعه شنیدم رفته سپاه🍃،لحظه ی عقدش به گریه افتادم.من را کنار کشید و گفت گریه نکن.منم گریم میگیره.کم کم از هم بی خبر شدیم.کم و بیش در فضای مجازی با هم در ارتباط بودیم.📱
یکی از رفقا زنگ زد و گفت:شنیدی محسن اسیر شده؟!🥀باورم نشد.
محسنی که من میشناختم،خیلی تیز و زرنگ بود.محال بود به این سادگی دست دشمن بیفتد.مدام گریه می کردم😭.علیرضایی که همیشه مثل کوه پشت محسن بود،این بار پشتش را خالی کرد.سرش را بریدند😭 و من آن لحظه پیشش نبودم که از او دفاع کنم.و این خردم کرد.😭😔
#شهید_محسن_حججی
@shahidesarboland
Fadaeian_Haftegi_980704_5.mp3
20.42M
#مداحی
🏴 تصور اینکه رسیدم حرم ......
با صدای #آ_سید_رضا_نریمانی
#دانلد_بشه!
🌹 @shahidesarboland🌹
ڪانال شهید سربلند
#حدیث_روزانہ
#امام_سجاد_عليهالسلاممےفرمایند :
✏️ عمّهام #زینب، با وجود همۀ مصیبتها و رنجهایی که در مسیرمان به سوی شام بر او فرود آمد🍂، حتّی یک شب اقامۀ #نماز_شب را فرو نگذاشت.💔☝️
وفیات الأئمّه، صفحه ۴۴۱ 📚
@shahidesarboland